فرشاد's Reviews > 2016 on Goodreads
2016 on Goodreads
by
by
اعتراف خاموش ژان ژاک روسو وار من
گودریدز و کتاب ها،
یه تعداد ناقابل خوندم ) بد نبود. میشد همینا رو هم نخوند )
بهترین ترجمه
هیچ ترجمه ای نبود که خوشم بیاد.
بدترین ترجمه
افسانه سیزیف رو با همه ترجمه های موجود خوندم. نتیجه این بود که فهمیدم هیچ مترجم ایرانی این کتاب رو نفهمیده.
گودریدز و آرزو
دلم یه ماشین تحریر کلاسیک نو میخواد. بجز اون، جهان به تمامی، زمین و زمان به تمامی و آسمان به تمامی.
گودریدز و نگفته ها
شبا قبل از خواب چایی میخورم و بیسکویت، این روزا اما فکرم میره سمت آدمایی که روزهاس چیزی نخوردن. و حتما سردشون هم هست حالا که بارون هم میاد. اینو نوشتم تا لاله سوخته به یاد آرد باز
یکی پرسید بهترین کتابی که توی عمرت خوندی چی بود؟
گفتم بذار فرض کنم بهترین کتاب عمرم رو هنوز نخوندم.
یکی پرسید، توی گودریدز چه خبره؟
گفتم این جا، جنبش شاید، اما جمنده ای در کار نیست زیاد.
یکی پرسید چرا اومدی گودریدز؟ مگه چشه بیرون؟
گفتم دو سال پیش اومدم تا به کسالت زرد تابستان پناه بیارم. شاید بخندد مردم بی لبخند.
یکی پرسید، افسرده ام، باید چه کرد؟
گفتم بیخیال باش داداش، زندگیتو بکن.
باز پرسید افسرده ام. چه باید کرد؟
گفتم انسان یعنی بقولی همون وظیفه، تجسد وظیفه، یعنی تنهایی، تنهایی عریان، و توان غمناک تحمل تنهائی،
گفتم انسان یعنی جهان رو به قدر وسعت و همت و فرصت خودت معنا ببخشی، حالا که زنده ای، بازیتو بکن. گلتو بزن. خوشحالی بعد گلت رو ابداع کن.
یکی پرسید کسایی که کتاب نمیخونن رو دیدی؟ چرا اونا شادن ما غمگین؟ چرا هر کی میخونه داغون میشه؟
گفتم اولا جمع نبند! من غمگینم؟
گفت نه!
گفتم مردگان، در شب خویش، از مشاهده بی بهره میمانند. گفتم دلت میخواد از مشاهده بی بهره باشی؟ گفت نه. گفتم پس هر جوری شده نذار امید در تو بمیره، ادامه بده تا ببینیم سحر چه زاید باز )
یکی پرسید نظرت درباره زندگی چیه؟
گفتم ما نیز زندگی را دوست داریم انگاه که برایمان میسر باشد. محمود درویش
یکی پرسید معنی زندگی تو چیه؟
گفتم تصور کن دریای خون متلاطم معلق در هوا!
گفت خب.
گفتم: خب من دارم توش شنا میکنم )
یکی پرسید تا حالا عاشق شدی؟
گفتم: ما نیز - روزگاری - آری، آری ما نیز روزگاری )
سخت ترین سوالی که امسال گرفتم
نیما، زیر یکی از ریویو هام نوشته بود، گیرم که خوندی، دیگه چرا ریویو مینویسی؟
دیدم راست میگه، رفتم توجیه کنم گفتم مینویسم چون ضرورت نوشتن رو در خودم حس میکنم، و توی دلم به خودم گفتم چرت نگو عزیزم. ولی مینویسم چون حس میکنم زیباتره. یکی گفت مینویسی چون نیاز به نمایش داری. گفتم اینم میشه )
یکی پرسید آدم چطور آدم میشه؟
گفتم بستگی داره چند بار مرده باشه. بعد از شکست عشقی، آدم میمیره، بعدش یه آدم جدید. ولی فقط با عشق نیست. گفتم من تا بحال چهار بار مردم. آخرین ش با خوندن یه جمله از نیچه بود که فرو ریخت همه فلسفه ای که ساخته بودم.
یکی گفت انسان رو در یک کلمه تعریف کن.
گفتم اراده.
یکی گفت دوهزار تا دوست داری. واسه چیته؟
هر دوست، به نظرم امکانی برای مکاشفه س، هر دوست، ضربه چکشی است که به میخی میکوبه که به مرزهای هستی ضربه میزنه. ینی افق دانایی ت رو جابجا میکنه خلاصه.( جمله قشنگی گفتم )
یکی گفت احساس الانت چیه؟
گفتم آرامش مطلق. امسال هم همچون پارسال حتا یک ثانیه هم دچار استرس نشدم. با ��ین که زندگی سخت بود ولی هیچ لحظه ای دلم نلرزید و کسی رو بیش از خودم قبول نداشتم ) سه سال پیاپی که پرم از آرامش و خوشبختی )
یکی گفت آگه خدا تو رو خلق نمیکرد تو هیچ بودی!
گفتم اولا نظر لطفتونه، ثانیا خدا برای خدا بودنش به ما نیاز داشت. ولی ما برای زنده بودن به خدا نیاز نداشتیم. اگرم منتی باشه، از سمت ماست نه خدا ) ثالثاً آگه خدا یا طبیعت من رو نمی آفرید توی تخیل خودم یه دنیای بهتر با یه طبیعت زیباتر و خاص تر خلق میکردم. چونان که التهاب بیان سراب را )
یکی پرسید چرا عکس نمیذاری؟
اومدم بگم هیچ عکسی نیست که بتونه منو توصیف کنه، دیدم خیلی نیچه وار و کهنه س، ( با احترام به نیچه و فلسفه تأویل و هرمنوتیکش که هرگز نفهمید نه تنها عکسش بلکه نوشته هاش و کتاب هاش و حتی خودش هم نمیتونه خودشو توصیف کنه ). ولی جوابش ساده س، عکس نمیگیرم به چند دلیل. اول دوربین با کیفیت ندارم. دوم سیگار برگ ندارم. سوم حس خوش عکسی نمیکنم. چهارم هم این که نمیخوام تصور شما رو خراب کنم )
یکی پرسید تفریحت چیه.
من درس میخونم بیشتر، وقتی درس نخونم کتاب میخونم. هیچ چیز رو هم به اندازه فوتسال و بازی رئال مادرید و لوکا مودریچ دوست ندارم. از بین رونالدو و مسی هم خودمو انتخاب میکنم. کتاب رو هم از سر لذت نمیخونم. همون اول آرزو میکنم کاش صفحه آخر بودم. تفریح دیگم اینه که بیکار که میشم و تنها با خودم حرف میزنم. مسائل رو تحلیل میکنم. تز فلسفی میدم و فکر میکنم که دنیا توی شیش هزار سال دیگه چه فرم و محتوایی داره. آگه داره. یه دوست خوب دارم که باهاش بحث سیاسی و ایدئولوژیک میکنم و اغلب اوقات هم حسشو ندارم. چایی نبات هم دوست دارم. نوشتن رو هم دوست دارم.
یکی پرسید توی رویای خودت، خودت رو چی تصور میکنی؟
گفتم رهبر دنیا. من روزی نیم ساعت برای جهانیان سخنرانی میکنم و خط مشی بهشون میدم )
اگرم یه روز نتونم، شب خوابشو میبینم )
سبک موسیقی و فیلم.
بتهوون رو دوست دارم و ریچارد واگنر. آگه این دو تا نبودن، موزارت و شاستاکوویچ هم خوب بودن. تروی رو صد بار دیدم. دوئل از اسپیلبرگ رو هزار بار، سنتوری رو هم زیاد، ولی کلا سینما رو نسبت به ادبیات، علیل میدونم. یه رمان رو میتونم با لااقل ده تا تصور و تخیل مختلف بخونم. ولی سینما میخواد بهت یه تصویر خاص بده. تخیلت رو کور میکنه. من به موقعیت دوربین اعتراض دارم ) من آزادی رو دوست دارم.
یکی پرسید از کی الهام گرفتی امسال؟
از نیچه، ولی آگه نیچه زنده بود، میتونست از افکار من الهام بگیره )
یکی پرسید دلت میخواد چه کتابایی بخونی؟
صادقانه بگم که دلم نمیخواد کتاب بخونم. تنها چیزی که هنوز نتونستم بهش بی تفاوت بشم اینه که یه کتاب بخرم و نخونمش. خوندنش هم برام مثل زهره. بقول نیچه کتاب خواندن کاری شرم اور است..
یکی پرسید به کدوم سمت پیش میریم؟
جواب دادم به سمت سقوط.
پرسید به آینده امیدواری؟
صادقانه بگم، نه. لااقل هشتاد سال از جامعه بودن فاصله داریم. توی توهمیم هنوز.
آوانگارد ترین حرکت سال
اول استتوس اخیر جناب افشار که خشم خدایان رو بر انگیخت ) تبریک میگم افشار جان )
دوم حرکت نون عزیز، که که علاوه بر خشم حضار, ترس خودش رو هم برانگیخت و البته باعث شد چند تا انفالو داشته باشه )
جالب ترین پیامی که امسال داشتم.
یکی مسج داده بود که آگه تا صد سال دیگه هم لایکم کنی، لایکت نخواهم کرد )
جواب ندادم بهش )
یکی پیام داد ناراحتم.
گفتم چرا؟
گفت چون لایک هام کمه)
رفتم دو تا ریویوش رو لایک کردم.
ده دقیقه بعد پیام داد که ای بمیرید همتون که کامنت نمیذارید)
شادترین اتفاق امسال
حدود هزارتا دوست محشر پیدا کردم اینجا امسال
آنفالو ها و آنفرندها
اولین آنفرند امسالم از طرف دوست بود. یه روز دنبال یه امضا بودم برای حرکت مدنی، از بین شصت چهل نفری که میشناسم فقط یکی امضا کرد. بقیه سکوت. اومدم دیدم مجله های همشهری رو از سایت حذف کردن و چندتا یی ناراحت بودن. یجا نوشتم که بابا این منش دموکراسی وار نیست. ولی خب دوست ظاهرا به دل گرفت. منم معذرت خواهی نکردم. ولی حالا از همین جا میگم، آگه ناراحت شدی، ببخش من رو. دل شکسته بودم اون روز )
دومین آنفرند از سمت معشوقه از یاد نرفته بود.
ولی خب جانا، تو آنفرند کرده هم خوبی )
یکی دیگه هم گفت بیمعرفتی. و همین )
سال آینده
هیچ برنامهای ندارم. دلم میخواد دو سه ماه چیزی نخونم.
بدترین کتابی که خوندم
جانانه شعر و جان زیبا از استاد اسماعیل خویی ) معذرت ولی واقعا بد بود )
گودریدز و زندگی
امسال یکبار تا استانه مرگ پیش رفتم. موقعیتی بود که شاید دیگه همه چیز تموم میشد . ولی خب هنوز زنده ام. دیدگاهم نسبت به قبل از اون اتفاق خیلی تغییر کرد. مدل کتاب خوندنم هم تغییر کرد. و مدل فکر کردنم.
گودریدز و اثرات
لاغر شدم امسال، بخاطر گودریدز، خدایا مپسند.
گودریدز و حقیقت
اینجا هیچکس حالش خوب نیست. گول نارنجیا و سرخیا رو نخورید )
پیشنهاد کتاب
خودخواه تر از اونی هستم که کتاب های خوب رو به کسی معرفی کنم ) آگه یه وقت چیزی پیشنهاد کردم بدونین خیلی مزخرف بوده )
تئاتر و سینما
برای سومین سال متوالی سینما نرفتم. کنسرت هم نرفتم. موزه هم نرفتم. فقط یه بار رفتم پارک شهر، برای فلامینگو ها دست تکون دادم، همشون یه لنگه پا خواب بودن. سوت یواش زدم یکیشون یه چششو باز کرد. برگشتنی از کنار سنگلج رد شدم. دیدم شلوغه، آقاهه گفت برو داخل نمایش آزاده. نرفتم ) ولی خب حرف اون آقا رو قبول دارم. نمایش آزاده )
برای آینده
هنوز پرواز در تداوم است...
برای آینده
ماه پشت ابر نمی مونه...
پی نوشت
از همه دوستان گودریدز ممنون و از همه چیزهای خوب یاد گرفتم. هر روز اینجا دیدم رو به جهان تغییر داد. مطلبی که نوشتم رو جدی نگیرید. خواستم یه چیزی بنویسم ولی یچیز دیگه از اب در اومد.
اونی که مشخصه اینه که راه باز هست تا نتیجه هر کتابی رو که میخونی نشون بدی.
بودن در اینجا برای من حسی از افتخار رو به همراه داشت. و داره . هر دوستی چراغی از اینده رو برای من روشن کرد و هر نقدی که خوندم من رو از بخشی از تاریکی و ظلمت بیرون کشید.
زندگی هنوز ادامه داره و راه سخت و ناهموار. سپاس از همه دوستان که من رو تنها نگذاشتند. و باعث شدن حس کنم که زندگی همچنان زیباست.
گودریدز و کتاب ها،
یه تعداد ناقابل خوندم ) بد نبود. میشد همینا رو هم نخوند )
بهترین ترجمه
هیچ ترجمه ای نبود که خوشم بیاد.
بدترین ترجمه
افسانه سیزیف رو با همه ترجمه های موجود خوندم. نتیجه این بود که فهمیدم هیچ مترجم ایرانی این کتاب رو نفهمیده.
گودریدز و آرزو
دلم یه ماشین تحریر کلاسیک نو میخواد. بجز اون، جهان به تمامی، زمین و زمان به تمامی و آسمان به تمامی.
گودریدز و نگفته ها
شبا قبل از خواب چایی میخورم و بیسکویت، این روزا اما فکرم میره سمت آدمایی که روزهاس چیزی نخوردن. و حتما سردشون هم هست حالا که بارون هم میاد. اینو نوشتم تا لاله سوخته به یاد آرد باز
یکی پرسید بهترین کتابی که توی عمرت خوندی چی بود؟
گفتم بذار فرض کنم بهترین کتاب عمرم رو هنوز نخوندم.
یکی پرسید، توی گودریدز چه خبره؟
گفتم این جا، جنبش شاید، اما جمنده ای در کار نیست زیاد.
یکی پرسید چرا اومدی گودریدز؟ مگه چشه بیرون؟
گفتم دو سال پیش اومدم تا به کسالت زرد تابستان پناه بیارم. شاید بخندد مردم بی لبخند.
یکی پرسید، افسرده ام، باید چه کرد؟
گفتم بیخیال باش داداش، زندگیتو بکن.
باز پرسید افسرده ام. چه باید کرد؟
گفتم انسان یعنی بقولی همون وظیفه، تجسد وظیفه، یعنی تنهایی، تنهایی عریان، و توان غمناک تحمل تنهائی،
گفتم انسان یعنی جهان رو به قدر وسعت و همت و فرصت خودت معنا ببخشی، حالا که زنده ای، بازیتو بکن. گلتو بزن. خوشحالی بعد گلت رو ابداع کن.
یکی پرسید کسایی که کتاب نمیخونن رو دیدی؟ چرا اونا شادن ما غمگین؟ چرا هر کی میخونه داغون میشه؟
گفتم اولا جمع نبند! من غمگینم؟
گفت نه!
گفتم مردگان، در شب خویش، از مشاهده بی بهره میمانند. گفتم دلت میخواد از مشاهده بی بهره باشی؟ گفت نه. گفتم پس هر جوری شده نذار امید در تو بمیره، ادامه بده تا ببینیم سحر چه زاید باز )
یکی پرسید نظرت درباره زندگی چیه؟
گفتم ما نیز زندگی را دوست داریم انگاه که برایمان میسر باشد. محمود درویش
یکی پرسید معنی زندگی تو چیه؟
گفتم تصور کن دریای خون متلاطم معلق در هوا!
گفت خب.
گفتم: خب من دارم توش شنا میکنم )
یکی پرسید تا حالا عاشق شدی؟
گفتم: ما نیز - روزگاری - آری، آری ما نیز روزگاری )
سخت ترین سوالی که امسال گرفتم
نیما، زیر یکی از ریویو هام نوشته بود، گیرم که خوندی، دیگه چرا ریویو مینویسی؟
دیدم راست میگه، رفتم توجیه کنم گفتم مینویسم چون ضرورت نوشتن رو در خودم حس میکنم، و توی دلم به خودم گفتم چرت نگو عزیزم. ولی مینویسم چون حس میکنم زیباتره. یکی گفت مینویسی چون نیاز به نمایش داری. گفتم اینم میشه )
یکی پرسید آدم چطور آدم میشه؟
گفتم بستگی داره چند بار مرده باشه. بعد از شکست عشقی، آدم میمیره، بعدش یه آدم جدید. ولی فقط با عشق نیست. گفتم من تا بحال چهار بار مردم. آخرین ش با خوندن یه جمله از نیچه بود که فرو ریخت همه فلسفه ای که ساخته بودم.
یکی گفت انسان رو در یک کلمه تعریف کن.
گفتم اراده.
یکی گفت دوهزار تا دوست داری. واسه چیته؟
هر دوست، به نظرم امکانی برای مکاشفه س، هر دوست، ضربه چکشی است که به میخی میکوبه که به مرزهای هستی ضربه میزنه. ینی افق دانایی ت رو جابجا میکنه خلاصه.( جمله قشنگی گفتم )
یکی گفت احساس الانت چیه؟
گفتم آرامش مطلق. امسال هم همچون پارسال حتا یک ثانیه هم دچار استرس نشدم. با ��ین که زندگی سخت بود ولی هیچ لحظه ای دلم نلرزید و کسی رو بیش از خودم قبول نداشتم ) سه سال پیاپی که پرم از آرامش و خوشبختی )
یکی گفت آگه خدا تو رو خلق نمیکرد تو هیچ بودی!
گفتم اولا نظر لطفتونه، ثانیا خدا برای خدا بودنش به ما نیاز داشت. ولی ما برای زنده بودن به خدا نیاز نداشتیم. اگرم منتی باشه، از سمت ماست نه خدا ) ثالثاً آگه خدا یا طبیعت من رو نمی آفرید توی تخیل خودم یه دنیای بهتر با یه طبیعت زیباتر و خاص تر خلق میکردم. چونان که التهاب بیان سراب را )
یکی پرسید چرا عکس نمیذاری؟
اومدم بگم هیچ عکسی نیست که بتونه منو توصیف کنه، دیدم خیلی نیچه وار و کهنه س، ( با احترام به نیچه و فلسفه تأویل و هرمنوتیکش که هرگز نفهمید نه تنها عکسش بلکه نوشته هاش و کتاب هاش و حتی خودش هم نمیتونه خودشو توصیف کنه ). ولی جوابش ساده س، عکس نمیگیرم به چند دلیل. اول دوربین با کیفیت ندارم. دوم سیگار برگ ندارم. سوم حس خوش عکسی نمیکنم. چهارم هم این که نمیخوام تصور شما رو خراب کنم )
یکی پرسید تفریحت چیه.
من درس میخونم بیشتر، وقتی درس نخونم کتاب میخونم. هیچ چیز رو هم به اندازه فوتسال و بازی رئال مادرید و لوکا مودریچ دوست ندارم. از بین رونالدو و مسی هم خودمو انتخاب میکنم. کتاب رو هم از سر لذت نمیخونم. همون اول آرزو میکنم کاش صفحه آخر بودم. تفریح دیگم اینه که بیکار که میشم و تنها با خودم حرف میزنم. مسائل رو تحلیل میکنم. تز فلسفی میدم و فکر میکنم که دنیا توی شیش هزار سال دیگه چه فرم و محتوایی داره. آگه داره. یه دوست خوب دارم که باهاش بحث سیاسی و ایدئولوژیک میکنم و اغلب اوقات هم حسشو ندارم. چایی نبات هم دوست دارم. نوشتن رو هم دوست دارم.
یکی پرسید توی رویای خودت، خودت رو چی تصور میکنی؟
گفتم رهبر دنیا. من روزی نیم ساعت برای جهانیان سخنرانی میکنم و خط مشی بهشون میدم )
اگرم یه روز نتونم، شب خوابشو میبینم )
سبک موسیقی و فیلم.
بتهوون رو دوست دارم و ریچارد واگنر. آگه این دو تا نبودن، موزارت و شاستاکوویچ هم خوب بودن. تروی رو صد بار دیدم. دوئل از اسپیلبرگ رو هزار بار، سنتوری رو هم زیاد، ولی کلا سینما رو نسبت به ادبیات، علیل میدونم. یه رمان رو میتونم با لااقل ده تا تصور و تخیل مختلف بخونم. ولی سینما میخواد بهت یه تصویر خاص بده. تخیلت رو کور میکنه. من به موقعیت دوربین اعتراض دارم ) من آزادی رو دوست دارم.
یکی پرسید از کی الهام گرفتی امسال؟
از نیچه، ولی آگه نیچه زنده بود، میتونست از افکار من الهام بگیره )
یکی پرسید دلت میخواد چه کتابایی بخونی؟
صادقانه بگم که دلم نمیخواد کتاب بخونم. تنها چیزی که هنوز نتونستم بهش بی تفاوت بشم اینه که یه کتاب بخرم و نخونمش. خوندنش هم برام مثل زهره. بقول نیچه کتاب خواندن کاری شرم اور است..
یکی پرسید به کدوم سمت پیش میریم؟
جواب دادم به سمت سقوط.
پرسید به آینده امیدواری؟
صادقانه بگم، نه. لااقل هشتاد سال از جامعه بودن فاصله داریم. توی توهمیم هنوز.
آوانگارد ترین حرکت سال
اول استتوس اخیر جناب افشار که خشم خدایان رو بر انگیخت ) تبریک میگم افشار جان )
دوم حرکت نون عزیز، که که علاوه بر خشم حضار, ترس خودش رو هم برانگیخت و البته باعث شد چند تا انفالو داشته باشه )
جالب ترین پیامی که امسال داشتم.
یکی مسج داده بود که آگه تا صد سال دیگه هم لایکم کنی، لایکت نخواهم کرد )
جواب ندادم بهش )
یکی پیام داد ناراحتم.
گفتم چرا؟
گفت چون لایک هام کمه)
رفتم دو تا ریویوش رو لایک کردم.
ده دقیقه بعد پیام داد که ای بمیرید همتون که کامنت نمیذارید)
شادترین اتفاق امسال
حدود هزارتا دوست محشر پیدا کردم اینجا امسال
آنفالو ها و آنفرندها
اولین آنفرند امسالم از طرف دوست بود. یه روز دنبال یه امضا بودم برای حرکت مدنی، از بین شصت چهل نفری که میشناسم فقط یکی امضا کرد. بقیه سکوت. اومدم دیدم مجله های همشهری رو از سایت حذف کردن و چندتا یی ناراحت بودن. یجا نوشتم که بابا این منش دموکراسی وار نیست. ولی خب دوست ظاهرا به دل گرفت. منم معذرت خواهی نکردم. ولی حالا از همین جا میگم، آگه ناراحت شدی، ببخش من رو. دل شکسته بودم اون روز )
دومین آنفرند از سمت معشوقه از یاد نرفته بود.
ولی خب جانا، تو آنفرند کرده هم خوبی )
یکی دیگه هم گفت بیمعرفتی. و همین )
سال آینده
هیچ برنامهای ندارم. دلم میخواد دو سه ماه چیزی نخونم.
بدترین کتابی که خوندم
جانانه شعر و جان زیبا از استاد اسماعیل خویی ) معذرت ولی واقعا بد بود )
گودریدز و زندگی
امسال یکبار تا استانه مرگ پیش رفتم. موقعیتی بود که شاید دیگه همه چیز تموم میشد . ولی خب هنوز زنده ام. دیدگاهم نسبت به قبل از اون اتفاق خیلی تغییر کرد. مدل کتاب خوندنم هم تغییر کرد. و مدل فکر کردنم.
گودریدز و اثرات
لاغر شدم امسال، بخاطر گودریدز، خدایا مپسند.
گودریدز و حقیقت
اینجا هیچکس حالش خوب نیست. گول نارنجیا و سرخیا رو نخورید )
پیشنهاد کتاب
خودخواه تر از اونی هستم که کتاب های خوب رو به کسی معرفی کنم ) آگه یه وقت چیزی پیشنهاد کردم بدونین خیلی مزخرف بوده )
تئاتر و سینما
برای سومین سال متوالی سینما نرفتم. کنسرت هم نرفتم. موزه هم نرفتم. فقط یه بار رفتم پارک شهر، برای فلامینگو ها دست تکون دادم، همشون یه لنگه پا خواب بودن. سوت یواش زدم یکیشون یه چششو باز کرد. برگشتنی از کنار سنگلج رد شدم. دیدم شلوغه، آقاهه گفت برو داخل نمایش آزاده. نرفتم ) ولی خب حرف اون آقا رو قبول دارم. نمایش آزاده )
برای آینده
هنوز پرواز در تداوم است...
برای آینده
ماه پشت ابر نمی مونه...
پی نوشت
از همه دوستان گودریدز ممنون و از همه چیزهای خوب یاد گرفتم. هر روز اینجا دیدم رو به جهان تغییر داد. مطلبی که نوشتم رو جدی نگیرید. خواستم یه چیزی بنویسم ولی یچیز دیگه از اب در اومد.
اونی که مشخصه اینه که راه باز هست تا نتیجه هر کتابی رو که میخونی نشون بدی.
بودن در اینجا برای من حسی از افتخار رو به همراه داشت. و داره . هر دوستی چراغی از اینده رو برای من روشن کرد و هر نقدی که خوندم من رو از بخشی از تاریکی و ظلمت بیرون کشید.
زندگی هنوز ادامه داره و راه سخت و ناهموار. سپاس از همه دوستان که من رو تنها نگذاشتند. و باعث شدن حس کنم که زندگی همچنان زیباست.
Sign into Goodreads to see if any of your friends have read
2016 on Goodreads.
Sign In »
Reading Progress
December 28, 2016
–
Started Reading
December 28, 2016
– Shelved
December 28, 2016
–
Finished Reading
Comments Showing 1-50 of 63 (63 new)
message 1:
by
Reza
(new)
Dec 28, 2016 03:52AM
عالی بود
reply
|
flag
Sarabvh wrote: "عالي آقا! جمله ي نيچه چي بود؟! :))"
سلام . سپاسگزارم خیلی
جمله فکر کنم این بود که
جهان آن ارزشی را ندارد که گمان میبردیم دارد
سلام . سپاسگزارم خیلی
جمله فکر کنم این بود که
جهان آن ارزشی را ندارد که گمان میبردیم دارد
لیلا wrote: "خُب اگه خوشتون نمیاد پس برای چی کتاب میخونید و زحمت ریویو نوشتن به خودتون میدین؟ :د"
همیشه این طور نبود . از پنج سالگی که کتاب خوندن رو شروع کردم تا سالها کتاب لذت بود برای من. منتها از جایی ببعد شد درد. و رنج . میخونم تا روحم رو عمیق تر زخم زده باشم.
ممنون از توجه)
همیشه این طور نبود . از پنج سالگی که کتاب خوندن رو شروع کردم تا سالها کتاب لذت بود برای من. منتها از جایی ببعد شد درد. و رنج . میخونم تا روحم رو عمیق تر زخم زده باشم.
ممنون از توجه)
فرشاد wrote: "
همیشه این طور نبود . از پنج سالگی که کتاب خوندن رو شروع کردم تا سالها کتاب لذت بود برای من. منت..."
پس امیدوارم یه روزی دوباره لذّت بشه براتون.
:) ریویو هم خیلی جالب بود؛.
همیشه این طور نبود . از پنج سالگی که کتاب خوندن رو شروع کردم تا سالها کتاب لذت بود برای من. منت..."
پس امیدوارم یه روزی دوباره لذّت بشه براتون.
:) ریویو هم خیلی جالب بود؛.
Maryam wrote: "خیلی جالب نوشته بودین! هم لایک هم کامنت! :))"
مرسی بینهایت)
ممنون از توجه
شرمنده میکنید ما رو)
مرسی بینهایت)
ممنون از توجه
شرمنده میکنید ما رو)
"در آستانه"ی رفیع ترین قله،عمیق ترین پرتگاه را میتوان یافت.این است دیالکتیک خردورزی!!!
علی wrote: ""در آستانه"ی رفیع ترین قله،عمیق ترین پرتگاه را میتوان یافت.این است دیالکتیک خردورزی!!!"
از سقوط هراسی نیست علی جان
بقول اون شاعر عرب
آن کس که ترس اوج گرفتن را بر خود هموار نسازد لاجرم در کوه پایه ها خواهد مرد.
سپاس به خاطر کامنت کوبنده)
از سقوط هراسی نیست علی جان
بقول اون شاعر عرب
آن کس که ترس اوج گرفتن را بر خود هموار نسازد لاجرم در کوه پایه ها خواهد مرد.
سپاس به خاطر کامنت کوبنده)
:))از این تبریکت کلی خندم گرفت
ممنون که به بنده رتبه اول آوانگارد ترین حرکت سال رو دادی
افتخار بزرگی بود برای من (؛
ریویوت هم خیلی محشر بود فرشاد عزیز. حسابی لذت بردم. دست مریزاد
ما نیز زندگی را دوست داریم انگاه که برایمان میسر باشد. محمود درویش
ممنون که به بنده رتبه اول آوانگارد ترین حرکت سال رو دادی
افتخار بزرگی بود برای من (؛
ریویوت هم خیلی محشر بود فرشاد عزیز. حسابی لذت بردم. دست مریزاد
ما نیز زندگی را دوست داریم انگاه که برایمان میسر باشد. محمود درویش
Afshar wrote: ":))از این تبریکت کلی خندم گرفت ..."
زنده باشی افشار جان. ایشالا که همچنان نقد های محشرت پا بر جا و مستمر باشه. باعث افتخار من بود توجهت)
زنده باشی افشار جان. ایشالا که همچنان نقد های محشرت پا بر جا و مستمر باشه. باعث افتخار من بود توجهت)
خوبه که انقدر آزاد و بی پروا نوشتی! حس میکنم خیلی از ماها داریم اینجا خودمونو گول میزنیم و با چهارتا کتابی که خوندیم باد به غبغب میندازیم وفکر میکنیم خبریه! درصورتیکه هنوز درگیر منیتیم... مسلمن هدف این سایت چیزهای دیگه ست... وگرنه فیس بوک و اینستگرام و ... هستن برای رفع بعضی نیازهامون
Sareh wrote: "..."
سلام. ممنون از نظر و توجه تون. فرمایش شما رو هم موافقم. ایشالا که این سایت همچنان قوی ادامه پیدا کنه)
سلام. ممنون از نظر و توجه تون. فرمایش شما رو هم موافقم. ایشالا که این سایت همچنان قوی ادامه پیدا کنه)
Nayereh wrote: "خودش برای خودش یه داستان بود ..."
ممنونم از لطف و توجه شما دوست من. خوشحالم از نظرتون. زنده باشید)
ممنونم از لطف و توجه شما دوست من. خوشحالم از نظرتون. زنده باشید)
Marjan wrote: "منتظر اين ريويوت بودم .. خيلي تاثيرگذار خيلي خوب خيلي فوق العاده .. خيلي خيلي ....!"
بینهایت خوشحالم کرد این نظرت. و باز خوشحالم که حس خوبی داشتی .
لطف داری دوست خوب من)
بینهایت خوشحالم کرد این نظرت. و باز خوشحالم که حس خوبی داشتی .
لطف داری دوست خوب من)
فرشاد wrote: "Afshar wrote: ":))از این تبریکت کلی خندم گرفت ..."
زنده باشی افشار جان. ایشالا که همچنان نقد های محشرت پا بر جا و مستمر باشه. باعث افتخار من بود توجهت)"
:) قربانت فرشاد جان
زنده باشی افشار جان. ایشالا که همچنان نقد های محشرت پا بر جا و مستمر باشه. باعث افتخار من بود توجهت)"
:) قربانت فرشاد جان
عه من نمیدونستم تو معروفی:))) ینی اصن فکنمیکردم گودریدز هم مثه توییتر و بقیه سلبرتی مجازی داشتهباشه! (خوشحال بودم یهجا اونطوری نیست بالاخره - اما معروفای اینجا خوبن، اکثرا رو اعصاب نیستن، مرسی که رو اعصاب نیستی:))! -) فک کنم همون اولا که اومدم اینجا فالوت کردم، گمونم احتمالا میخواستم کسی نگه فقط دخترا رو لایکمیکنه:)))) خوب درسبخونی حاجی:))
Razie wrote: "بسیار عالی.خیلی خوشحالم از داشتن دوستی مثل شما در گودریدز :-)"
زنده باشید. باعث افتخاره من هست . لطف دارید بینهایت. ممنونم
زنده باشید. باعث افتخاره من هست . لطف دارید بینهایت. ممنونم
Amirsaman wrote: "عه من نمیدونستم تو معروفی:))) ینی اصن فکنمیکردم گودریدز هم مثه توییتر و بقیه سلبرتی مجازی داشتهباشه! (خوشحال بودم یهجا اونطوری نیست بالاخره - اما معروفای اینجا خوبن، اکثرا رو اعصاب نیستن، مر..."
اختیار دارید معروفیت از خودتونه.. دوستی با شما باعث افتخار من هست. پاینده باشید.
اختیار دارید معروفیت از خودتونه.. دوستی با شما باعث افتخار من هست. پاینده باشید.
فک نمی کردم حوصله داشته باشم تا تهش بخونم ولی خوندم...بسی لذت بردم ولی امیدوارم که خوشحال تر از این باشی تو سال بعد:))
وسط مهمونی با یه عالمه آدم دوروبرم، با شلوغ بازی برادرزاده و نگاههای سنگین بقیه، خوندم و لذت بردم و لبخند زدم و یه جاهایی حس کردم که نکنه با هم خلوت کردیم و یه چیزایی گفتم که حالا داری به خودم پسش میدی!!!! عالی بود عالی...کاش همینجوری مدام بنویسی
Saeede wrote: "فک نمی کردم حوصله داشته باشم تا تهش بخونم ولی خوندم...بسی لذت بردم ولی امیدوارم که خوشحال تر از این باشی تو سال بعد:))"
بسیار ممنونم دوست عزیز. لطف داری. من هم امیدوارم سال اینده هم برای شما پر از شادی و آرامش باشه )
بسیار ممنونم دوست عزیز. لطف داری. من هم امیدوارم سال اینده هم برای شما پر از شادی و آرامش باشه )
Parastoo wrote: "دارم فكر ميكنم چجورى تكرارى ننويسم ...
ولى نميشه ! واقعا خيلى خوب بود !"
حیلی خیلی ممنونم )
باعث افتخار منه بینهایت. ولی احساس خطر چرا؟:)
ولى نميشه ! واقعا خيلى خوب بود !"
حیلی خیلی ممنونم )
باعث افتخار منه بینهایت. ولی احساس خطر چرا؟:)