عالی بود.. خیلی بهتر از اون چیزی که انتظار داشتم... اسم سیدعلی شجاعی تا حالا که ازش چیزی نخونده بودم، یه جورایی زیر سایه اسم پدرش بود.. و توقع نداشتم عالی بود.. خیلی بهتر از اون چیزی که انتظار داشتم... اسم سیدعلی شجاعی تا حالا که ازش چیزی نخونده بودم، یه جورایی زیر سایه اسم پدرش بود.. و توقع نداشتم کارهاش خیلی خوب باشن.. اما با این کتاب نظرم عوض شد... خلاقیت در نحوه بیان داستان و بعضی غافلگیری هاش و تکرار جملات آخر هر بخش در اول بخش بعد که داستان رو بیشتر به حالت نمایشنامه درمی آورد، خیلی جالب بود... انگار آدم رو پرواز میده و می بره با خودش به روزگار امام رضا (ع) و ورود امام به خراسان و افکار مأمون... اون قدر نزدیک که حتی میتونی پشت سر جماعتی راهی بشی که توی کوچه های خراسان اون روز، کفش ها رو با سرمستی می کندند از پاشون و پشت سر امام رضا (ع) قاطی دریایی از مردم میشدن که قرار بود نماز عید فطرشون رو به امامت امام رضا بخونن.. یا همراهشون بشی وقتی به دنبال امام برای خوندن نماز باران رفتند و حتی بارون ناگهانیش رو هم روی سر و صورتت حس کنی... ...more
كتابي درباره جنگ... توصيفات فوق العاده جان اشتاين بك طوري بود كه همه چيز مثل يك نمايشنامه از جلوي چشمت رد ميشد... با اينكه داستان رو خيلي ساده بيان كركتابي درباره جنگ... توصيفات فوق العاده جان اشتاين بك طوري بود كه همه چيز مثل يك نمايشنامه از جلوي چشمت رد ميشد... با اينكه داستان رو خيلي ساده بيان كرده بود اما از همون اول، با شخصيتهاي شهر فتح شده، همذات پنداري ميكردي.. تا جايي كه انگار، خودت يكي از اونا هستي... تا حالا دو كتاب از اشتاين بك خوندم. موشها و آدمها و ماه پنهان است....و ازش خيلي راضي ام...
مالي گفت: مردم شهر ميگويند. سپس قامتش را كاملا راست كرد و با لحني آميخته به التماس و انتظار گفت آقا! شما كه چنين كاري نميكنيد، ميكنيد؟ اوردن گفت: چطور مردم خبر دارند و خودم بي اطلاعم؟ دكتر وينتر گفت: اين خودش راز بزرگي است. رازي كه همه فرمانروايان جهان را نگران كرده: مردم از كجا خبر دارند؟ طوري كه شنيده ام، خود اشغالگران هم نگرانند. چطور اخبار برغم اينهمه سانسور پخش ميشود و حقايق خود را از قيد و بندها رها ميكنند؟ راز بزرگي است... ...more
از اول تا آخر كتاب، انگار در حال پيادهروي بودهاي.. يك پيادهروي مداوم در كوچهپسكوچههاي پاريس و لندن.. نه از آن پيادهرويهايي كه باعث شوند گذرت باز اول تا آخر كتاب، انگار در حال پيادهروي بودهاي.. يك پيادهروي مداوم در كوچهپسكوچههاي پاريس و لندن.. نه از آن پيادهرويهايي كه باعث شوند گذرت به بخشهاي خوب و رمانتيك و لذتبخش شهر بيفتد... برعكس.... انگار روزها در محلههاي كثيف و مملو از فقر و فلاكت قدم برداشتهاي... و شبها را همراه و همگام جورج اورول، در غيرقابل تحملترين مسافرخانهها و اقامتگاههاي پاريس و لندن، به صبح رساندهاي.. همه اين كتاب، روايت فقر است.. نكته دلنشين و برجسته كتاب اين است كه اولا نه از زبان يك فرد گمنام، بلكه از جانب نويسنده 1984 و مزرعه حيوانات، روايت ميشود.. و بيان جزئيات قضايا و توصيفهاي اورول، تو را هر چه بيشتر و بيشتر در صحنهها و اتفاقات داستان غرق ميكند.. در كنار اين مضمون، لحن اورول كه در قسمت زيادي از بخشها، آميخته به طنز است، اين هنر را دارد كه در غمانگيزترين توصيفات داستان هم تو را به خنده بيندازد... يكي از بهترين بخشهاي كتاب هم، آنجاست كه اورول از شخصيتهاي فقير و خيابانخوابي در داستان اسم ميبرد كه برخلاف تصور عموم كه آنها را بيارزش و تنبل و بيمصرف ميدانند، از فكر و هنر و ويژگيهاي شخصيتي جالبي برخوردارند... در ضمن، ترجمه (بهمن دارالشفايي) هم عالي بود. *** بعد از غذا، بوريس آنقدر خوشبين بود كه تاحالا اينطور نديده بودمش. گفت: چي بهت گفتم؟ تقدير جنگ! امروز صبح پنج سو داشتيم. حالا وضعمان را ببين! هميشه گفتهام بدست آوردن پول از هر كار ديگري آسانتر است. همين الان ياد دوستي افتادم كه در خيابان فونداري است. بايد برويم و ببينيمش. مردك دزد چهارهزار فرانك سر من كلاه گذاشته. وقتي هشيار است، بزرگترين دزد روي زمين است. اما نكته عجيبش اين است كه وقتي مست ميكند كاملا صادق است. فكركنم ساعت شش بعدازظهر ديگر مست شده باشد. احتمال زيادي دارد كه عليالحساب صدفرانك بدهد. شايد هم دويست فرانك بدهد. بزن بريم! به خيابان فونداري رفتيم و طرف را پيدا كرديم. مست بود، ولي پولي به ما نداد. همينكه بوريس و او همديگر را ديدند همانجا در خيابان دعواي لفظي سختي بينشان درگرفت. آن مرد ادعا ميكرد كه يك پني هم به بوريس بدهكار نيست. بلكه اتفاقا اين بوريس است كه چهارهزار فرانك به او بدهكار است. هردوي آنها مدام رو به من ميكردند و نظرم را ميپرسيدند. من آخرش نفهميدم حقيقت ماجرا چه بوده. بعد از اين كه دوساعت تمام، همديگر را دزد خطاب كرده بودند، از من جداشدند و دوتايي رفتند ميگساري... ...more
God will send someone! she said. he must! I know he will! who s he going to send? An angel? Daniel laughed angrily and look at the wild, empty sea.... aGod will send someone! she said. he must! I know he will! who s he going to send? An angel? Daniel laughed angrily and look at the wild, empty sea.... and then he saw the boat!... He was crying and laughing at the same time! its all right! your angel is coming!......more
to the left, the cat said, lives a Hatter. and to the right, lives a March Hare. you can visit either of them.they re both mad. -but i dont want to visito the left, the cat said, lives a Hatter. and to the right, lives a March Hare. you can visit either of them.they re both mad. -but i dont want to visit mad people. said Alice. we are all mad here, you know. said the cat. im mad. your mad. -how do you know that im mad? said Alice. of course youre mad. said the cat. only mad people come here. ***** *****
well. I ve often seen a cat without a grin, though Alice, but never a grin without a cat!...more
با ترجمه علي قانع. از همون اول كه شروع به خوندنش ميكني، با احساسات و عواطفت بازي ميكنه... يك جور احساس همذاتپنداري... چيزي كه دستمايه نويسنده براي خلقبا ترجمه علي قانع. از همون اول كه شروع به خوندنش ميكني، با احساسات و عواطفت بازي ميكنه... يك جور احساس همذاتپنداري... چيزي كه دستمايه نويسنده براي خلق اين داستان شده، يه واقعيت خيلي تلخه... اما عجيبه كه «زندگي» پررنگترين و ملموسترين چيزيه كه در سراسر كتاب خودش رو نشون ميده... داستان زني كه يك اتفاق، مسير زندگي اون رو خيلي خيلي تغيير ميده.... داستان از زبان يه بچه پنج ساله روايت ميشه و لحن و احساس و زبانش واقعا فوقالعاده است.... نوع برخورد زن با اين اتفاق و شجاعتش در مواجه شدن با سختيهايي كه در طول اين دوره هفت ساله از زندگيش كشيده، برام خيلي جذاب و ستودني بود.. داستان خوبيه... و انسانيت رو برام خيلي مهمتر كرد... و چي بهتر از اين؟... ترجمه هم بنظرم بسيار روان و خوب بود. ...more
کتاب را که باز میکنی، میتوانی صدای زرینکوب فقید را بشنوی که آرام آرام شروع میکند به روایت کردن.. و تا به خودت بیایی، میبینی تو را با خودش به دوردستها کتاب را که باز میکنی، میتوانی صدای زرینکوب فقید را بشنوی که آرام آرام شروع میکند به روایت کردن.. و تا به خودت بیایی، میبینی تو را با خودش به دوردستها برده.. به چند قرن پیش از این... به شیراز عصر حافظ.... او روایت میکند و تو، حافظ را میبینی که آرام و بیقرار، سرگرم غزلهای خود است...
این کتاب تصویر دوره تاریخیای که حافظ در اون زندگی میکرده... حاکمان شیراز و اوضاع عهدش رو خیلی خوب و روون بیان میکنه، اما اول و آخر اینکه، انگار سرنوشت حافظ، با رمز و ابهام و تردید، گره ناگسستنی خورده..... همه جا درمورد حافظ، و از جمله در این کتاب، صحبت از شایدهاست...... حافظ رو به گونه ای که واقعا بوده و اونچه که واقعا منظورش بوده در غزلها، کسی نمیتونه رمزگشایی و پرده برداری کنه.... مدتی بود که خیلی حال و هوای حافظ داشتم و خوندن این کتاب، حس خیلی خوبی داشت...
این داستان فضای آشنایی داشت.. شخصیتای داستانهای دیگه فریدریک بکمن، توی این داستان، هی سرک میکشیدن و خودشونو نشون میدادن... پیرمرد شخصیت اول داستانو دواین داستان فضای آشنایی داشت.. شخصیتای داستانهای دیگه فریدریک بکمن، توی این داستان، هی سرک میکشیدن و خودشونو نشون میدادن... پیرمرد شخصیت اول داستانو دوست داشتم. آدمی که هی یادش میره پسرش الان بچه داره و بزرگ شده و دیگه مدرسه نمیره! بنابراین، هر روز نباید از این پسر بزرگ بپرسه مدرسه چطور بود و چی یاد گرفتی؟ آدمی که هی یادش میره همسرش و عشقش دیگه زنده نیست... آدمی که هی یادش میره سیگار رو زمانی که پسرش به دنیا اومد ترک کرد و الان گاهی بهانه سیگار رو میگیره......... خوندن از دردهای واقعی، که یه سری آدما الان توی دنیا گرفتارش هستند، چیز خوبیه... روح آدمو بزرگ میکنه و باعث میشه با آدمای دیگه احساس همدردی کنیم....... کلا کتاب خوبی بود. راضی ام. زود هم تموم شد. برخلاف کتابای قبلی بکمن که خیلی طولانی بودند. انتظار بیشتری ازش داشتم. ولی اینم خوب بود...
یادت میاد تد؟ چادر توی جزیره رو؟ پسر زمزمه میکند: من پیش تو، توی چادر نبودم بابا. نوآ بود. پدر سرش را بلند میکند و به او خیره میشود. نوآ؟؟؟ نوآ دیگه کیه؟؟؟ تد به آرامی گونه اش را نوازش میکند.: نوآ بابا! نوآ پسر من!! تو با نوآ چادر میزدی.. من از ماهیگیری خوشم نمیاد.. پدر با عصبانیت غرغر میکند: پس مدرسه چی؟ تعریف کنم ببینم از مدرسه چه خبر؟؟...more
140 صفحه اول كتاب، اختصاص به مقدمه دكتر شفيعي كدكني دارد و بعد از آن، گزيدهاي از قصايد، غزليات، قطعهها و رباعيات انوري (شاعر قرن ششم-دوره سنجر سلجوق140 صفحه اول كتاب، اختصاص به مقدمه دكتر شفيعي كدكني دارد و بعد از آن، گزيدهاي از قصايد، غزليات، قطعهها و رباعيات انوري (شاعر قرن ششم-دوره سنجر سلجوقي) به همراه برخي شرح و توضيحها آمده است. مثل ساير كتابهاي دكتر شفيعي كدكني، جا دارد چند بار مطالعه شود و نكات خوب و دقيقي براي علاقهمندان به ادبيات در آن وجود دارد... «انوري خود ميدانسته كيمياگر ماهري است؛ اما نميدانسته چرا در عين كيمياگري، مفلس است؛ اما از مقايسه او با مولوي و خيام و نظامي و سعدي و حافظ، امروز ميتوان به آساني دريافت كه اين «افلاس» او، نتيجهي «نيت» او بوده است. نيتي خرد و حقير كه در آن، جز منافع كوتاهمدت طغرلتگين يا سلطان سنجر نميگنجيده است و چندين بار كه حوادث روزگار، نيت او را از محدودهي منافع درباري گسترش داده است، ميبينيم كه چند شعر شگفتآور عرضه كرده است كه همان چند شعر، مايه بقاي نام او در تاريخ شده است.... (مقدمه؛ صص 111-110) ...more
خيلي وقت بود كه با رماني اين قدر همراه نشده بودم... كتابي كه منو خيلي خندوند و خيلي گريوند.... هر چند خيلي از اين گريه ها دروني بودند، اما به هر حال..خيلي وقت بود كه با رماني اين قدر همراه نشده بودم... كتابي كه منو خيلي خندوند و خيلي گريوند.... هر چند خيلي از اين گريه ها دروني بودند، اما به هر حال....
تم عاشقانه اي كه پشت همه اتفاقات كتاب وجود داره، خيلي لطيف، خوشايند و حال خوب كنه!
جمله اي كه استاد جلسه قبل از داستايوسكي نقل كرد باعث شد اسمش تو ذهنم بمونه تا بخونمش. اين جمله معروف داستايوسكي كه: ما همگي از زير شنل گوگول بيرون آمدجمله اي كه استاد جلسه قبل از داستايوسكي نقل كرد باعث شد اسمش تو ذهنم بمونه تا بخونمش. اين جمله معروف داستايوسكي كه: ما همگي از زير شنل گوگول بيرون آمده ايم... خوب بود. كوتاه بود ولي پرمعنا. و راضي ام از خوندنش...more
هرگز به عمرم نديدم پدرم جز از قفسههايي كه بالايشان نوشته: حراج به دليل نزديكي تاريخ انقضا، چيزي بردارد. تمام اقلام قفسههاي ديبا ترجمه پيمان خاكسار.
هرگز به عمرم نديدم پدرم جز از قفسههايي كه بالايشان نوشته: حراج به دليل نزديكي تاريخ انقضا، چيزي بردارد. تمام اقلام قفسههاي ديگر براي او نامرئي بودند. به خاطر چيزي كه مادرم «يه جو شخصيت» ميناميد، من و خواهرانم به ندرت وارد اتاق پشتي ميشديم. بهتر بود فاصلهمان را حفظ كنيم و خودمان را بچههاي آدم ديگري جا بزنيم. بالاخره پدرمان برميگشت با دستهايي پر از ميوههاي متلاشي كه هيچ شباهتي به ميوه نداشتند... پيام عملش اين بود: اگر چيزي مجاني است، بهترينش را سوا كن! و... سداريس، كتاب را به پدرش «لو سداريس» تقديم كرده. كسي كه در سراسر كتابهايش، از او با جزئيات تمام حرف ميزند و تو را به خنده مياندازد.. سداريس در طنزش، شديدا صادق است و همين باعث ميشود طنزش، تصنعي نباشد.. درمجموع، بين كتابهايي كه اين مدت ازش خوندم، اين به نظرم بهتر از همه بود. البته، «مادربزرگتو از اين جا ببر» هم خوب بود.
سهلگی از مشایخ تصوف در قرن پنجم، کتابی تالیف کرده به نام : النور. در این کتاب،سخنان و حکایات بایزید بسطامی؛ عارف مشهور قرن سوم را جمعاوری کرده است. ایسهلگی از مشایخ تصوف در قرن پنجم، کتابی تالیف کرده به نام : النور. در این کتاب،سخنان و حکایات بایزید بسطامی؛ عارف مشهور قرن سوم را جمعاوری کرده است. این کتاب به زبان عربی تالیف شده. بنا به گفته استاد شفیعی کدکنی، سخنان بایزید به زبان پارسی آن زمان بوده و در این کتاب به عربی برگردانده شده است. استاد شفیعی کدکنی کتاب النور را ترجمه کردهاند و آن را دفتر روشنایی نامیدهاند. برای علاقهمندا�� به عرفان و ادبیات عرفانی، کتاب بسیار دلپذیری است؛ «مهمترین اتفاق فرهنگی در سراسر دوره اسلامی ایران، ظهور پدیدهای است به نام عرفان و در سراسر تاریخ عرفان ایرانی، اگر دو سه چهره نادر و استثنایی ظهور کرده باشند، یکی از آنها بایزید بسطامی است و این کتاب، حرفها و حکایات اوست. سرسری نباید از آن گذشت...» ...more