Jump to ratings and reviews
Rate this book

Daddy-Long-Legs #1

Daddy-Long-Legs

Rate this book
This is an alternate cover edition for ISBN 978-0141331119, this book.

Laugh out loud at Judy's charming and unforgettable letters

Young Judy Abbott has been saved from life at the orphanage by a generous--and anonymous--guardian. He will pay for her education if she promises to write to him every month. Judy writes the most exuberant and lively letters--packed with laughs, and tales of friendship and college life. Judy's having so much fun she can scarcely stop writing...

181 pages, Paperback

First published January 1, 1912

About the author

Jean Webster

86 books1,021 followers
Jean Webster (pseudonym for Alice Jane Chandler Webster) was an American writer and author of many books including Daddy-Long-Legs and Dear Enemy. Her most well-known books feature lively and likeable young female protagonists who come of age intellectually, morally, and socially, but with enough humor, snappy dialogue, and gently biting social commentary to make her books palatable and enjoyable to contemporary readers.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
29,835 (42%)
4 stars
24,924 (35%)
3 stars
12,236 (17%)
2 stars
2,552 (3%)
1 star
870 (1%)
Displaying 1 - 30 of 9,433 reviews
Profile Image for بثينة العيسى.
Author 26 books28.1k followers
November 10, 2018
ثمة جاذبية استثنائية في القصص التي يتصدى الأيتام لبطولتها، لأنها بطولة حقيقية. عندما تخرج إلى العالم، وتتصدى إليه بصدرٍ مكشوف، دون منظومة اجتماعية تعمل على دعمك وحمايتك. يبدو الأمر منطقيًا إذا تذكّرنا أكثر قصص الطفولة التي تركت آثارها في قلوبنا؛ هايدي، آني، طرزان، سارة أو سالي، أوليفر تويست، توم سوير وحتى هاري بوتر. إنّ هؤلاء هم الأبطال، الذين نتعلّم من خلالهم أن نحبَّ الحياة، وأن ننتمي للعالم حقًا، بتعبير جودي آبوت.
كتبت هذه الرواية في 1912، ومنذ ذلك الحين وهي مصدر إلهامٍ للقرّاء والكتّاب والفنانين على حدّ سواء، وقد تم تحويلها مرارًا إلى عروض مسرحية وموسيقية، أفلام ومسلسلات وحتى إلى مسلسلات كرتونية. تحكي هذه الرواية مغامرة جودي آبوت، التي خرجت من الميتم، لأن أحد الأوصياء قرر التكفّل بعملية تعليمها بعد أن لاحظ موهبتها الاستثنائية في الكتابة، والكتابة الطريفة تحديدًا، وإصرارها على السعادة بصفتها خيارًا في الحياة، وليست حقًا مكتسبًا من الولادة.
تعتبر هذه الرواية بمثابة النّص المضاد لكل الحكايات الخرافية. إنها تفنّد، ببطءٍ ونعومة، حكاية الأميرة حبيسة البرج التي تنتظر أميرًا مخلّصًا، وإذا كان هناك منقذٌ يظهر في بداية العمل، على هيئة ظلٍ طويل ومجهول، فسنتتبع معًا مسار جودي وهي تخرج من وصايتهِ، وتتخذ قراراتها بنفسها، وتكبر كما لم يخطر ببالِ أحد. سنشهدُ كلنا، حكاية الطفلة اليتيمة التي تحوّلت إلى ندٍ مساوٍ لفكرة الأمير المنقذ، وكيف قررت بدورها أن تخرج إلى العالم، من أجل إنقاذه.
هذا الكتاب هو خطوة في هذا الاتجاه، فهو يذكّرنا، على الأقل، أن السعادة هي خيار.. والإنسان المدرك لخياراته هو إنسان قوي، ومن يدري؟ ربما إنسان سعيد.
Profile Image for Ahmad Sharabiani.
9,563 reviews462 followers
August 4, 2021
Daddy-Long-Legs, Jean Webster

Daddy-Long-Legs is a 1912 epistolary novel by the American writer Jean Webster.

It follows the protagonist, a young girl named Jerusha "Judy" Abbott, through her college years, who writes the letters to her benefactor, a rich man whom she has never seen.

تاریخ نخستین خوانش: ماه سپتامبر سال 1972میلادی

عنوان: بابا لنگ دراز؛ نویسنده: جین وبستر؛ مترجم: میمنت دانا؛ تهران، صفیعلیشاه، 1340، در 209ص، مصور؛ چاپ ششم 1366؛ هفتم 1371؛ هشتم تا یازدهم 1374؛ دوازدهم 1375؛ چهاردهم 1379؛ شابک 9645626579؛ موضوع: داستانهای نویسندگان ایالات متحده آمریکا - سده 20م

مترجمهای دیگر این اثر خانمها و آقایان: «داریوش شاهین در 238ص»؛ «سوسن اردکانی در 240ص»؛ «مریم نیری در 175ص»؛ «مهدی علوی در 88ص»؛ «محسن سلیمانی در 347ص»؛ «امیرعباس حسینی آذر در 192ص»؛ «بابک حقایق در 196ص»؛ «مانی هاشمیان و گلناز نویدان در 142ص»؛ «غزاله ابراهیمی سیاقی در 172ص»؛ «آمنه کریمی در 192ص»؛ «مهرداد مهدویان در 286ص» و ...؛

نمونه متن: (سرپرست مهربان و عزیزی که بچه­ های یتیم رو به کالج می­فرستد: من رسیدم! اینجام! دیروز چهار ساعت با قطار، توی راه بودم؛ حس جالبیه؟ نه؟ من هیچوقت سوار قطار نشده بودم...؛ کالج جای بزرگ و شگفت ­آوریه، هر وقت اتاقمو ترک می­کنم، گم می­شم؛ بعدا وقتی که احساس سردرگمی کمتری داشتم، حتما براتون تعریف می­کنم، چطور جاییه، همین طور «راجب درسام»؛ تا دوشنبه صبح کلاسی شروع نمی­شه، و الان شب شنبه است؛ اما من فقط خواستم یه نامه بنویسم، برای اینکه کمی باهم آشنا شیم؛ حس غریبیه اینکه، برای کسی نامه بنویسی، که نمی­شناسیش؛ کلا برای من، که بیشتر از سه یا چهار بار چیزی ننوشتم، کمی حس غریبیه، پس اگه یه نوشته ی ایدآلی نباشه، لطفا چشم ­پوشی کنین! دیروز پیش از اینکه یتیمخانه رو ترک کنم، خانم «لیپت» و من، یه گفتگوی جدی ­ای داشتیم؛ اون به من توضیح داد، که از این به بعد، چطور باید رفتار کنم، بویژه با یک مرد اصیل و اشراف­زاده، که برای من کارای بسیاری می­کنه؛ باید خیلی مواظب باشم، که با احترام برخورد کنم! اما آخه چطور میشه یه نامه با احترام و ادب برای کسی نوشت، که دلش میخواد: «جان اسمیت» خطابش کنی؟ چرا اسمی رو انتخاب نکردین که کمتر دوستانه باشه؟ تابستون امسال خیلی «راجب» شما فکر کردم؛ با داشتن کسی که بعد از اینهمه سال، منو پشتیبانی مالی کنه، احساس می­کنم که یه جورایی خانواده پیدا کردم؛ به نظر می­رسه، که الان من به یه شخصی تعلق دارم؛ و این یه احساس آرامش بخشیه؛ لازمه که بگم وقتی که به شما فکر می­کنم، فقط تصور خیلی کم و مبهمی دارم؛ اینها سه چیزی هستن که راجبتون می­دونم: یک: قد بلندین؛ دو: پولدارین؛ سه: از دخترها بدتون میاد؛ اول در نظر داشتم که شما رو «آقای متنفر از دخترها» صدا بزنم، اما این توهین به من بود؛ یا آقای پولدار، که این هم توهین به شما بود، انگار که تنها پول راجب شما مهم هست؛ تازه پولدار بودن یه صفت ظاهری هس؛ و ممکنه شما یه زمانی دیگه پولدار نباشین؛ مثل همه مردهای باهوشی که توی مراکز سرمایه­ داری، تمام داراریشونو می­بازن؛ اما حداقل شما تمام عمرتون رو قدبلند خواهین موند! برای همین من تصمیم گرفتم، شما رو «بابا لنگ دراز» صدا بزنم؛ امیدوارم اشکالی نداشته باشه؛ این فقط یه اسم مستعاره، که ما به خانم «لیپت» نخواهیم گفت؛ زنگ ساعت ده، الانه که بعد دو دقیقه زده شه؛ تمام روزهای ما با زنگها تقسیم شده؛ ما با این زنگها می­خوریم، میخوابیم و درس می­خونیم؛ این خیلی روحیه میده؛ آهان! زنگ خورد! خاموشی! شب بخیر؛ پانوشت‌: می­بینین که من با چه دقت و ظرافتی قوانین رو رعایت می­کنم، به خاطر تربیتی که توی یتیمخانه «جان گریر هوم» داشتم)؛ با احترام: جروشا ابوت به: بابا لنگ دراز
....
باید برای حال زندگی کرد، نباید افسوس گذشته را خورد، باید از همین لحظه بهترین استفاده را برد؛ بیشتر مردم زندگی نمیکنند، فقط باهم مسابقه دو گذاشته اند؛ می­خواهند به هدفی در افق دوردست برسند ولی در گرماگرم رفتن، آنقدر نفس­شان بند می­آید و نفس نفس می­زنند، که چشمشان زیبایی­ها و آرامش سرزمینی را که از آن می­گذرند، نمی­بیند، و بعد یک وقت چشمشان به خودشان می­افتد و می­بینند پیر و فرسوده هستند و دیگر فرقی برایشان نمی­کند به هدفشان رسیده ­اند یا نه
....
من رمز خوشبختی واقعی را چشیده ­ام، باید حال را دریابی، نه اینکه همیشه افسوس گذشته را بخوری و فکر آینده باشی؛ باید قدر لحظاتی را که در اختیار داری بدانی؛ مثل کشاورزی، آدم، هم می­تواند در یک زمین پهناور بذر بپاشد، همین می­تواند کشاورزی خود را به یک قطعه کوچک محدود کند؛ من هم میخواهم کشت و کارم را به یک قطعه ی کوچک محدود کنم؛ می­خواهم از لحظه لحظه ی عمرم لذت ببرم و بدانم که دارم لذت می­برم...؛ اگر روزی شوهر و دوازده فرزندم را از دست بدهم، صبح روز بعد با لبخند بیدار می­شوم و دنبال شوهر دیگری می­گردم
....
تاکنون اینهمه بدبیاری داشته­ اید؟ قبول کنید ناراحتی­های بزرگ نیست که لازم است آدم در مقابل آنها شکیبایی کند، بلکه دردسرهای کوچک و پیش پا افتاده است که آدم را از پا درمی­آورد؛ و باید آدم با لبخند آنها را تحمل کند، و جدا روحیه لازم دارد. من دارم تلاش می­کنم که این روحیه را در خودم بوجود بیاورم؛ دارم به خودم می­قبولانم که زندگی یک صحنه ی بازی است؛ من هم باید بازیگر ماهری باشم. چه برنده چه بازنده، باید شانه­ ها را از روی بی­قیدی بالا بیندازم و بخندم؛ حالا می­خواهد جولیا جوراب ابریشمی بپوشد و یا هزارپا از سقف تالاپ بیفتد؛ مطمئن با��ید که دیگر من از چیزی شکایتی نخواهم کرد
....
از نامه­ های «بابا لنگ­ دراز» به «جودی ابوت»: (جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ­ای از مردم هرگز زندگی نمی­کنند و زندگی را یک مسابقه دو می­دانند و میخواهند هرچه زودتر به هدفی که در افق دوردست است دست یابند، و متوجه نمی­شوند که آن قدر خسته شده ­اند که شاید نتوانند به مقصد برسند، و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می­بینند؛ در حالی که نه به مسیر توجه داشته­ اند و نه لذتی از آن برده­ اند؛ دیر یا زود آدم پیر و خسته می­شود، در حالی که از اطراف خود غافل بوده است؛ آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی­تفاوت می­شود، و فقط او می­ماند و یک خستگی بی ­لذت و فرصت و زمانی که از دست رفته و به دست نخواهد آمد؛ ...؛ جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آن­ها را دوست داریم و به آنها وابسته می­شویم؛ هرچه خاطرات خوش­مان از شخصی بیشتر باشد، علاقه و وابستگی ما نیز بیشتر می­شود؛ پس هر کسی را که بیشتر دوست داریم، و می­خواهیم بیشتر دوستمان بدارد، باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم، تا بتوانیم در دلش ثبت شویم)؛ دوستدارتو: بابالنگ دراز

تاریخ بهنگام رسانی 27/05/1399هجری خورشیدی؛ 12/05/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
Profile Image for Christy.
74 reviews37 followers
February 1, 2008
I highly recommend that men DON'T read this, and I highly recommend that women - particularly girls who enjoy Little Women, Jane Eyre, Sense and Sensibility, Pride and Prejudice, etc. (basically old-fashioned chick flick books with substance) - DO read this. It's sweet and funny and different, not hard to get through in a day or two, and leaves you with a good feeling.
Profile Image for BookHunter M  ُH  َM  َD.
1,597 reviews4,067 followers
February 7, 2023

مر أكثر من قرن على هذه الرواية و لا تزال طازجة قابلة للإلتهام في كل وقت كوجبة خفيفة لذيذة ظريفة سعيدة مبهجة رغم النشأة الفقيرة الحزينة لبطلة الرواية إلا أن العبرة بالخواتيم. رواية رائعة بقلم نسائي و ترجمة نسائية و بطولة نسائية تبعث الأمل في النفوس و تبشر بغد أفضل لكل التعساء على هذا الكوكب.
هل تعرف يا عزيزي أن العمل ليس هو ما يصعب علي في الكلية. بل اللعب. فأنا لا أعرف ما الذي تتحدث عنه الفتيات نصف الوقت. يبدو أن نكاتهن مرتبطة بماض تقاسمه الجميع سواي. أنا غريبة في هذا العالم و لا أفهم اللغة. إنه شعور بائس. كنت أشعر به طوال حياتي. في المدرسة الثانوية كانت الفتيات يقفن في مجموعات و يحدقن بي. لقد كنت غريبة الأطوار و مختلفة عن كل من عرفت. كنت أشعر أن عبارة "ميتم جون غرير" مكتوبة على وجهي.


هل تعرف يا عزيزي. أظن أن الخيال أهم صفة يمكن للمرء أن يتسم بها. فهو يجعل الناس قا��رين على وضع أنفسهم في مواضع أشخاص آخرين. و يجعلهم لطيفين و عطوفين و متفهمين. لابد أن يربى الخيال في الأطفال. لكن ميتم جون غرير ينزع باستمرار أقل ومضة تظهر منه. كانت السمة الوحيدة الت�� يحفرونها فيك هي الواجب. لا أظن أنه يتوجب على الأطفال تعلم معنى هذه الكلمة. فهي مقرفة و بغيضة. إذ عليهم أن يفعلوا كل شيء بدافع الحب.

لا يكف المرء عن التفكير يا عزيزي عن الحياة العديمة الألوان التي يضطر الرجال لعيشها. حين يرى المرء أن كلمات من مثل الشيفون و الدانتيلا المشغول بالإبرة من البندقية. أو التطريز اليدوي و النسج الأيرلندي. هي مجرد كلمات فارغة لديهم. في حين أن المرأة سواء أكانت مهتمة بالأطفال أم بالميكروبات أو الزواج أم الشعر أم الخدم أم متوازي الأضلاع أم الحدائق أم أفلاطون أم لعبة البريدج. فهي مهتمة بالثياب اهتماما أساسيا و دائما


ليست المتع الكبيرة الهائلة هي التي تهم. بل صنع الكثير منها من متع صغيرة. لقد اكتشفت السر الحقيقي للسعادة يا عزيزي. و يكمن هذا في أن تعيش اللحظة. و ألا تتحسر على الماضي على الدوام. أو تفكر بالمستقبل. بل أن تحصل على أكبر قدر من هذه اللحظة. الأمر شبيه بالزراعة إذ يمكنك أن تحصل على زراعة انتشارية و زراعة تكثيفية. حسن أنا أنوي أن تكون لي حياة تكثيفية. سأستمتع بكل لحظة و سأعرف أنني أستمتع أثناء ذلك. معظم الناس لا يحيون بل يكتفون بالجري. و يحاولون بلوغ هدف ما بعيد في الأفق. و في حرارة الجري تنقطع أنفاسهم و يلهثون فيخسرون رؤية الريف الجميل الهادئ الذي يجتازونه. ثم يكون أول ما يكتشفونه أنهم صاروا مسنين و منهكين. و لن يحدث بلوغهم هدفهم أو عدمه أي فرق. لقد قررت الجلوس على جانب الطريق و تكديس الكثير من السعادات الصغيرة.


ربما وقعت أنت في حب أحد أيضا. أوَ تدري؟ إن كنت كذلك. فليس عليّ أن أفسر. و إن لم تكن قد أحببت. فليس بوسعي أن لأشرح.
Profile Image for Raya راية.
818 reviews1,550 followers
August 1, 2016

"من المُمتع حقاً أن نعيش الكتب لا أن نكتبها."



بعد قرائتي للرواية الكئيبة والمآساوية "لا تخبري ماما" لتوني ماغواير وما أحدثته في نفسي من أثر سيء؛ اخترت أن اقرأ رواية خفيفة تنشلني من هول الصدمات..

من المُمتع أيضاً أن تكتشف بأن مسلسلك الكرتوني المُفضّل "صاحب الظل الطويل" مأخوذ عن هذه الرواية. أبي طويل الساقين، رواية موجّهة للشباب الصغار، المُستجدين في الجامعات والكليّات، وربما تخصّ الفتيات أكثر، تتناول العديد من الأمور التي تهم الشباب، كالدراسة والمحاضرات، ومصاريف الدراسة، والطموحات، والرغبة في الظهور والإنجاز وعلاقات الصداقة والزواج. بطلة الرواية كما نعلم، جيروشا آبوت -جودي- بشخصيتها المرحة المنطلقة العفوية المُحبة للحياة، أكثر ما أحبه فيها؛ هوسها وشغفها بالقراءة ❤.. الرواية هي مجموعة رسائل من جودي إلى -أبي طويل الساقين- الرجل الذي أحسن إلى جودي وتكفّل بكل مصاريف دراستها شرط أن تكتب لها ما يمر بها من مغامرات وأحداث وتطوّرات باستمرار..

ما يميّز هذه الرواية أيضاً هو صدقها وعفويتها، فقد نجحت في إضحاكي بصوت عالٍ وأيضاً في إبكائي. من أمتع الروايات التي قرأتها في حياتي.

...
Profile Image for دعاء ممدوح.
183 reviews279 followers
August 21, 2019
رواية جميلة، لكن هناك مبالغة في تقييم العمل وربما يرجع السبب في ذلك للكارتون الشهير المقتبس عن العمل، وهو كارتون مميز حقاً وأفضل من الرواية المكتوبة من وجهة نظري
الرواية تدور حول فتاة بسيطة تنشأ في دار للأيتام، يقرر وصي مجهول أن يهبها منحة للدراسة في الجامعة، ولا يطلب سوى أن تكتب له رسالة شهرية تصف فيها تجربتها الجديدة ومشاعرها
الفكرة جيدة، لكن مع توالي الرسائل بدأت اشعر بالملل، هناك رسائل مميزة حقاً كتلك التي تتحدث عن طفولتها في الملجأ، أو عن الأشياء البسيطة التي تكتشفتها في عالمها الجديد .. وهناك رسائل لا تزيد عن كونها حشو بلا فائدة .. تسلسل الأحداث أيضاً بطئ، والنهاية يمكن توقعها، ومتعة العمل الوحيدة تكمن في مراقبة التغيرات التي تطرأ على شخصية تلك الفتاة البسيطة لتتحول إلى شخصية قوية دون أن تفقد براءتها وعفويتها
Profile Image for Pakinam.
974 reviews4,400 followers
March 19, 2024
"لقد اكتشفت السر الحقيقي للسعادة,ويكمن هذا في أن تعيش اللحظة وألا تتحسر على الماضي على الدوام,أوتفكر بالمستقبل ,بل أن تحصل على أكبر قدر من هذه اللحظة.
سأستمتع بكل لحظة وسأعرف أنني أستمتع أثناء ذلك معظم الناس لايحيون, بل يكتفون بالجري,ويحاولون بلوغ هدف ما بعيد في الافق ثم يكون أول ما يكتشفونه أنهم صاروا مسنين ومنهكين,ولن يحدث بلوغهم هدفهم أو عدمه أي فرق...."
Profile Image for فؤاد.
1,085 reviews2,079 followers
February 20, 2018
کتاب خیلی خوبی بود.
معمولاً وقتی این جور کتاب های نوجوانان رو می خونم، یه جورایی حسرت می خورم. می دونم که اگه این کتاب رو ده سال پیش خونده بودم، خیلی خیلی بیشتر لذت می بردم ازش تا الآن که یه جورایی شدم یه پیرمرد غرغرو و بدعنق!! که دوست داره به هر چیزی و هر کتابی و هر نظری و هر حرفی اشکال بگیره و اشکال بگیره و اشکال بگیره.

دوره ی نوجوانی، خیلی به کتاب های مختلف دسترسی نداشتم. هر چی بود، از کتابخونه ی محقر مدرسه ی راهنمایی می گرفتم که یه انبار بود که دو تا قفسه ی خاک خورده گذاشته بودن به عنوان کتابخونه. اما یکی دو تا کتاب متوسط که از همون کتابخونه ی محقر گرفتم، به یکی از رؤیاهای شیرین دوره ی نوجوانیم بدل شدن. حالا اگه امثال این کتاب رو اون دوره می خوندم، فکر کنم حس می کردم توی بهشت دنیوی زندگی میکنم.

راستی این بخش بی نظیر رو خوندید؟؟
جودی عزیزم!
ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم و هر چه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود.

بزرگوار بی سوادی که این رو روی اینترنت منتشر کرده، حتی یک بار ��م ورق نزده کتاب رو تا متوجه بشه که تمام کتاب، تمام کتاب، فقط نامه های جودی به بابا لنگ درازه و هیچ نامه ای، هیچ نامه ای از بابا لنگ دراز نیست.

این بخش فوق العاده زیبا رو چی؟

بابا لنگ دراز عزیز!
تمام دلخوشی دنیای من به این است که ندانی دوستت دارم. وقتی می فهمی و میرانی ام چیزی درون دلم فرو میریزد. چیزی شبیه غرور.
بابا لنگ دراز عزیز!
لطفا گاهی خودت را به نفهمی بزن و بگذار دوستت بدارم.

جودی هرگز چنین نامه ای ننوشته. جودی هیچ نامه ای رو این طوری ادبی نمی نویسه. همه ی نامه هاش با لحن کودکانه و ساده ی زیبایی نوشته شده. این هم خیلی روی اینترنت منتشر شده.
Profile Image for Tadiana ✩Night Owl☽.
1,880 reviews23.1k followers
February 8, 2017
Daddy-Long-Legs is a delightful short novel written in 1912. Basically it's along the lines of "Anne Shirley goes to a girls' college." It's mostly epistolary, told in the form of letters written by the main character where she talks (and jokes) about her daily life.

At the beginning of our story, Jerusha is a 17 year old oppressed but imaginative girl who lives and works in an orphanage, where she's grown up. She's unexpectedly given the chance to go to college when one of the orphanage trustees reads a humorous English essay that she wrote and offers to pay her way. He insists on remaining anonymous to her, but wants her to write him monthly letters telling him of her progress. This novel consists of the letters Jerusha (who quickly dumps her unliked name at college and tells people to call her "Judy") writes over the next four years to her benefactor.

It's fun to get a glimpse of life at an all-girls college 100 years ago. A sample from one of Judy's letters:
Dear Daddy-Long-Legs,

I hope you aren't the Trustee who sat on the toad? It went off--I was told--with quite a pop, so probably it was a fatter Trustee.

. . . Every spring when the hoptoad season opened we would form a collection of toads and keep them in [window wells by the orphanage's laundry room]; and occasionally they would spill over into the laundry, causing a very pleasurable commotion on wash days. We were severely punished for our activities in this direction, but in spite of all discouragement the toads would collect.

. . . I don't know why I am in such a reminiscent mood except that spring and the reappearance of toads always awakens the old acquisitive instinct. The only thing that keeps me from starting a collection is the fact that there's no rule against it.
Judy/Jerusha is a likeable main character with a lively sense of humor and an independent streak. In many ways the book is dated, understandably, but at the same time there are some unexpectedly progressive views. Given the times, it's not too surprising that Judy also makes some positive comments about socialism, as well as a few snarky comments about religion.

But overall this is a gentle, humorous coming-of-age story with just a bit of romance. Minus one star for the overly pat and somewhat disturbing ending -- I didn't care for the way the author glossed over some major personal trust issues

I'd recommend Daddy-Long-Legs to those who enjoyed Anne of Green Gables and who like light, old-fashioned historical fiction. You can read a copy free online or download it here at Project Gutenberg.
Profile Image for Asmaa Elhelw.
223 reviews155 followers
September 29, 2023
"وهو رائع إذ يكون ��و نفسه ، وأنا أفتقده وأفتقده وأفتقده، يبدو العالم بأكمله خاويًا ومؤلمًا ، أكره ضوء القمر لأنه جميل وهو ليس هنا ليراه معي."
forever my fav 💛
Profile Image for Heba.
1,175 reviews2,822 followers
February 18, 2023
تذكرتُ يوم كنت فتاة صغيرة أشاهد المسلسل الكرتوني " صاحب الظل الطويل" ، والحزن قد استولى على قلبي اتساءل كيف لا يجيب عن رسائلها ، ولا يُبدي أي اهتمام بما تفعله جودي آبوت ؟؟...
كيف يمكن لها أن تراسل شخصاً مجهولاً غريباُ وهو الأقرب إلى قلبها ، اليس هذا مُحبطاً وسخيفاً يا ماما ؟
كيف لا يود رؤيتها..أن يُعلن عن نفسه...؟!!
عانقتني بنظرتها الدافئة وقالت لي : لا تتعجلي النهايات يا عزيزتي...سيأتي كل ذلك بالنهاية..
لماذا ليس الآن ؟...
قالت : ألا تودين متابعة المزيد من الرسائل اللطيفة إذن...❤
كبرت...وأدركت بأننا قبل أن نصل إلى النهايات..نختلس السعادة في لحظات خاطفة..تعترينا الدهشة كما لو كل مرة هى أول مرة ، ننتظر بشغف حيناُ وبيأس حيناً آخر....ولا أدري ماذا ننتظر...
وأخيراً...دعيني أهمس لكِ يا عزيزتي بأن الله هو من أرسل في طريقك صاحب الظل الطويل..لا تنسي ذلك
لابد ان أحبك دوماً أكثر من الجميع ، لأنك عائلتي مُجتمعة في شخص واحد....
Profile Image for Jasmin.
366 reviews77 followers
September 17, 2010
WARNING! To follow is a highly illustrative review/plot summary of the book Daddy-Long-Legs.

As a kid, I totally loved the cartoon Judy. I actually miss it sometimes, but then thanks to Goodreads, I discovered that it all started with a book.


Jerusha Abbott is an orphan at the John Grier Homes. She always gets into trouble and has been overstaying for two years. She works her stay by taking care of the younger ones. She's actually scared that they might turn her out, but one day, Miss Lippet calls Jerusha to her office. On her way, she sees a man's shadow who appears to have extremely long legs.


As she enters Miss Lippet's office, Miss Lippet tells her that she is to be sent to college by an anonymous man, whom she could call Mr. John Smith, which is of course is an alias.

Jerusha is very thankful. She sends Mr. John Smith letters on almost about anything, ranging from her studies and silly exploits and how a foundling like her strives to keep the secret of her roots. The letters, some silly, some serious, some showing what she learns, but all are funny and touching.She calls him Daddy Long Legs since his shadow is all that she could tell of him.


She does very well at school, ends up being called "Judy" and gains friends, Sally Mc Bride (the one with glasses) and Julia Pendleton (blonde).


But despite the constant sending of Mr. John Smith of gifts, she can't help but be depressed writing to someone who never writes back. A girl couldn't help but cry.


Ah hah! Then she meets Jervis Pendleton, a rich uncle of her classmate Julia Pendleton. Jervis understands her, and in some way, they have the same flow of thinking.


But somehow along the way, she happens to fall in love with him, despite the 14 years age gap.


And ah, the ending is so refreshing. I remember feeling the same amount of lightheartedness, because the ending is so touching.

And now that it's over, I look wistfully like this:

Well not as cute as that, but teary eyed since my longing for the cartoon is somehow eased, but still there.

Daddy-Long-Legs is a sweet tale, not just of romance, but also how an orphan girl strives and blends in the normal world. Judy is a heroine that is very admirable and whom everyone must set an example of. She is strong and hardworking. And her roots never interfered with her dreams, and she somehow made it an inspiration to aim higher. And also, she is not perfect, and as she constantly points out, she is just a girl of whom all of us could relate to.

But somehow, I couldn't get enough of this, so, off to get a copy of the sequel Dear Enemy.

But who is Daddy-Long-Legs? Read to find out :D
Profile Image for Mohamed El-shandidy.
130 reviews492 followers
May 22, 2022
روايةٌ لها أثر لطيف و عبير طريف.

رواية خفيفة ممتعة تقرأها فتشعر فيها مع بطلتها بالحب و الأمل و السعي و الكفاح و تلك السعادة البريئة النقية التي قلّ ما تقرأ عنها الآن.



مجموعة رسائل من فتاة يتيمة تري العالم علي حقيقته لأول مرة فما هي مشاعرها و ما هي أحلامها و كيف ستنتهي تلك الأيام من السعي و الرجاء ؟

- القصة جميلة تستطيع أن تقرءها كراحة نفسية و فكرية او ربما كرواية خفيفة بين روايتين ثقال.

- علي الرغم من أن الترجمة كانت رائعة فعندي تحفُّظ علي تغيير اسم الرواية
من " daddy long legs" و هو نوع من العناكب إلي " صاحب الظل الطويل" رغم ان الاسم المترجم أجمل و لو كانت سمعت به الكاتبة لربما غيرت اسم الرواية له.
و ترجمة هذا النوع للعربية سيكون " عنكبوت الأقباء طويل الجسد" ليس اسما جيدا لرواية أليس كذلك؟
فربما كان من الأفضل جعل الاسم معربا للحفاظ علي فكرة الكاتبة " دادي لونج ليجز".

- للأسف النهاية لم تكن ساحرة كباقي الرواية .

- الرواية لها فيلم مصرى قديم اسمه : ابنتي العزيزة 😊.

لها انمي ياباني و مترجم و سمعت انه حتي افضل من الرواية


رواية طريفة أنصح بها لبعض من السعادة.
Profile Image for صلاح القرشي.
Author 6 books105 followers
May 15, 2012
هذا هو الخلود الأدبي
أن يكتب عمل روائي في عام 1912 وتطالعه الأن في 2012 فتجده طازجا شهيا ساحرا ومعاصرا وكأنه كتب لك

رواية ابي طويل الساقين او العنوان الآخر
صاحب الظل الطويل
اخبرتني أبنتي عندما حكيت لها موضوع الرواية أن هنالك حلقات كرتونية رائعة "من وجهة نظرها طبعا" باسم صاحب الظل الطويل تحكي قصة هذه الرواية
قالت لي ابحث عنها على اليوتيوب
واتفقنا على مقايضة
اشاهد الحلقات الكرتونية
في مقابل أن تطالع هي الرواية
من جهتي سانفذ الجزء الخاص بي
لكن من جهتها فيبدو الأمر صعبا
الرواية ممتعة وتأتي في الجانب الذي اعشقه في الروايات
البساطة العميقة
Profile Image for Omnia ".
112 reviews166 followers
April 19, 2024
لا يوجد أحب إليّ من أن أجلس مع إخوتي وأقرأ لهم من كتبي المفضلة

هو دا الكواليتي تايم التمام
Profile Image for سارة سمير .
700 reviews458 followers
May 6, 2024
“اعتقد أن ما يهم الإنسان ليست الأفراح الكبرى لكن المسرات و المتع الصغيرة التى تصنع الشىء الكثير، لقد اكتشفت السر الحقيقى للسعادة يا والدى؛ وهو أن تعيش فى الآن فقط و تهتم باللحظة الحاضرة. لا تندم على الماضى أو تعمل حسابا للمستقبل، لكن عليك أن تحصل على أكثر ما تستطيع من هذه اللحظة الحاضرة التى تعيش فيها”


تعيش جيروشا آبوت حياه بائسة وقاسية في ملجأ للأيتام لتكبر وسط الكثير من الأطفال وينالها الكثير من السخرية لتواجه الجميع بالشقاوة الزائدة
لتجد نفسها أمام اسعد خبر مر عليها وهو ان أحد الأوصياء قرر ان يصرف علي تعليمها وتدخل الجامعة
فتنتقل جيروشا أو جودي كما أطلقت علي نفسها بعد ذلك الي حياة مختلفة تماما وجديدة ومبهرة لتتعرف علي اصدقاء كثيرين وتبدأ الرفاهيه والنجاح يظهرون عليها

كان هناك شرط وحيد للوصي عليها هو أن ترسل له خطابات تخبره فيها عن تقدمها في الدراسة وفي الحياة لتبدأ جودي في كتابة مئات الرسائل لتخبره عن كل تفصيلة في حياتها ويصبح هو كل عائلتها

تتعرف علي صديقة لها من عائلة غنية اسمها جوليا ويظهر في حياتها عم جوليا وهو السيد جيرفس او المبجل جيرفي كما كانت تناديه جودي

يبدأ تحكم الوصي او صاحب الظل الطويل في حياتها ليعطي لها الأوامر ويوجهها كيفما يشاء ولكن تحقق النجاح بنفسها وتصبح كاتبه تنشر لها الأعمال وتقرر سداد الدين

“من الممتع حقا أن نعيش الكتب لا أن نكتبها!”


لتصدم بحقيقة أخري تقلب الموازين تماما وتغير كل حساباتها لمستقبلها ولكل الخطوات التى أخذتها من قبل
هل ستتعرف جودي علي صاحب الظل الطويل في الحقيقة بعد كل هذه السنين الطويلة؟
هل ستقع في الحب لتصبح لها حياة وعائلة حقا؟
هل سيستمر نجاحها وكفاحها لوقت طويل؟ هل ستجد من يساعدها لتستمر في طريق النجاح؟

اسئلة كثيرة عرفنا اجابه بعضها ولكن البعض الآخر سنعرفه عندما ننتهي من الجزء الثاني عدوي اللدود

شكرا لكل اصدقائي الرائعين علي القراءة الجماعية الرائعة والمميزة وفي انتظار الجزء الثاني 🌹🌹🥰🥰
Profile Image for Ahmed Ibrahim.
1,198 reviews1,787 followers
May 15, 2017
لقد اكتشفتُ السر الحقيقي للسعادة يا والدي؛ وهو أن تعيش في الآن وتهتم فقط باللحظة الحاضرة. لا تندم على الماضي أو تعمل حسابًا للمستقبل، لكن عليك أن تحصل على أكثر ما تستطيع من هذه اللحظة الحاضرة التي تعيش فيها."

رواية تبرز مدى جمال أن تكون بسيطًا، البساطة الشديدة والعاطفة الصادقة هما السببان الأولان في انتشار هذه الرواية وشهرتها الواسعة.

الطفلة جيروشا آبوت أو جودي -كما تحب أ�� تُدعى- التي عاشت طفولتها القاسية في ملجأ للأيتام إلى أن بلغت سبعة عشر عامًا ليقوم أحد الأوصياء بالتكفل بذهابها إلى الجامعة بشرط ألّا تراه أو تعرف من هو أو حتى معرفة اسمه، وأن تبقى تبعث إليه برسائل تسرد له فيها حياتها اليومية والجامعية، وأن تجتهد لتصبح كاتبة في المستقبل.. ومن هنا نظل من بداية الرواية إلى نهايتها مع خطابات جودي إلى الرجل الذي تكفل بمصاريفها، والذي أطلقت عليه طويل الساقين.

رواية تكمن قوتها في بساطتها، في كل شيء: في الرسومات الطفولية المتناثرة بطول الرواية، وفي بساطة السرد وعفويته، وفي شخصيات الرواية وأحداثها، وفي التعمق في نفسية البطلة ��اضطراباتها، وإصرار��ا الكبير على النجاح.
تعرفت مبكرًا على شخصية أبيها طويل الساقين، لذلك لم تكن للنهاية أي أثر بالنسبة إلىّ.

وبما أني لم أكن مغرمًا بقناة سبيستون فلم أسمع مسبقًا عن مسلسل أنمي بهذا الاسم، ربما افتقدت إلى هذا الحنين الذي شعر به الكثيرين فلم أتأثر بالرواية كثيرًا، كما حدث معهم.

رواية جيدة، وتجربة شيِّقة استمتعت بها.
Profile Image for Mohamed Al.
Author 2 books5,337 followers
March 23, 2015
أعتقد أن أغلب من قرأ الرواية ومنحها خمسة نجوم فعل ذلك تحت تأثير النوستالجيا، فجودي آبوت كانت جزءًا من طفولتنا جميعًا، وبالأخص الإناث منّا!

رغم أن الرواية تصنف اليوم كواحدة من روايات المراهقات، إلا أن ذلك لم يمنعني من الاستمتاع بقراءتها، ومنحها ٣ نجمات، إكرامًا لجودي آبوت أو ربما إكرامًا للنوستالجيا!

Profile Image for Tuqa.
178 reviews76 followers
June 30, 2022
عزيزي صاحب الظل الطويل
عزيزتي جودي آبوت
بالرغم من أني شاهدتُ فيلم الكرتون الذي يحكي قصتكما منذ زمن، وأعرف نهاية القصة، إلا أن هذا لم يمنعني من الإستمتاع بالرواية، والتلذذ بإسلوبها اللطيف.
عندما يقوم عمل روائي على تبادل الرسائل بين شخصين فهذا أمر رائع، لكن إن كان يقوم على رسائل من طرف واحد، بدون رد من الطرف الآخر، ويبقى قادرًا على شد إهتمام القارئ لهو أمر ممتاز.
عزيزتي جودي، أسعدني حبك للكثير من التفاصيل، وقدرتك على حب الحياة والإستمتاع بها، ورغبتك في التعليم. لكني لم أُعجَب بمحاولاتكِ في الإدعاءات الكاذبة لكسب الإعجاب والمكانة الجيدة برأيكِ، وكان يسعدني لو أنك إعترفتِ بذاتك واستمريتِ في تطويرها.
الوصي صاحب الظل الطويل، وددتُ كثيرًا أن تقوم بالرد على رسائل جودي، لم يكن لطيفًا جدًا عدم مبادلتك لهذه الرسائل.

...
فكرتُ فيكَ كثيرًا هذا الصيف، إذ جعلني إهتمام أحد ما بي بعد كل هذه السنوات أشعر وكأنني عثرتُ على عائلة. بدا الأمر كأني أنتمي لشخص ما الآن، وهذا إحساس مريح جدًا.
...
أظن أن الخيال أهم صفة يمكن للمرء أن يتسم بها، فهو يجعل الناس قادرين على وضع أنفسهم في مواضع أشخاص آخرين، ويجعلهم لطيفين وعطوفين ومتفهمين.
...
ينتاب المرء شعور هائل بالفراغ، حين يعتاد أشخاصًا أو أماكن أو أنماطًا من العيش ثم تُنتَزع منه.
Author 6 books682 followers
September 6, 2015
You should read this review if:

1. You haven’t read this book and need to know why you should,

or

2. You’ve read this book, but need to know about the connection between Daddy-Long-Legs and J.D. Salinger.

(Okay, or: 3. Regardless of whether or not you’ve read this book, you now think I’ve been smoking something I shouldn’t have been. Please read this review so I can convince you otherwise. Thank you.)

There is something to be said for not having read the classics as a kid – provided, of course, you steal time as an adult to catch up on everything you’ve missed. There’s nothing like finding out the fun way, in your 20s or 30s or 40s, that the reason a particular work is called a classic is that it’s absolutely wonderful.

This isn’t always the case. I can’t guarantee you’ll shriek, “Where have you BEEN all my life?” if you pick up, say, Gargantuan and Pantagruel. But I’ve had two separate friends express their startled delight that Anna Karenina is not only not too hard for mere mortals to read, but is in fact a moving and engrossing read (and a ripping good one at that). I myself missed out on To Kill A Mockingbird until I was in my 40s, because everybody only talked about the important moral issues it discusses, and nobody mentioned how hard its writing kicks arse. (I only finally read it because I got too embarrassed about having to admit that I hadn’t and I’m a lousy liar.)

So: Daddy-Long-Legs is an absolute delight. I figured it would be cute and, given how long ago it was written, probably pretty sappy. That’s okay. I can deal with a little sap. Sometimes I even like it.

But the young narrator, Jerusha Abbott, is mercilessly sharp and laugh-out-loud funny. Put it to you this way: My son decided to read this after he kept cracking up from all the bits I read out loud to him at the breakfast table. He’s a sixteen-year-old EDM aficionado. If you’re still holding out, I don’t know what to tell you.

This is the story of a girl who insists on being her own spiky, sharp, funny self in spite of growing up in an orphanage whose goal, as Jerusha puts it, “is to turn the ninety-seven orphans into ninety-seven twins.” This is not “virtue rewarded” in the usual sense of the phrase. Jerusha is given a scholarship to college thanks to her excellent writing. The essay that snagged her this scholarship was a bitterly funny piece about the orphanage.

I LOVE the fact that Jerusha escapes a horrible situation by speaking up about how awful it is. Yes, I’ve been reading too many Regency-era novels about how women who suffer ills and abuses patiently are rewarded. This book was the perfect antidote.

Here’s something else I didn’t expect from this book: a Salinger connection.

I recently reread The Catcher in the Rye. If you’ve read it, too, you’ll probably recall that the narrator, Holden Caulfield, starts this book having less than a wonderful day. Specifically, he just found out he’s being expelled from his swanky boarding school. He goes to his room to try to relax with a book:

“I’d only read about three pages, though, when I heard somebody coming through the shower curtains. Even without looking up, I knew right away who it was. It was Robert Ackley, this guy that roomed right next to me. ...Nobody ever called him anything except ‘Ackley.’ Not even Herb Gale, his own roommate, ever called him ‘Bob’ or even ‘Ack.’ If he ever gets married, his own wife’ll probably call him ‘Ackley.’”

That’s a funny passage. It also emphasizes Ackley’s name.

It becomes clear very quickly that Holden isn’t fond of Ackley at the best of times. Today he finds him particularly annoying because Ackley won’t let him read. No matter how often Holden hints that he’s reading, or at least he’d like to be, annoying Ackley just won’t leave.

Okay. Big deal. Way to be random, Deborah.

EXCEPT.

Here is a wonderful passage from Daddy-Long-Legs, part of a chapter in which the narrator has been listing all the reasons it’s been a lousy day at school. (Jerusha has mentioned earlier that the best part of every day for her is the evening, when she curls up to read – not assigned reading, but “just plain books” to make up for all the lost time at the bookless orphanage.)

“Friday is sweeping day, and the maid had mixed all the papers on my desk. We had tombstone for dessert (milk and gelatin flavored with vanilla). We were kept in chapel twenty minutes later than usual to listen to a speech about womanly women. And then – just as I was settling down with a sigh of well-earned relief to The Portrait of a Lady, a girl named Ackerly, a dough-faced, deadly, unintermittently stupid girl, who sits next to me in Latin because her name begins with A, came to ask if Monday’s lesson commenced at paragraph 69 or 70, and stayed ONE HOUR. She has just gone.”

Am I one of those Salinger conspiracy-theorist weirdos, or does it sound like Salinger liked Daddy-Long-Legs and paid it a strange little tribute in his best-known book?

You should read Daddy-Long-Legs and decide for yourself. If you’ve already read it but it’s been a long time, you should read it again and see how much fun it is to read classics when you’re a chronological grownup and can decide for yourself what you feel like reading.
April 23, 2023
"....وأنا أفتقده وأفتقده وأفتقده ،يبدو العالم بأكمله مكاناً خاوياً ومؤلماً..أكره ضوء القمر لإنه جميل وهو ليس هنا ليراه معي".

عارف لما تكون ماشي في الطريق فتشوف مجموعة أطفال بتلعب..أو تسمع صوت طارق العربي فتعرف إن في طفل حاليا جالس بيشوف سبيستون..
أو تزور مكان كان شاهد علي ذكريات جميلة ليك...تشم ريحة مثلا مرتبطة في ذاكرتك بطفولتك !!
عارف لما تتعرض للمواقف دي فتثير فيك مشاعر دفء وطمأنينة وهدوء....أهو أنا بحب الرواية دي عشان بتثير فيّ نفس المشاعر...اعتقد أغلب اللي بيحبهوها هيكون لنفس السبب...
واعتقد إني لو قرأتها أنا وكبيرة كنت هحس أنها مجرد عمل من أدب الرسايل اللطيف...كنت هحبها صحيح بس مش بهذا القدر، بس ارتباطها بطفولتي(بمعني أصح ارتباط الأنمي المبني عليها بطفولتي) دا خلاها مميزة بالنسبة ليا...

يمكن مش حنين لفترة الطفولة نفسها بقدر ما هو حنين للحالة النفسية اللي كنا بنتمتع بيها...أنت متخيل إن في فترة من فترات حياتك مكنتش تعرف يعني ايه اكتئاب أو فقدان شغف...وكنت تتمتع بكامل طاقتك...مكانش عندك مشاعر خوف اتجاه الفشل أو الفقد أو الخزلان... مكانش عندك قدرة استعابية كافية تخليك تدرك لو اتعرضت لمكشلة ما... متخيل مدي السلام النفسي اللي كنّا فيه!!
أنت علشان توصل للمرحلة حاليًا دي محتاج تبني أفكار سليمة وسوية نفسية وأساس راسخ...وحتي لو وصلت لدا متعرض إن كل البناء ينهدم وترجع تبني من الأول....
بس الحمد لله..الحمد لله
الحمد لله إننا عندنا مخزون ولو ضئيل جدا من الذكريات يساعدنا اننا نكمل الرحلة...الحمد لله إنه منحنا الفرصة لتكوين هذه الذكريات...اللي تخلينا نستشعر اللطف والسلام في أعتم أيامنا...

علي الرغم إن الرواية مليئة بمشاعر اليتم والفقد والحزن والوحدة بس هتفضل من أحب الروايات ليّ...أحيانا لما بكون بقرأ كتاب أو رواية جميلة حقيقي بتمني لو الزمن يقف عند اللحظة اللي بقرأ فيها...أو إن الكتاب يستمر للأبد...
اعتقد إني حتي لو بلغت الستين من عمري هعيد قراءتها مرارا...
هو المفروض أن الريفيو اتعمل علشان نتكلم عن العمل الأدبي...بس بما أن الرواية غنية عن أي تعريف فأنا حبيت اتكلم عن مشاعري اتجاهها.
Profile Image for flora .
220 reviews342 followers
August 5, 2016
السعادة أن تكتشف ان مسلسلك الكرتوني المفضل"صاحب الظل الطويل " مأخوذ من رواية
والسعادة الأكبر ان تحب الرواية بقدر حبك للمسلسل وأن تتناوب مستقبلا كل ما اجتاحك الحنين
بين مشاهدة المسلسل وبين القراءة
رواية مشبعة بأحاسيس جميلة ..عميقة رغم بساطة الأسلوب ..مضحكة ومبكية معا
جودي ابوت الجنون.. المرح.. التمرد..الصدق.. الامل
صاحب الظل الطويل " فتى احلام الطفولة " الحب ..الحب ..الحب
خمس نجوم بكل حب


Profile Image for KamRun .
394 reviews1,538 followers
November 23, 2016
یکی از خاطرات دوران کودکی ام که مادرم نقشی پررنگ در آن دارد مرتبط با کارتون بابالنگ دراز است. پنج، شش ساله بودم که هر صبح می نشستیم پای تلویزیون، حوالی ساعت ده و بابالنگ دراز را می دیدیم. هنوز تصاویری محو از بعضی قسمت‌هایش در سرم است و آن صدای به یاد ماندنی خانم شکوفنده در نقش آبوت که در پایان هر قسمت بعد از نوشتن نامه با صدای بلند می گفت "دوست‌دار شما جـــــودی آبــــــوت". کتاب را برای سرک کشیدن در خاطرات و رجعت به حال و هوای آن دوران - که وجه اشتراکش با امروز، فقط هوای سرد استخوان‌سوزش است - در د��ت گرفتم. خواندن نامه‌های جودی و کند‌وکاش در احاسات بی غل و غش یک دختر جوان در هیاهوی محیط کار و بازی با خاطرات گذشته، تجربه‌ای ناب و رویایی بود. ناب از این جهت که به خاطرات عزیز و دور گره خورده بود و رویایی چون تاریخ مصرف‌ش گذشته و در همان گذشته‌ها رها شده بود، گویی به دنیایی دیگر تعلق داشت. بعد از خواندن دوباره در همان گذشته به حال خود رهایش کردم تا نوستالژیک بودنش را حفظ کند، شاید روزی از سر اضطرار باز به سراغش رفتم
Profile Image for Wafa'a .
173 reviews15 followers
November 27, 2018


تُعيدنا الرواية إلى مرحلة الطفولة إلى جودي آبوت الرفيقة الرقيقة
إلى ذكرياتنا مع مسلسل صاحب الظل الطويل كانت طفولة جودي آبوت مرحلة مستمرة من التمرد والحرمان الطويل الكئيب في دار الأيتام وذات يوم يأتي السيد الوصي و يطلب أن يتكفل بها وبتعليمها مقابل رسائل تبعثها له تكتب الرسائل وتدعوه أبي العزيز طويل الساقين، تسرُد له تفاصيل يومها ودراستها وحياتها هناك تتظاهر دائماً بانتمائها له وهي لم ترّ سوى ظله واهتمامه بها بعد دخولها الكلية تقول : بدأت أحس بالألفة لهذا العالم كأنني أنتمي إليه حقاً ...
وليس أنني زاحفة اليه زحفاً بكل المعاناة والمشقة. ،، وبمرور الوقت تنسى كل المعاناة السابقة وتُحب حياتها الجديدة وتشعر بالسعادة تغمرها في كل لحظة تُنهي خطاباتها للسيد طويل الساقين بـــ
سأظل دائماً ، يتيمتك المحببة، جودي آبوت ..
كلمات المسلسل
من أنت يا صاحب الظل الطويــــــل حلمت بالســــعادة ،حلمت بالحيــــــاة وسدت الدروب واشتدت الخطوط فجئت من سراب ، فتحت لي الأبواب حملت لي العطايا ، لتزهر الأحـــــــــلام
وتضحك الأيام ، يا صاحب الظل الطويل أجبني من تكون ، من أنت من تكون أشعلت بدربي الشمعة ، حتى مسحت الدمعة أجبني من تكون ، من أنت ، من تكون يا صاحب الظل الطويل ..

Profile Image for Nafiseh.
91 reviews12 followers
July 19, 2018
سومين باره كه طي اين تير ماه گنديده ي سال هزار و سيصد و نود و هفت شمسي ميام به سراغت ، غمگينم جودي عزيزم خيلي غمگينم اما تو ديگه حالمو خوب نمي كني .
هزار سال پيش كه توي يكي از اون پنج شنبه هاي جادويي خونه عزيز جون بين كتاباي خاله مستانه پيدات كردم و باهات رفيق شدم ، هزار سال پيش كه به اجبار مامان روزهاي زوج ميرفتم كلاس زبان و شب ها براي بابالنگ دراز نامه مي نوشتم اون هم به زبان اصلي و با اين عبارت اشتباه my dear daddy long foot شروع مي كردم و هزار هزار سطر مي نوشتم كه اصلن حتي يك كلمه ش هم رو به جز اين عبارت غلط به خاطر ندارم، چه بي تاب ميشدم از اون همه آرزو و اميد كه قرار بود وقتي بزرگ بشم به همه ي همه شون برسم.چه بي قرار بودم براي بزرگ شدن.
جودي عزيزم شايد اگر هنوز اون اتاقك خوش بوي پشت بوم خونه ي عزيز جون وجود داشت و از اون پنجره كوچولو، آروم ترين نسيم دنيا ميپيچيد لا به لاي موهاي منو و اون نعناها و ريحونا و جعفري هايي كه قرار بود خشك بشن و عزيز جون با اون دستاي مهربونش موهام رو يكي از رو و يكي از زير مي بافت مي تونستم هنوز دوستت داشته باشم
شايد اگه هنوز اون خوش بو ترين اتاقك پشت بوم دنيا پا برجا بود ، عزيز جون توي اين دنيا بود و تو توي دستام بودي شايد ميتونستم باهات رفيق بمونم اما الان بزرگ شدم جودي عزيزم انقدر بزرگ شدم كه يادم نمي آد قرار بود وقتي بزرگ شدم توي چه پوزيشني از زيستن قرار بگيرم كه الان قرار ندارم .
انقدر بزرگ شدم كه دلم مياد بگم چه قدر مسخره لبريز از زيستن بوديم ما( من و تو) ،انگار كه از آسمون برف و بارون مي اومد فقط به خاطر گل روي من و تو و آني شرلي !

جودي عزيزم فكر مي كنم كه ما ديگه براي هم تموم شديم .
من توي سي و يك سالگي ، ستاره ��امو دونه دونه از از روي شونه هاي نحيف و رنگ پريده كتاباي نوجوونيم ميچينم و فراموش مي كنم كه اون روز روشن و ليمويي يكي از اون هزار نامه م به بابا لنگ درازو گره زدم به گوشواره هاي اون بادبادك خندون و بعد اون آقايي ك بهش گفتم عمو و چشماشو از نورهاي ليمويي آسمون جمع كرده بود ،بادبادكمو رها كرد و رفت خيلي خيلي بالا رفت و نخ پاره شد يا از دست عمو خسته شد ، نمي دونم ،نامه م بالا رفت و ديگه نديدمش احتمالن يه گوشه دنج آسمون پنهون شد و از نفس افتاد و كم كم مرد، مثل خيلي از آروزهام كه از دستم خسته شدن و رها شدن و ناپديد شدن و من ديگه نديدمشون....



+راستي جودي عزيزم من الان ديگه معني پرولتاريا و سوسياليست رو خوب مي فهمم.


خدانگهدارت براي هميشه

پ ن : هنوزم با اذون موذن زاده گريه مي كنم با شعر هاي سهراب و اون كتاب سفيده پرواز مي كنم و با اون درخته كه نمي دونم اسمش چيه توي اون پاركه كه كنار فرهنگسراي هنره درد دل مي كنم و توي رانندگي وقتي به يكي راه ميدم و اون برام دست تكون ميده و لبخند ميزنه دلم غنج ميره ،هنوزم بلدم بخندم از ته دل يا هر كجاي دلم فرقي نميكنه كه و و و و و. نه هنوز نا اميد ِ بي آرزو نشدم .


چشمای خسته دستای بسته
گنجشکک اشی مشی پرت شکسته
آفتاب رو بومه تاریکی شومه
گنجشکک اشی مشی بازی تمومه..
موندی تو حوض نقاشی که از خونه ات جدا نشی
حسرت ِ آسمون شدی تو
آه
ساکت و سرخورده شدی آرزوی مرده شدی
بازی ِ دستشون شدی تو..(غزل مهدوي)

مکرر بر سر بالین شبنم آفتاب آمد
نشد روشن شود یک بار چشم اشکبار از تو(صائب تبريزي)

همينا ديگه
Profile Image for Raya راية.
818 reviews1,550 followers
May 10, 2020
"إن معظم الناس لا يعيشون، إنهم يتسابقون ويجرون، إنهم يحاولون الوصول إلى هدف يلوح بعيداً في الأفق، ومن خلال حرارة الجري ولهاث الأنفاس يفقدون كل قدرة على الرؤية الصحيحة للأرض الجميلة الهادئة التي يمرقون خلالها؛ ثم بعد ذلك فإن أول شيء يدركونه ويحسون به فعلاً هو أنهم بلغوا أرذل العمر وأن التعب قد أضناهم ولا يهم بعد ذلك إذا كانوا قد بلغوا أهدافهم أم لا.
إنني قررت أن أجلس وأتمهل في الطريق وأنهمك في جمع وتكويم نتف من المتع الصغيرة."



القراءة الثانية لهذه القصة البديعة، وأجدني أقع في حبها أكثر وأكثر.

ما يميز هذه النسخة هي الترجمة الكاملة والأفضل، بالتأكيد فرق كبير بينها وبين نسخة المشروع القومي للترجمة والتي تحمل عنوان "أبي طويل الساقين" رغم أنني أحبتتها كذلك.

يعرف الجميع بأن الرواية تحكي عن حياة الشابة الصغيرة جيروشا (أو جودي) أبوت اليتيمة التي تعيش في ميتم جون غرير، فيقرر أحد المُحسنين أن يرسلها إلى الكلية ويتكلّف برعايتها ودراستها شرط أن تُرسل له رسالة كل شهر ولا تتوقع منه رداً.

فأطلق جودي عليه اسم "صاحب الظل الطويل"، وحين تدخل جودي الكلية تنتفح أمامها أبواب الحياة التي لم تكن تعرفها قبلاً، فتتعلم أشياء كثيرة، وتتعرف على أناس كثر، وتزور أماكن عديدة، وتعيش مغامرات وتجارب لم تكن تحلم بخوضها، وبالتأكيد تُرسل لصاحب الظل الطويل رسائلها الكثيرة المليئة بقصصها ورسوماتها.

قصة جميلة جداً، أحببت كل تفصيل فيها، وأكثر ما كان يميز هذه القراءة، بأني استمتعت لها على تطبيق ستوريتل بصوت إيمان هايل، الممثلة التي أدت صوت جودي أبوت في المسلسل الكرتوني الذي شاهدنه ونحن صغار، فعادت بي إلى الطفولة بصوتها وتعبيرها الرائع.
Displaying 1 - 30 of 9,433 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.