پشت هر واژه آینهای میگذارم، میدانم که شما آنجایید، پشت همهی واژههایید. من شمارا هر روز دوست میدارم، شما نباشید، آدمی از تنهایی دق میکند. زندگانی بد طعم است. من هم بی شما نمیتوانم روی پاهای خودم بایستم. یاد آن وقتها بخیر، حیف حالا دیگر حوصلهام پیر شده. در همهی نفسهایم جای شما خالی است. از آن روزی که مرا بیدار کردهاید، دیگر نخوابیدم.، یاد شما مثل طعم میوهای است که برای نخسیتن بار آن را چشیدهام.
صالح علاء در سال ۱۳۳۱ در اراک بهدنیا آمد. او در سال ۱۳۵۶ از مدرسه هنرهای دراماتیک رویال آکادمی لندن فوق دیپلم سینما و تلویزیون و در سال ۱۳۵۹ لیسانس بازیگری و کارگردانی از دانشکده هنرهای دراماتیک و در سال ۱۳۷۲ فوق لیسانس زبان و ادبیات فارسی از دانشکده ادبیات دانشگاه علامه طباطبایی گرفت. آغاز فعالیت هنری او از سال ۱۳۴۷ با قصهنویسی و قصهخوانی در رادیو و سپس نویسندگی متن برنامه و نمایشنامه بود. فعالیت سینمایی را از سال ۱۳۴۷ با ساخت فیلمهای تبلیغاتی و بازی در سینما را از سال ۱۳۶۴ با «تیغ و ابریشم» کاری از مسعود کیمیایی آغاز کردهاست. مجله وی با نام نشانی پس از چند ماه انتشار متوقف شد. وی پیوسته به عنوان مجری و نویسنده با شبکههای مختلف رادیویی همکاری دارد.
« محبوب من! عاشق کسی است که اندیشهاش بالغ شده باشد. در یک جامعه نباید یک نفر یا چند نفر عاشق باشند، بقیه نباشند. در هر جامعه باید که همه عاشق باشند. همچنان که باید اندیشهی همه بالغ باشند.
همچنانکه نباید یک نفر فکر کند یا چند نفر فکر کنند، بقیه فکر نکنند. باید که همه فکر کنند. چنان که باید همه عاشق باشند. محبوب من! اوایل درها باز بودند، دیوارها کوتاه. هر چه عاشقتر شدیم، درها قفل شدند، دیوارها بلندتر. اوایل گفتند عشق هرگز دچار انسداد تاریخی نمیشود. پس این همه بگیر و ببند برای چیست؟! »
یکی از افرادی که دوست دارم یک روز ببینمش همین محمد صالح علاست دوست دارم ازش بپرسم شما این اصطلاحات و عبارات ناب و تازه رو که مثل یک هوای دلنشین روح آدمو تازه میکنه از کجا میاری؟؟؟؟؟
محبوب من! شما که میخندید، شقایقها باز میشوند. ماه بالا میآید. مهتاب خودش را میگسترداند. دریای مازندران آرام میگیرد. آبهای خلیج فارس به ساحل میآیند، ماسههای خاک ایران را میبوسند و دوباره به دریا بازمیگردند. شما که میخندید، عکسهای توی آلبوم خانوادگیمان، همه میخندند. حتی عکسهای سیاه و سفید، حتی گلهای کارتپستالهای نوروز هم میشکفند. محبوب من! شما کنار درخت انجیر خانة ما ایستاده بودید. بادی وزید. چشمهاتان را بستید. باز کردید، سال تحویل شد. من خندیدم. محبوب من! روز، همان دمی که عاشق شما شدم، احساس کردم چیزی در جانم در حال جابهجا شدن است. در جان من یک راه قدیمی است؛ پر از خاطرة آمدنها و رفتنها. خاطرة سر چرخاندنها، نگاه کردنها. پر از نفس عاشقهایی که سراسیمه آمدهآند و رفتهاند و نفس به هوای آن پاشیدهاند. هر سدهای عاشقهای خود را دارد. دوست داشتن یک طلب مادرزاد است. آن که به اندازة سهمش از عشق عاشق نیست، مغبونی ابدی است...
صالحعلاء رفیق ناب کلمات است! کلمات را با عسل شیرین میکند ، با گلاب معطرشان میکند و بعد به رشته تحریر در میآورد. برای همین است که آثارش را که میخوانی یک شیرینی نابی در ذهنت تهنشین میشود و جانت معطر میشود! خوشا به حال کلمات که یک محمد صالحعلاء لطیف و شکرین دارند. از متن کتاب: روزگار عاشق قیامت است. در روزگار عاشق هیچکسی زشت نیست که در قیامت عاشقها همه زیبایند. هیچ گلی زیباتر از گل دیگر نیست. گلی خوشبوتر از گل دیگر نیست. روزها شبیه هماند چنانکه آسمانها و دلها نگاهها.
تازگی و طراوت و لطافت محمد صالح اعلا پخش شده تو دست نوشته هاش.. با خوندن کتاب لحظاتی پر از محمد صالح اعلا رو تجربه میکنید . . "محبوب من! همین که نفسی دور میشوید نماز عاشق شکسته است!" . . "کاش راز ما را بر صخره های سنگی و سخت کوه ها بنویسند تا آیندگان بدانند ما چگونه عاشق هایی بودیم"