در همان ابتدای کتاب توضیحی هست مبنی بر اینکه این نمایشنامه نوعی نمایش تختحوضی است و کتابینویسی آن دنبالهی سنت کتابی حرف زدن بازیگران عامی آن و وقاردر همان ابتدای کتاب توضیحی هست مبنی بر اینکه این نمایشنامه نوعی نمایش تختحوضی است و کتابینویسی آن دنبالهی سنت کتابی حرف زدن بازیگران عامی آن و وقار شکننده و مضحکی است که به شخصیتهای تاریخی و قصهای میدهد. در جای جای نمایش هم این مضحک یودن نمایش با تغییر آنی نقش بازیگران دیده میشود و گاها حتی حرف از مزدی زده میشود که در عوض نقش دوم، مجری به بازیگر خواهد پرداخت! بیضایی با این کار آن دیوار شیشهای بین بازیگران نمایش و مخاطبان را میشکند و مدام به آنها یادآوری میکند که در حال دیدن نمایش هستند. سلطانمار مانند دیگر آثار آقای بیضایی پر بود از همان نشانههای آشنا، اینکه تاریخ را پیروزان مینویسند، اینکه دیوان اسطوره فقط مردمانی سختکوش یودهاند که برای آزادگی خود میجنگیدهاند و فقط بخاطر این حقطلبی شدهاند دیو، اینکه سلطان بایستی مار میبود تا از گزند دشمنان در امان باشد، اشارهای به داستان اژیدهاک و تعبیر متفاوت بیضایی از آن و همچنین نقش همیشگی نجاتدهندهی زن در آثار بیضایی. فضای نمایش بسیار شبیه قصههای مادربزرگهاست، دیو و مار و سفرهای قهرمانانه و "رفت و رفت تا رسید به یه درختی" طور! مطمئنا دوستانی که درمورد سازوکار داستانهای اسطورهای و قصهها آشنایی بیشتری دارند نکتههای بیشتری خواهند یافت. فضای سیال کار را هم پسندیدم، اینکه ناگهان شخصیتی میآید و به آینده پرت میشویم یا در عرض چند خط گذر سالیان را میبینیم، چیزی که فقط ادبیات قدرت آن را دارد. بریم سراغ کتاب بعدیش......more
سالها قبل، قبل از انقلاب، بیضایی در باغ گوته از سان��ور گفته بود و از خودسانسوری، زمانی که همه جمع شده بودند تا از حکومت انتقاد کنند، بیضایی رویهی انسالها قبل، قبل از انقلاب، بیضایی در باغ گوته از سانسور گفته بود و از خودسانسوری، زمانی که همه جمع شده بودند تا از حکومت انتقاد کنند، بیضایی رویهی انتقاد را به خود هنرمندان گرفته بود. از آن زمان یکی از دغدغههای مهم ایشان همین بود، خودسانسوری سیستماتیک و جمعی. یکی از نمودهای آن ماجرای هزارویک شب و ریشههای آن است. اینکه چگونه افسانهای ایرانی یا هندی پس از نابودی نسخههای اصلی و ترجمه به عربی، عربی پنداشته شده و حتی از طنز روزگار بعدها از عربی به فارسی هم ترجمه میشود و حال همگان ریشهی اصلی را فراموش کردهاند. بیضایی سه کتاب در این مورد دارد: همین کتاب، ریشه یابی درخت کهن پژوهش و هزار افسان کجاست؟. اولی در 110 صفحه، دومی در 136 صفحه و آخری در 520 صفحه که نشان از کاملتر شدن ایدهاش دارد. از بد حادثه من اینها را از آخر به اول خواندم و شاید به همین دلیل کتاب آخر نیمه تمام ماند. کتاب سه برههی زمانی را در بر میگیرد، اولی در شب هزارویکم در داستان ضحاک و اسارت دو دختر جمشید، شهرناز و ازنواز که از نظر بیضایی همان شهرزاد و دینآزاد هستند، دومی کمی متأخرتر و در زمان خلفای بغداد است و کتابسوزان عربها و ترجمه و تحریف هزار افسان و آخری دورهی قاجار و ممنوعیت و سانسور کتاب و تاثیری که این داستانها در جامعه داشتهاند. تغییر لحن نمایشنامهها بسته به دورهی تاریخی آن بینظیر بود و نشان از آشنایی کامل آقای بیضایی بر زبان بود بیضایی کماکان در صدر نویسندگان محبوبم قرار دارد...more
مدتها بود که این کتاب را در لیست داشتم و بالاخره توفیق حاصل شد و خواندمش. بهرام بیضایی از آن دست نویسندههاییست که قصد دارم تمام کارهایش را بخوانم چرمدتها بود که این کتاب را در لیست داشتم و بالاخره توفیق حاصل شد و خواندمش. بهرام بیضایی از آن دست نویسندههاییست که قصد دارم تمام کارهایش را بخوانم چراکه هرکدام که خواندهام گوشهای از قلب و روح مرا تسخیر کرده، از دیباچهی نوین شاهنامه و طومار شیخ شرزین و کتاب نیمه خواندهی هزار افسان کجاست بگیر تا فیلمهای مرگ یزدگرد و سگکشی و حتی سخنرانیها و مقالهها؛ به راستی میتوانم بیضایی را بدیل روشنفکر متعهد بدانم که عاشق وطناش است، هرچند دست تقدیر وی را چند صباحیست از موطن خویش دور کرده. کتاب سه بَرخوانی همانطور که از نامش پیداست حاوی سه [ آنگونه که خود بیضایی جایی اشاره کرده] نقالی میباشد به ترتیت شامل اژدهاک، آرش و کارنامهی بُندارِ بیدَخش، که بر اساس همان نوع نگاه بیضایی به تاریخ نوشته شده است. در ابتدای فیلم مرگ یزدگرد نوشته میشود که "پس یزدگرد به سوی مرو گریخت و به آسیابانی درآمد، آسیابان او را در خواب به طمع زر و مال بکشت" و منبع این نوشته را مینویسد "تاریخ!". سپس شاهد فیلمی هستیم که چندین علت دیگر به جز آنچه تاریخ روایت میکند را نشان میدهد. "تاریخ را پیروزان خواهند نوشت" همان علامت تعجب در جلوی کلمهی تاریخ و نقلقول بالا از فیلماش، فلسفهی بیضایی در مواجهه با تاریخ است، اینکه ممکن است ضحاک یا همان اژدهاک آنگونه که ما میخوانیم دیوصفت نبوده و این تردستی پیروزان تاریخ است که باژگونه کرده است شخصیتها را (در این مورد بخصوص در کتاب هزار افسان کجاست اژدهاک به تفصیل تحلیل شده و گویا در اسطورههای نخستین اینگونه دیوخو نبوده است)، و همچنین آرش شاید ستوربانی بیش نبوده و شاید جمشید نبوده که جام را ساخته بلکه دانشمند بیبدیلاش بندار بیدخش چنان جامی را ساخته و سپس جمشید وی را میکشد تا چنان جامی به دست دیوان نیوفتد. بیضایی اجازه میخواهد تا تخیل کند که اگر تاریخِ نوشتهی پیروزان را باور نکنیم شخصیتهای تاریخی چگونه جایشان عوض میشود. گواه تاریخِ چند دههی گذشته نشانمان میدهد که جعل تاریخ به نفع حاکمان امریست متداول، هرچند برآمدن اینترنت و چند صدایی اندکی این کار را دشوار کرده است. (حذف تصویر میرحسین موسوی از کتابهای تاریخ مدارس جدیدترینشان!) نثر کهن و باستانی که بیضایی بدان شهره و الحق استاد به کار گیری آن است در متن اژدهاک که اولین بار در سال چهلوپنج نوشته شده کمی دستانداز دارد و سختخوان است اما همانطور که جلوتر میآییم در داستان آرش متنی روانتر و در داستان آخر که متعلق به سال هفتادوپنج است نثری کاملا صیغلخورده و روان را شاهد هستیم که گواه گذر سالیان و تجربهاندوزی نویسنده است. خواندن این کتاب دوباره آتش خواندن هزار افسان کجاست؟ را به جانم انداخت، کتابی که به علت پیشنیازهای نداشتهام آن را نیمهخوانده رها کردم....more
چهار طیف یک جامعه، زرد و سرخ و سبز و سیاه برای حفاظت از خود مترسکی علم میکنند و همان مترسک میشود بلای جانشان، چهار طیفی که میتوانند هرکدام نمایندهچهار طیف یک جامعه، زرد و سرخ و سبز و سیاه برای حفاظت از خود مترسکی علم میکنند و همان مترسک میشود بلای جانشان، چهار طیفی که میتوانند هرکدام نمایندهی یک قشر باشند، زرد نماد طبقهی روشنفکر و انقلابی، سبز نمایندهی مذهب و سنت، سرخ نمایندهی بازار و سرمایه و سیاه نمایندهی تودهی جامعه و مردم. مترسک هرکدام از این طیف را در صندوقی که خود ساختهاند قرار میدهد و هر کدام راضی از صندوق خویش. قصهی تلخ سرنوشت ملتی که سیاهش همیشه به حماقت متهم شده و همزمان همیشه پیشقراول مبارزه با مترسک بوده، گوشت دم توپ بوده، قصهی سیاهبختانی که منتظر منجیای هستند که خواهد آمد. قصهی پر غصهی زردها، روشنفکرانی که حنجرهها دریدند برای آگاه کردن ملت و همزمان قصهی آنانی که در بزنگاههای تاریخی به صندوقهای تنگ و تاریک خود خزیدند و شعر گفتند، آنانیکه از روشنفکری فقط سیگار و کافه و روزنامهاش را میپسندند و حرف و حرف و حرف. قصهی سرخِ نظام پول و منطق بازار، کار و سرمایه و بازاری که به هر آنچه به سودش باشد تمایل نشان میدهد. قصهی سبز، که از اشتباه بری! است و تنها برپاخواستن را روز موعود میدانند و فعلا تاریخ باد می نویسند! تا منجی بیاید و باقی هرچه هست مشیت است. چهار صندوق بقول خود بیضایی مضحکهایست؛ برای توصیف وضع حال ملتی که بر مترسک دستساختهی خود تعظیم میکنند، از چیزی که قرار بود دشمن را بترساند خود میهراسند و به جای یکدلی و از پا در آوردناش هرکدام به فکر مصلحت خویش هستند، درگیر خود هستند. این فقط سیاه است که صندوق خویش میشکند و به سوی مترسک حملهور میشود، حال چقدر این شکستن برپایهی دانش و آگاهی است یا همان حماقت پیشفرض بر کسی معلوم نیست، مضحکه خاکستریتر از آن است که بشود به راحتی حکم داد....more
شیخ شامل، شیخ مقبول، شیخ تائب، شیخ سالم، شیخ طائف، شیخ ضابط، شیخ کامل اینها کسانی بودند که در همه ی اعصار امثال شیخ شرزین رو بَر نمی تابیدند مثل همیشه عشیخ شامل، شیخ مقبول، شیخ تائب، شیخ سالم، شیخ طائف، شیخ ضابط، شیخ کامل اینها کسانی بودند که در همه ی اعصار امثال شیخ شرزین رو بَر نمی تابیدند مثل همیشه عالی بود و دردناک، عالی از نظر زبان و روایت مخصوص استاد و دردناک از لحاظ آنچه بر ما رفته در گذشته، درد همیشگی استاد از کتاب سوزی ها و جعل و تحریف هایی که هر قوم و قبیله ای بر سر دانش و افسانه های مردم این دیار آورده...more