"من خدایی هستم که قبلا ناخدا بودم و فعلا بیکارم. کمی هم اوضاع روحیام به هم ریخته است، مدتی اینجا زندانیام"
معروفی جزو معدود نویسندههاست که با وجود خ"من خدایی هستم که قبلا ناخدا بودم و فعلا بیکارم. کمی هم اوضاع روحیام به هم ریخته است، مدتی اینجا زندانیام"
معروفی جزو معدود نویسندههاست که با وجود خطی نبودن سیر داستانهاش، خواننده رو سردرگم نمیکنه. عمیقا خوشحالم که تا الان این کتابو نخونده بودم و حالا به نظرم در مناسبترین برهه خوندمش و جمله به جملهی کتاب رو حس کردم.
" سالها گذشت. سر و کارمان افتاد به بیغولههایی که در کابوس هم نمیدیدیم و نفهمیدیم چرا؟ خیال میکردیم داریم در زمان عبور میکنیم اما زیر چرخهای سیاهش له شدیم."
بعد از سمفونی مردگان و سال بلوا این سومین اثری بود که از معروفی خوندم و ویژگی مشترک هر سه تا اینه که تک تک کاراکترها و روایتها رو زندگی میکنی و انگار به بخشی از خاطراتت تبدیل میشن.
"بازگشت به وطن حق انسانیِ انسانهاست. خودم انتخاب کردهام و پای همه چیزش هم میایستم. حواسم را پرت نکن بگذار شمعدانم را بسازم. فقط به خاطر این که چیزی از من باقی مانده باشد. نگاهم کن ببین دیگر چیزی از من باقی مانده؟ اصلا میتوانی بگویی چرا به این روز افتادیم؟ "
دوست داشتم فریدون و پسرهاش رو بیشتر بشناسم و بخش پایانی کتاب جزییات بیشتری میداشت تا به اتفاقات روزای آخر بیشتر پرداخته میشد اما تا همین اندازهاش هم رمان جذاب، رئال و تلخی بود. پنج ستاره رو با اطمینان کامل میدم بهش
Merged review:
"من خدایی هستم که قبلا ناخدا بودم و فعلا بیکارم. کمی هم اوضاع روحیام به هم ریخته است، مدتی اینجا زندانیام"
معروفی جزو معدود نویسندههاست که با وجود خطی نبودن سیر داستانهاش، خواننده رو سردرگم نمیکنه. عمیقا خوشحالم که تا الان این کتابو نخونده بودم و حالا به نظرم در مناسبترین برهه خوندمش و جمله به جملهی کتاب رو حس کردم.
" سالها گذشت. سر و کارمان افتاد به بیغولههایی که در کابوس هم نمیدیدیم و نفهمیدیم چرا؟ خیال میکردیم داریم در زمان عبور میکنیم اما زیر چرخهای سیاهش له شدیم."
بعد از سمفونی مردگان و سال بلوا این سومین اثری بود که از معروفی خوندم و ویژگی مشترک هر سه تا اینه که تک تک کاراکترها و روایتها رو زندگی میکنی و انگار به بخشی از خاطراتت تبدیل میشن.
"بازگشت به وطن حق انسانیِ انسانهاست. خودم انتخاب کردهام و پای همه چیزش هم میایستم. حواسم را پرت نکن بگذار شمعدانم را بسازم. فقط به خاطر این که چیزی از من باقی مانده باشد. نگاهم کن ببین دیگر چیزی از من باقی مانده؟ اصلا میتوانی بگویی چرا به این روز افتادیم؟ "
دوست داشتم فریدون و پسرهاش رو بیشتر بشناسم و بخش پایانی کتاب جزییات بیشتری میداشت تا به اتفاقات روزای آخر بیشتر پرداخته میشد اما تا همین اندازهاش هم رمان جذاب، رئال و تلخی بود. پنج ستاره رو با اطمینان کامل میدم بهش...more
همونطور که همتون در جریانید، من دل خوشی از رمانهای ایرانی ندارم و اصلا هم طرفدار ژانر عاشقانه نیستم. اصلا و " همه چیز در آرامش به سوی ویرانی میرفت"
همونطور که همتون در جریانید، من دل خوشی از رمانهای ایرانی ندارم و اصلا هم طرفدار ژانر عاشقانه نیستم. اصلا و ابدا! اما خب حساب عباس معروفی جداست. تغییر راوی و خطی نبودن داستان رمان رو جذابتر هم کرده بود. به نظرم هرکسی از پس این کار برنمیاد؛ که هی بخواد زمان رو عقب جلو کنه در عین حال خواننده رو گیج و سردرگم نکنه. پایان قشنگی هم داشت. مثل همهی افسانههای عاشقانه معروف که هیچوقت ختم به خیر نشدن. به گمانم این خاصیت عشق زیاد از حده. این میزان از عشق و علاقه حقیقتا برام قابل درک نیست.
"چرخهای بی سرانجام که به هر کجاش میآویختی، آغاز راه بود و از هر جاش میافتادی، پایان کار"
Merged review:
" همه چیز در آرامش به سوی ویرانی میرفت"
همونطور که همتون در جریانید، من دل خوشی از رمانهای ایرانی ندارم و اصلا هم طرفدار ژانر عاشقانه نیستم. اصلا و ابدا! اما خب حساب عباس معروفی جداست. تغییر راوی و خطی نبودن داستان رمان رو جذابتر هم کرده بود. به نظرم هرکسی از پس این کار برنمیاد؛ که هی بخواد زمان رو عقب جلو کنه در عین حال خواننده رو گیج و سردرگم نکنه. پایان قشنگی هم داشت. مثل همهی افسانههای عاشقانه معروف که هیچوقت ختم به خیر نشدن. به گمانم این خاصیت عشق زیاد از حده. این میزان از عشق و علاقه حقیقتا برام قابل درک نیست.
"چرخهای بی سرانجام که به هر کجاش میآویختی، آغاز راه بود و از هر جاش میافتادی، پایان کار"...more