در این کتاب مت هیگ از تجربه ی زیسته ی خودش راجع به افسردگی میگه...از عوامل شروعش، افکار و اوهامی که در ذهنش با اونها درگیر بوده، واکنش خانواده و اطرافدر این کتاب مت هیگ از تجربه ی زیسته ی خودش راجع به افسردگی میگه...از عوامل شروعش، افکار و اوهامی که در ذهنش با اونها درگیر بوده، واکن�� خانواده و اطرافیان نسبت به بیماریش ، تمام حالات و علائم جسمی و روحی که درگیرش بوده و بالاخره ارائه راه حلهایی که به شیوه ی خودش برای غلبه بر افسردگی شناسایی و ابداع کرده.سبک نگارش گاهی داستان وار هست و گاهی شبیه به خاطره گویی که نسبت به بقیه کتابهای حوزه روانشناسی ، جذابیت بیشتری برای مخاطب ایجاد میکنه. به نظرم خوندن این کتاب رو بیشتر از این که فرد مبتلا به این بیماری نیاز داشته باشه، خانواده و اطرافیان چنین افرادی نیاز دارن تا بهتر بتونن چنین افرادی رو درک کنن و با افکار کابوس واری که دائما در ذهن فرد افسرده جریان داره و علائم جسمی هم ایجاد میکنه بیشتر آشنا بشن و در نهایت بهتر بتونن کمکشون کنن...هر چند به قول نویسنده هیچ کس نمیتونه خودش رو به کل مبرا از این حالت بدونه: «عادی بودن چه موهبتی است! همه ی ما داریم روی این بندهای نامرئی راه میرویم که هر لحظه ممکن است از روی آنها بلغزیم و با همه ی هراس های اگزیستانسیالیستی ای مواجه شویم که تنها در ذهن هایمان خاموش خفته اند....» »»»»»» تردید ها مثل پرستو ها هستند، همدیگر را دنبال میکنند و با هم گرد میآیند. »»»»»» فقط یک تردید کافی بود، قطره ی جوهری در یک لیوان آب تمیز می افتد و همه اش را تیره می کند »»»»»» و می بینید که با درماندگی در آرزوی هر رنج دیگری هستید...هر رنج جسمی دیگری....چون ذهن بی نهایت است و و رنج های آن وقتی اتفاق می افتد، می تواند به همان اندازه بی نهایت باشد.. »»»»»» افسردگی چیزی نیست که به آن اعتراف کنید ، چیزی نیست که به خاطرش از شرم سرخ شوید، این یک تجربه ی انسانی است ، این شما نیست، چیزی است که برای شما اتفاق افتاده و چیزیست که اغلب با خرف زدن راحت تر می شود ، حرف زدن خود یک معالجه است. »»»»»» تپش قلب ، دست و پای دردناک ،کف دست عرق کرده ، احساس مورمور شدن که اغلب با اضطراب همراه است و خستگی کل بدن گاهی بخشی از افسردگی است. »»»»»» ما «افسرده » را مترادف« غمگین» بکار میبریم که درست است؛همان طور که «قحطی زدگی» را به عنوان مترادف «گرسنگی » بکار میبریم،اگر چه تفاوت بین افسردگی و غمگین بودن،به اندازه تفاوت میان قحطی زدگی واقعی و اندکی احساس گرسنگی است.......more
با وجود مدلهای متعدد و مختلفی که برای شناخت رفتار انسان وجود دارد،به اعتقاد نویسنده ی این کتاب، خردمندانه ترین و مفیدترین مدل، مدل تیپ شخصیتی است، به با وجود مدلهای متعدد و مختلفی که برای شناخت رفتار انسان وجود دارد،به اعتقاد نویسنده ی این کتاب، خردمندانه ترین و مفیدترین مدل، مدل تیپ شخصیتی است، به این دلیل که این مدل، خصایص اصلی شخصیت را که در تمام افراد وجود دارد به دقت شناسایی می کند و بعد این خصایص را به شیوه ای مثبت و به دور از قضاوت تشریح می کند. این رویکرد نمی گوید که این طور بودن، بهتر از آن طور بودن است یا یک تیپ شخصیتی را بر تیپ دیگر ترجیح نمی دهد بلکه به ما کمک میکند تا تواناییهای طبیعی و ضعف های بالقوه ی خود و (حتی دیگران) را به وضوح شناسایی کنیم ، تفاوتهای میان خود و دیگران را بپذیریم و بهترین شیوه ی ارتباطی با هر شخص را بر اساس شناختی که از تیپ شخصیتی او به دست می آوریم ، بیابیم.
نویسنده در این کتاب ،چهار بُعد یا مولفه ی تیپ شخصیتی را معرفی و تشریح می کند: یک اینکه، افراد از کجا انرژی می گیرند؟ که بر این اساس درونگرایی یا برونگرایی هر فرد مشخص می شود. دو اینکه به طور طبیعی ، چه نوع اطلاعاتی را مورد توجه قرار می دهند و به خاطر می سپارند؟ که بر این اساس در گروه حسی یا شهودی قرار می گیرند. سه این که چگونه تصمیم می گیرند ؟ و براساس پاسخ این سوال در زمره متفکر ها یا احساسی ها قرار می گیرند. و چهار این که دوست دارند دنیای پیرامون خود را چگونه سا��ماندهی کنند ؟ و پاسخ این سوال افراد را در گروه قضاوتگرها یا دریافت گر ها قرار میدهد.
تیپ شناسی دارای ابعاد چهارگانه است و در هر بُعد، فرد به یک سمت گرایش بیشتری دارد و و با توجه به این گرایش ها در افراد مختلف ، شانزده ترکیب مختلف برای تیپ امکان پذیر است که در این کتاب به تفصیل به تشریح این شانزده تیپ پرداخته شده... در حین مطالعه این کتاب، شما از کشف و شناخت تیپ شخصیتی خود و اطرافیانتان به وجد خواهید آمد ، دست از مواخذه رفتار دیگران برخواهید داشت و با چگونگی برخورد تاثیر گذار و کارآمد با تیپ های متفاوت آشنا خواهید شد. این کتاب برای هرکسی که از ارتباط و مراوده با دیگران لذت می برد، یا به این کار نیاز دارد، می تواند مفید باشد ....more
وقتی جوان هستید ، وسعتِ تجربه ها، احتمالا مطلوب و حتی ضروری است.چون باید بجویید و کشف کنید که آن بیرون چه چیزی ارزشش را دارد که خودتان را وقف آن کنید.وقتی جوان هستید ، وسعتِ تجربه ها، احتمالا مطلوب و حتی ضروری است.چون باید بجویید و کشف کنید که آن بیرون چه چیزی ارزشش را دارد که خودتان را وقف آن کنید. اما گنج در اعماق مدفون است و باید به چیزی متعهد بمانید و آن را تا آخر بکاوید تا به گنج برسید؛ این درباره ی روابط ، درباره ی حرفه و درباره ی ساختن یک سبک زندگی عالی صادق است. این درباره همه چیز صادق است......more
تراژدی زیرزمین، در آگاهی از وضعیت بهتر و در عین حال ، عدم امکان دستیابی به آن نهفته است. راوی پارادوکسالیستِ ما زندگی درونی را بر زندگی اجتماعی ترجیح دتراژدی زیرزمین، در آگاهی از وضعیت بهتر و در عین حال ، عدم امکان دستیابی به آن نهفته است. راوی پارادوکسالیستِ ما زندگی درونی را بر زندگی اجتماعی ترجیح داده است.ما شاهد گوشه گیری او از مردم و قطع ارتباطات اجتماعی، به منظور حفظِ (من) ِ خود از فشار تاثیر محیطِ اطرافش هستیم...اما در ادامه میبینیم که او در زیرزمینِ آگاهی فردی که برای خویش ساخته، حبس شده و راه فراری ندارد! درونگرایی و تأملات مرد زیرزمینی، آن قدر نسبی بودن هرچیز را در دیدگاهش گسترش میدهد که ایمانش را به قوانین عمومی کاملا از دست می دهد و به تبع آن، برایش مطلقا هیچ چیز گرامی و با قداستی باقی نمی ماند. اگر در درونگراییِ دیگران، انکار تِز به وسیله ی آنتی تِز میتوانست آنان را به سنتز برساند، اینجا در درونگراییِ راوی، چنین امکانی اساسا وجود ندارد چون خود وجود سنتز ، از آغاز انکار شده است...در یادداشت ها میبینیم که چطور انزوای کامل خود، در خلوت شخصی ، مفهومی انتزاعی پیدا میکند و در عمل امکان پذیر نیست و شاهدیم که او چطور تمایلی راستین به حفظ تماسی هرچند گذرا و تحقیرآمیز با دیگران دارد و آنرا برای خود نوعی دستیابی به موفقیت میشمارد.... راوی به پستی و فرومایگیِ رفتارش آگاه است و از این آگاهی، لذت هم میبَرد ، چون این دوگانگیِ شخصیتش را به عنوان نشانی از روشنفکریِ ناب و خالص ، دوست دارد و فکر میکند که این خصیصه اورا بالاتر و برتر از دیگران قرار می دهد...
تعاملِ امر روانشناختی، امر اجتماعی و امر اخلاقی، ساختار دراماتیکِ یادداشتها را می آفریند. در سطح فلسفی نیز با پارادوکس مسأله ی اختیار، و رفتار جبرمدار روبرو میشویم.کنج دیوار زیرزمین که راوی در آن حبس شده، مظهر قوانین طبیعت، ریاضیات و هرچیز مرتبط با نظریه های استدلال محور است که هر اِمکانی را در انسان برای نشان دادنِ فردیت و اراده ی آزادانه اش ، از بین میبَرَد.او میگوید که خواستِ شخصی و آزاد و ارادی ، هرچند وحشیانه ترین و بدوی ترین هوس، همان منفعتِ اصلیِ از قلم افتاده یِ بشر است که در هیچ طبقه بندی نمی گنجد و هر سیستم و قانون و تئوری را میفرستد به دَرَک! و معتقد است عقل، فقط عقل است و فقط هم جوابگویِ توانایی فکری بشر، اما میل، جلوه ی کل زندگی و کل حیات بشری است، هم عقل و هم باقیِ دغدغه هایش.... بحث سر این است که انسان به خودش ثابت کند که انسان است..نه ابزار!...
راوی میگوید:من نه طرف رنج را میگیرم و نه هواخواه سعادت و رفاهم. من طرفدار میلم.میل شخصی! از نظر او، صرفا خیر و سعادت را دوست داشتن، حتی به نوعی بی شخصیتی و بی لیاقتی هم هست! اصلا شاید انسان مثل یک شطرنج باز ، تنها جریان حرکتهایی را دوست داشته باشد که او را به هدف میرسانَد و نه خودِ هدف را...شاید تمامی اهداف روی زمین، که بشر دارد برای رسیدن به آن تلاش میکند، فقط روند قطع نشدنیِ حرکت باشد، نه مقصد خاصی که چیزی نیست جز یک مشت فرمول ریاضی...رسیدن که همه چیز نیست!آخر این کار به شکل مضحکی تمام میشود!
داستایفسکی در این اثر به ضرورت پی ریزی اخلاقی نوین که نه فقط بر پایه ی عقل، بلکه بر اساس کل ذات و فطرت بشر استوار باشد، تاکید میکند.اخلاق نوینی که خود در طول عمر ادبی اش، برای آن تلاش میکند...
ژانر این اثر، ژانری مرکب است.خود نویسنده در نامه هایی که طی کار روی اثرش نوشته، بخش نخستِ این اثرِ دوپاره را مقاله و بخش دوم را رمانِ کوتاه نامیده است.ترجمه و مقدمه ی بسیار عالی جناب آتش برآب و تفسیرهای ارزشمندی که از اساتید مختلف در پیوست این کتاب گنجانده شده نیز، این کتاب را خواستنی تر و ارزشمندتر کرده است....more
"هیچ رابطه ای وجود ندارد که یک روز نیاز به (عشق ورزیدن در ماه ژانویه) نداشته باشد. عشق ورزیدن نه (به دلیلِ...) بلکه (با وجودِ...)" عشق _حداقل برای مدتی"هیچ رابطه ای وجود ندارد که یک روز نیاز به (عشق ورزیدن در ماه ژانویه) نداشته باشد. عشق ورزیدن نه (به دلیلِ...) بلکه (با وجودِ...)" عشق _حداقل برای مدتی_با قلب ادامه پیدا نمی کند، بلکه با خواست و اراده پیش می رود...
------------- شما نمی توانید خانواده ی خود را همیشه دور هم داشته باشید، اگر پیش شرط شما این باشد که شماو همسرتان (همیشه) باید عاشق یکدیگر باشید. ------------- خیانت چنان شکاف بزرگی در اعتماد ایجاد می کند که حتی با برگشت دوباره ی عشق، کلی زمان می برد تا اعتماد دوباره برگردد. ------------- نوه ها پاداشی هستند که خداوند به شما داده به خاطر آنکه بچه هایتان را نکشته اید! ------------- زندگی بدون تلاش برای برنده شدنِ اُسکارِ تربیتِ فرزند، به اندازه ی کافی سخت هست... ------------- هر رابطه ای یک مصالحه استـ ما نمی توانیم همه چیز را داشته باشیم. ------------ خیانت کردن محشر است! اما برای مدتی کوتاه......more
کتاب مادر شصت دقیقه ای ، نوشته ی راب پارسونز ، با ترجمه ی خوب فاطمه اعلمی رو مدتها بود که داشتم، اما طرح روی جلد بی نهایت بی ریخت و نامتناسبی که نشر پکتاب مادر شصت دقیقه ای ، نوشته ی راب پارسونز ، با ترجمه ی خوب فاطمه اعلمی رو مدتها بود که داشتم، اما طرح روی جلد بی نهایت بی ریخت و نامتناسبی که نشر پیدایش برای این کار ارزشمند در نظر گرفته باعث میشد که هیچ وقت رغبتی به خوندنش در من ایجاد نشه... باید اعتراف کنم که اصلا اون چیزی نبود که فکر میکردم و به نظرم این کتابیه که هر مادری... هر مادر خسته ای.... حتما باید بخوندش. اون هم نه یکبار! شاید سالی یکبار! تا بتونه خودش رو از احساس گناه و عذاب وجدان دائمی ای که گریبان گیر هر مادری در رابطه با فرزندش هست، نجات بده... عالی بود....more
" ما به این دلیل به پزشکان نیاز داریم که می توانند در اوقات بحرانی ، (فقدانِ خودشناسیِ جسمانی)بیماران خود را جبران کنند. وقتی روحمان ناخوش است، باید ب" ما به این دلیل به پزشکان نیاز داریم که می توانند در اوقات بحرانی ، (فقدانِ خودشناسیِ جسمانی)بیماران خود را جبران کنند. وقتی روحمان ناخوش است، باید به فیلسوفان روی آوریم . فلسفه اگر تألم فکری را برطرف نسازد بی فایده است. " وجه مشترک همه ی فلاسفه ، علاقه ی مشترکی ست که به بیان مطالب تسلی بخش و عملی درباره ی علل بزرگترین غم های ما داشته اند.
سقراط معرفت را نه فقط آگاهی از (چراییِ درست بودن چیزی ) می شمارد ، بلکه آگاهی از (چراییِ نادرست بودنِ بدیل های آن چیز) نیز می داند. از نظر او آنچه باید نگرانمان کند، تعداد مخالفان ما نیست، بلکه خوب بودن دلایل آنها برای این کار است ... از نظر دوباتن سقراط تسلی بخشِ ما در مواجهه با عدم محبوبیت است.
اپیکور معتقد است عناصر ضروري لذت ، هر قدر هم که سهل الوصول نباشند، اما خیلی گران نیستند:دوستی، آزادی و تفکر سه اصل اساسی هستند که اگر از آنها برخوردار باشیم ولی پول نداشته باشیم ، هرگز بدبخت نخواهیم بود و اگر پول داشته باشیم ولی از آن نعمت ها محروم باشیم ، هرگز واقعا خوشبخت نخواهیم بود... دوباتن می گوید نظریات اپیکور (که البته در زندگی شخصی او نیز تجلی یافته بود) می تواند تسلی بخش ما در مواجهه با کم پولی باشد...
سنکا فلسفه را رشته ای برای کمک به انسانها در غلبه بر تضاد میان واقعیت و خواسته هایشان می دانست. او سعی کرد ابعاد انتظارات ما را طوری تعدیل کند که وقتی این انتظارات نقش بر آب شد، با صدای بلند فریاد نزنیم: "وظیفه ی فلسفه عبارت است از آماده کردنِ نرم ترین محل فرود آرزوهای ما بر روی دیوار انعطاف ناپذیر واقعیت. " دوباتن گفته های سنکا را تسلی بخش ما در مواجهه با ناکامی ها می داند...
فلسفه ی مونتنی، فلسفه ی سازش است. او می گوید به جای اینکه بکوشیم وجود خود را دونیم کنیم و همواره شرمنده ی کاستی ها و خواهش های نازل تنانه ی خود باشیم، یاد بگیریم که آنها را به عنوان واقعیت های تغییر ناپذیر وجود خود بپذیریم.مونتنی با نقب زدن به اندوه های خصوصی اتاق خواب، رسوایی و ننگ را از آنها زدود و سعی کرد ما را با بدن های خود آشتی دهد. "بر بلندترین تخت جهان، هنوز هم بر ماتحتِ خود نشسته ایم! " مونتنی بهترین تسلی بخش ما در مواجهه با ناتوانی و نابسندگی های وجودمان است...
نظریه ی شوپنهاور (اراده ی معطوف به حیات) ، عشق را از نظر زیست شناختی ، اجتناب ناپذیر و کلید تداوم نوع بشر میشمارد و از ما می خواهد که موضع ملایمتری نسبت به رفتار عجیب و غریب ناشی از عشق، اتخاذ کنیم. اراده ی معطوف به حیات ما را به سمت کسانی سوق می دهد که شانس مارا برای ایجاد بچه های زیبا و باهوش زیاد می کنند و اغلب فردی که برای بچه ی ما بسیار مناسب است ، به ندرت پیش می آید که برای خود ما چندان مناسب باشد! اما ما نمی توانیم این امر را به موقع تشخیص دهیم چون اراده ی معطوف به حیات چشم ما را کور کرده است... شوپنهاور مارا از انتظاراتی خلاص می کند که موجب تلخکامی می شود. وقتی عشق ما را در هم شکسته ، تسلی بخش است که بشنویم ، خوشبختی هرگز جزئی از برنامه نبوده است...
نیچه می گوید: "در حق انسان هایی که دوستشان دارم، آرزوی رنجوری، پریشانی ، بیماری و آزردگی می کنم." او معتقد است نه با پرهیز از درد، بلکه با تشخیص نقش آن به عنوان مرحله ای اجتناب ناپذیر و طبیعی ، برای دستیابی به هر چیز خوبی، رضایت خاطر حاصل می شود. در فاصله ی میان شکست اولیه و موفقیت های بعدی، در شکاف میان کسی که در حال حاضر هستیم و کسی که می خواهیم باشیم ،اضطراب ، حسد و تحقیر وجود دارد. نیچه می خواست مارا به حقانیت درد عادت بدهد و از ما می خواست همچنان به چیزهای مورد علاقه ی خود عشق بورزیم ، حتی وقتی آنها را در اختیار نداریم و ممکن است هرگز هم به آنها دست نیابیم...
در پایان باید سپاسگزار جناب دوباتن باشم که چشم مرا که چون چشم نوزادی ، در مقابل روشنای مفاهیم بلند فلسفی یارای باز شدنش نبود، با سهل الهضم کردن مطالب، اندکی به روی زیباییها گشود.... چون : آنچه به آسانی خوانده می شود، به ندرت به آسانی نوشته می شود... (مونتنی)...more
رنجی که (می خواهید) بر دوش بکشید چیست؟ این سوال سختی است که در واقع شما را به جایی خواهد رساند. هر چیزی که حاضرید برایش تقلا کنید و رنج بکشید، هویت شمارنجی که (می خواهید) بر دوش بکشید چیست؟ این سوال سختی است که در واقع شما را به جایی خواهد رساند. هر چیزی که حاضرید برایش تقلا کنید و رنج بکشید، هویت شما را تعریف می کند. ارزش هایمان ، ماهیت مشکلاتمان را تعیین می کنند و ماهیت مشکلاتمان ، کیفیت زندگی هایمان را . پرورش نفس یعنی اولویت دادن به ارزش های بهتر و انتخاب چیزهایی پسندیده تر برای دغدغه داشتن. ما با آن چیزی تعریف می شویم که تصمیم میگیریم نپذیریم. اگر هیچ چیزی را رد نکنیم ، اساسا هیچ هویتی نخواهیم داشت. هدف این نیست که از مانع فرار کنیم ، بلکه هدف این است که مانعی را بیابیم که از پشت سر گذاشتن آن لذت ببریم. درد نخی جدانشدنی از بافته ی زندگی است و تلاش برای بیرون کشیدنش ، نه تنها غیرممکن ، بلکه مخرب است. ما همیشه اداره کننده ی چیزهایی نیستیم که برایمان رخ می دهد، اما همیشه دست خودمان ��ست که چیزهایی را که برایمان رخ میدهد ، چطور تفسیر کنیم و به آنها پاسخ دهیم.
زمانی به پختگی رسیده ایم که در مورد دغدغه هایی که (حاضریم داشته باشیم) بسیار گزینشی تر عمل کنیم و زندگی را همینطور که هست بپذیریم ، با تمام زگیل هایش!...more
اگر فقط فصل دومش که معرفی کلاهها و کاربرد هرکدوم رو به اختصار توضیح داده و سه صفحه هم بیشتر نیست، رو بخونید، کفایت میکنه و با نخوندن بقیه ش چیزی رو ازاگر فقط فصل دومش که معرفی کلاهها و کاربرد هرکدوم رو به اختصار توضیح داده و سه صفحه هم بیشتر نیست، رو بخونید، کفایت میکنه و با نخوندن بقیه ش چیزی رو از دست نمیدید چون بقیه ی فصلها نشخوار دوباره و چندباره ی همین یک فصله......more
ماجرای غم انگیز زن، تضاد است.تضاد بین طلبِ اساسیِ هر ضمیری که پیوسته خود را به مثابه اصل مطرح میکند و مقتضیات وضعی که او را به مثابه غیر اصلی در نظر مماجرای غم انگیز زن، تضاد است.تضاد بین طلبِ اساسیِ هر ضمیری که پیوسته خود را به مثابه اصل مطرح میکند و مقتضیات وضعی که او را به مثابه غیر اصلی در نظر میگیرد. مرد نیروهای خاصِ نوع را جزئی از شخصیت خود کرده است،حال آنکه زن ، برده ی نوع است و بیش از مرد، به خدمت نوع گرفته شده است.به عبارتی مرد، فعالیت خود را میدهد و زن، شخصِ خود را...
در حاشیه ی جهان قرار داشتن برای زنی که میخواهد آن را از نو بیافریند، موقعیت مناسبی نیست، برای سربراوردن در ورای معلومات ، ابتدا باید عمیقا در آن ریشه دواند.خواسته زنان این نیست که در زنانگی خود مورد تجلیل قرار گیرند، بلکه می خواهند در آن ها نیز، مانند مجموع بشریت، تعالی بر حالیت برتری داشته باشد.اما موانعی در این راه وجود دارد: امتیاز اقتصادی که مردان طی سالیان در اختیار گرفته اند، ارزش اجتماعی آنان، اعتبار ازدواج و فایده ی وجود تکیه گاهی مردانه زن را ناگزیر میکند که به شدت بخواهد مورد خوشایند مردان قرار گیرد.همه چیز دختر جوان را تشویق میکند که در انتظار شاهزاده زیبا، ثروت و سعادت بماند ولی به تنهایی برای رسیدن به پیروزی دشوار و نامطمئن نکوشد. مرد، از اندازه گرفتن فاصله ای که او را از زن جدا میکند لذت میبرد، گهگاه او را به سوی خود می کشد، به او رفعت میبخشد، او را به تصرف خود در می آورد و سپس به دور می افکند.مردها تا حدود نسبتاً زیادی می پذیرند که زن، فردی مشابه و برابر باشد، ولی باز هم توقع دارند که زن به صورت غیر اصلی باقی بماند.این دو سرنوشت برای زن ناسازگارند....
زنها جز آنچه مردان حاضر شده اند به آنان واگذار کنند، چیزی کسب نکرده اند.هیچ چیز را به زور نگرفته اند، بلکه دریافت داشته اند.علت این است که آنان وسایل واقعی و ملموس ِ گِرد آمدن در واحدی که از طریق مخالفت ورزیدن بتواند خود را مطرح کند ندارند.آنان گذشته، تاریخ، و مذهبی که خاص خودشان باشد،ندارند و فاقد همبستگی در کار و سودا نیز هستند.زنان بصورت پراکنده در میان مردان به سر می برند. فشار اجتماعی شدیدی زن را فرا میخواند که در ازدواج، موقعیت اجتماعی و توجیهی بجوید لذا به ظاهر خود، به مرد و به عشق می اندیشد و جز بر حسب ضرورت به مطالعه و کسب و کار نمی پردازد.اینجا موضوع ِ ضعف نیروی فکری و ناتوانی از تمرکز حواس در میان نیست، بلکه موضوع تقسیم علایقی که به خوبی قابل آشتی نیستند مطرح است. زن وقتی چتر حمایت مرد بر سرش گسترده نباشد، در برابر طبقه ای برتر که خود را مهاجم، اهل تمسخر یا مخاصم نشان می دهد، خود را خلع سلاح شده می یابد در حالی که هیچ مرد جوانی ازدواج را به مثابه طرح اساسی خود در نظر نمی گیرد و چیزی که شایستگی ِ بزرگسالان را به او می دهد، موقعیت اقتصادی است.مرد از زمان بلوغ به امور جهانی توجه می یابد، اندکی حقوق میداند، در جریان سیاست است، به حزب، سندیکا یا انجمنی وابسته است.چه کارگر و چه شهروند فکرش درگیر عمل است.یعنی اینکه مردِ متوسط دارای تکنیک استدلال، میل به واقعیت ها و تجربه و نوعی حس انتقادی است. در مقابل زنها حتی اگر کتاب خوانده باشند، در سخنرانی ها حضور یافته باشد، به هنرهای کوچک تفننی نزدیک شده باشند، شناخت هایشان که کم و بیش بر اثر تصادف روی هم جمع شده،فرهنگی پدید نمی آورد! اما این بر اثر عیب و نقص مغزی نیست که زنها نمیتوانند به استدلال بپردازند، علت آن است که عمل، آنهارا به این کار ناگزیر نکرده است.اگر لازم بود عمل کند، ناگزیر بود روشن بینی داشته باشد، در حالی که میتواند در میان مِه انتظار شاهزاده رویاهایش را بکشد...زن بر اثر حجب و حیا، بر اثر ناشیگری ویا بر اثر تنبلی، وظیفه ساختن عقاید مشترک در باب تمام موضوعات کلی و انتزاعی را به عهده مرد میگذارد...
اگر زن، خود را به مثابه عامل غیر اصلی که هرگز به اصل باز نمی گردد، آشکار میکند، از آن روست که خود به این بازگشت دست نمی زند! زن همراه با خطر اقتصادی، از خطر نوعی آزادی که بدون کمک باید هدف های او را ابداع کند، میگریزد.دختر جوان وقف انفعال شده ولی خواهان قدرت است پس مجبور است به جادوی پیکر خود که مردان را به زیر یوغ او در می آورد اعتقاد داشته باشد و به جادوی سرنوشت کلی خود، که خواسته هایش را بی آنکه ناگزیر به انجام کاری باشد، براورده سازد.حتی اگر استقلال هم بر زنها مجاز شناخته شده باشد، باز هم راه عشق است که به نظر اغلب آنان جذابترین می رسد، به عهده گرفتن ِ اقدام زندگی، کاری اضطراب آور است. حال که مرد برای زن، تجسم بخشِ سرنوشت است،زنان بر حسب کمیت و کیفیت مردانی که تابع قدرت خود کرده اند، موفقیت خود را می سنجد.
زن در دنیا، هدفهایی که با حرکتی آزاد و موثر خود را به سویشان بیفکند نمی یابد، او در حالیت غوطه ور است.زنها همیشه میکوشند حفظ کنند، اصلاح کنند و سامان دهند، نه آنکه خراب کنند و از نو بسازند.آنها سازشها و مصالحه ها را بر انقلابها ترجیح می دهند. زن میلی به راه حل های قطعی ندارد، بر ضدّ مرد، برضد زندگی، بر ضد وضعیت خود اعتراض می کند ولی از آنها نمی گریزد.او امکان های لازم را برای این که جامعه ی دیگری بسازد ندارد، با این همه به جامعه ملحق نمی شود.در نیمه راه طغیان و بردگی، با کراهت، به اقتدار مردانه رضایت می دهد...در این میان گاهی مذهب، با ادعای پیروزی بر بی عدالتی، حتی وسوسه طغیان را هم از بین میبرد. اینجا زن دیگر از تعالی خود محروم نیست، زیرا حالیت خود را وقف آسمان کرده است! از لحظه ای که زن دیگر انگل نباشد، دیگر بین او و دنیا، نیازی به واسطه مذکر نیست.زنِ تولیدکننده و فعال، تعالی خود را به دست می آورد و در طرح هایش، خود را به نحو واقعی، به مثابه نفس، آشکار می کند.اما زن معمولا ادای کار کردن را درمی آورد و کار نمی کند، چون به فضیلت های جادوییِ منفعل بودن اعتقاد دارد.بخش اعظم تنبلی زنان را این امر توجیه می کندکه آنها پیوسته خود را نمایش دهنده در نظر گرفته اند و گمان می کنند که ارزش هایشان ناشی از موهبتی است که در آنان جای گرفته است و تصور نمی کنند که ارزش بتواند اکتسابی باشد و خطا و اشتباه از جانب خودشان را چون نقصی مادرزاد و فاجعه ای جبران ناپذیر تلقی میکنند ، نه گشاینده ی مسیر پیشرفت... زن به جای اینکه خود را با سخاوت در اختیار اثری که به آن دست می یازد، قراردهد، آن را چون زینتِ ساده ی زندگی اش در نظر می گیرد و این واسطه ی غیراصلی، به زن اجازه میدهد که واقعیت اصلی یعنی شخص خودش را آشکارا به معرض تماشا بگذارد.
چیزی که زن امروزی فاقد آن است، همان فراموش کردن خویش است.اما انسان برای فراموش کردن خود، ابتدا باید به نحوی اساسی مطمئن باشد که خود را یافته است.زن که در دنیای مردها تازه از راه رسیده به شمار می آید ، هنوز گرفتارتر از آن است که به دنبال خود بگردد.زن جرات و همت خود را صرف از بین بردن سرابها میکند و آن وقت وحشت زده در آستانه واقعیت قرار میگیرد...اما کار تازه از اینجا آغاز می شود...... دستیابی به هویت شخصی و گام نهادن در مسیر اهداف و آرمانهای شخصی چیزیست که اگر زن به آن نائل شود، میتواند خود را به مثابه نفس، به رسمیت بشناسد و در کنار آن برای مرد، به عنوان دیگری هم مطرح باشد.دوجانبه بودن رابطه آنها، معجزه هایی را که تقسیم موجودات انسانی، به دو دسته ی مجزا ایجاد میکند، یعنی میل، تصاحب، عشق و ماجرا را از بین نخواهد برد و کلمه هایی چون بخشیدن، تسخیر کردن و به هم پیوستن که مارا به هیجان می آورند، معناهای خود را حفظ خواهند کرد.......more
"پاپ از میکل آنژ پرسید :راز نبوغت را به من بگو.چگونه مجسمه ی داوود ،شاهکار تمام شاهکارها را ساختی؟ جواب میکل آنژ این بود:ساده است،هر چیزی را که داوود "پاپ از میکل آنژ پرسید :راز نبوغت را به من بگو.چگونه مجسمه ی داوود ،شاهکار تمام شاهکارها را ساختی؟ جواب میکل آنژ این بود:ساده است،هر چیزی را که داوود نبود تراشیدم. " شفاف اندیشی به معنای به کارگیری شیوه ی میکل آنژ است :بر داوود تمرکز نکن. به جای آن بر هر چیزی که داوود نیست تمرکز کن و آن را بتراش. تمام خطاها را کنار بزن، شفاف اندیشی ظاهر می شود. رولف دوبلی در این کتاب به شیوایی و شیرینی تمام با ذکر مثالها و نمونه های ملموس ،خطاهای شناختی ای که ما در امورات شغلی و زندگی روزمره دچارش هستیم را به ما می شناساند. هر خطا در فصلی مجزا و کوتاه با مثالی کاربردی مطرح میشود و در پایان فصل، روش برخورد با آن خطا ارائه می شود.
برخلاف سایر کتابهایی که با مضمون روانشناسی عرضه میشوند و عموما چند فصل اول حرف نویی میزنند و باقی فصول تکرار همان حرف با زبانهای مختلف است، این کتاب تا انتها حرفهای خوبی برای گفتن دارد و برای کسانی که با کتابهای اسکاول شین و راز و امثالهم ارتباط برقرار نمیکنند ، کاملا مناسب است! ...more
گراس جزء معدود بازماندگان آخرین نسل نویسندگان بزرگ آلمانی است که هم دوران جنگ جهانی را تجربه کردند و هم با مسائل پس از جنگ،بحرانها،دوپاره شدن سرزمین آگراس جزء معدود بازماندگان آخرین نسل نویسندگان بزرگ آلمانی است که هم دوران جنگ جهانی را تجربه کردند و هم با مسائل پس از جنگ،بحرانها،دوپاره شدن سرزمین آلمان،شکوفایی اقتصادی آلمان غربی و این اواخر با اتحاد دوباره ی دو کشور درگیر بودند. او در این کتاب به دنبال یکی از بزرگترین فجایع جنگ جهانی دوم رفته و در قالب یک داستان عجیب از تاریخ لهستان و آلمان میگوید. نویسنده،با دقت،جزئیات پیرامون زندگی شخصیت اصلی و حتی دیگر شخصیت ها را بیان می کند...این پرداخت به جزئیات، در دیگر آثار گراس نیز در کنار پیچیدگی در نوع نوشتار، از مشخصات آثار گراس به شمار می رود.
اسکار شخصیت اصلی و راوی داستان ،کوتوله ست ،کوتوله ای که نمی خواهد دیگران بفهمند عقل و حواسش خوب کار می کند. درواقع اوبه نحوی، خود را به کوتوله گی زده است واین کوتوله در جهانی بسیار بزرگ و در میان انبوهی از چیزهای بزرگ زیست می کند ،او خودش خواسته که مثل دیگران نباشد وچندین بار تاکید می کند که خود را درسه سالگی متوقف نموده . ودر این جهان سراسر اشباع از اشیا وموجوداتِ درشت ، دست به تجربه می زند. طبل حلبی روایت ماست ،روایت انسانی دوشقه شده که پدرانش را نمی شناسد و به سراغ هر کدام هم که به عنوان پدر اصلی خودمی رود اقناع نمیشود ... وحالا او در خلاء، به دنبال کوچکترین دستگیره ای ست که به آن تکیه کند و نمی یابدش .او در دایره ای گرفتارست که گویی صدا (هنر )هم نجات بخشش نیست چون هنر هم دیگر به خود ایمانی ندارد .... طبل حلبی کتابی است سهل و دشوار. نزدیک به هشتصد صفحه و مملو از خرده روایت های عجیب و سورئال که در بطن وقایع تاریخی و واقعی اتفاق می افتند. شخصیت اصلی داستان، اسکار، نیز شخصیت عجیب و غریبی است که خیلی دوست داشتنی نیست و نمی شود با او همذات پنداری کرد. با اینکه نثر کتاب ساده و روان است، اما به دلیل حجم زیاد توصیفات و گریزها و خرده داستان ها، خواندنش چندان آسان نیست. گراس؛همانگونه که در بیان مسائل سیاسی محافظه کارانه عمل نمی کند،در ساختن شخصیت هایی با تم و عمق روانشناسی نیز خود را محدود نمی سازد هرچند که این تم و عمق ، آنقدر شدید باشد که گزنده و تلخ جلوه کند و منجر به کاستی های فراوان در ظاهر و باطن شخصیت گردد.......more
اثر مرکب ، اصلِ به دست آوردنِ پاداشهای بزرگ از طریق مجموعه ای از انتخابهای کوچک و هوشمندانه است. با وجود اینکه نتایج به دست آمده خیلی بزرگ هستند ، ولیاثر مرکب ، اصلِ به دست آوردنِ پاداشهای بزرگ از طریق مجموعه ای از انتخابهای کوچک و هوشمندانه است. با وجود اینکه نتایج به دست آمده خیلی بزرگ هستند ، ولی قدم هایی که در هر لحظه برمیدارید خیلی چشمگیر نیستند. مصداق ضرب المثل :رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود.... ***** انتخابهای کوچک و هوشمندانه+پایداری+زمان=تفاوت های اساسی ***** درک اثر مرکب ،شما را از انتظار کسب نتایج آنی رها می کند. ***** متعهد بودن یعنی به سرانجام رساندن کاری که مسئولیت انجام آن را به عهده گرفته اید، حتی اگر حس و حالی که در زمان تعهد آن داشتید ، از بین رفته باشد. ***** ما همانی هستیم که مکرر انجام می دهیم. ***** شما باید چیزی را بخواهید که بدانید (به چه دلیل) آن را می خواهید. اگر چرا های شما به اندازه ی کافی قدرتمند باشند، همه ی (چگونگي ها )بی معنی خواهند بود. ***** ارزشهاي اصلی و درونی شماست که تعریف می کند چه کسی هستید و اینکه چه می خواهید. ***** این تلاشهای اضافی بعد از انجام آخرین تلاش ماست که پیروزی ها را خلق میکند. ***** شما باید انتظارات را بیابید و بهتر از آن را انجام دهید. انجام دادن بهتر از انتظارات باید قسمت بزرگی از شهرت و اعتبار شما شود....more
(نسیم نیکولاس طالب) یک دانشمند پرنفوذ است که چندین کتاب درباره ی تصادفي بودن و تاثیر آن بر زندگی انسانها نوشته است. یکی از آنها کتاب (تخت خواب پروکراس(نسیم نیکولاس طالب) یک دانشمند پرنفوذ است که چندین کتاب درباره ی تصادفي بودن و تاثیر آن بر زندگی انسانها نوشته است. یکی از آنها کتاب (تخت خواب پروکراستس) است که در قالب گزین گویه های فلسفی و عملی ارائه شده. نام این کتاب برگرفته از ماجرایی به شرح زیر است:
دیودور سیسیلی تاریخ نگار یونانی در کتاب «تاریخ جهان» آورده: پروکروستس در کنار جاده الئوسیس به آتن زندگی می کرد،رهگذران را به بهانه مهماننوازی به خانه خود میبرد و روی تختی میخواباند و اگر از طول تخت کوتاه تر بودند آنقدر آن ها را می کشید یا بدنشان را در روی سندان با چکش میکوبید تا هم طول تخت شوند و اگر بلند تر از تخت بودند از پاهایشان میبرید تا به اندازه تخت شوند. تسئوس او را به همین شکل مجازات کرد و برای اینکه او را به اندازه تخت درآورد سربرید.
نسیم طالب معتقد است ما با عقل گرایی می خواهیم پدیده ها را به شکلی دراوریم که بتوانیم آنها را بفهمیم ، مثلا انسان و اخلاقیات را به گونه ای تغییر می دهیم و تعدیل می کنیم تا با تکنولوژی و نیازهای جامعه سازگار شود... یا در جایی دیگر می گوید:ما به جای تطبیق دادن مواد درسی با مغز دانش آموزان ، مغز دانش آموزان را برای تطبیق با برنامه ی درسی مدرسه، با دوا و درمان تغییر میدهیم... شبیه ماجرای تخت خواب پروکراستس......more