"Batılılaşma, Batı uygarlığının gerçek niteliğinden habersiz olmaktır. Bu bilgisizlik, durumun dış yüzünü özüyle karıştırmamıza, Batı uygarlığının görünümlerini onun teknolojik ürünlerinin şaşırtıcı kullanışlılığıyla sınırlamamıza ve bu ilerlemenin ardında cereyan eden düşünceden gafil olmamıza neden olmaktadır. Bu müthiş çarkı döndüren kaynakla irtibat kurmamız mümkün değildir çünkü onun ortaya çıkışına yol açan değişimde bizim payımız yoktur. Biz onunla karşılaştığımızda bu büyük çark, çoktan harekete geçmiş ve bizi de dişlilerinin arasına almıştı. Batı düşüncesinin itici kaynağına yol bulamayış hayranlığa yol açar, bu hayranlık da zihinsel felce. Zihinsel felç de yaratıcı güçlerimizi her alanda durdurarak düşünce yolumuzu tıkar. Bu düşünce çıkmazı, düşüncenin, muhtemelen kendisine açık olan iki yolda da yani Batı düşüncesinin itici gücü ve ulusal hatıranın kaynağıyla bağlantı yolunda seyretmesine izin vermez. Batı düşünce dairesine yol bulmaktaki aczimiz, ulusal hatıramıza sırt çevirmemiz ve o mirasa yabancılaşmamız, kelimenin tam anlamıyla ne İsa'ya ne de Musa'ya yaranamamamıza yol açar."
"Büyük Asya uygarlıkları, ortak tarihî kaderlerinin bilincinde olmadıkları gibi birbirleriyle hiçbir derin bağa da sahip değildirler. Bu ilgisizlik ve umursamazlık, bizzat bugün yaşanan büyük değişimin bir göstergesidir. Büyük Asya uygarlıkları arasındaki bağ, uzun bir geçmişe sahiptir. Bu üretken bağ, örneğin; Buda dininin Asya kıtasının yarısını kaplamasına, İslam'ın Hindistan'a yol bulmasına, Sanskrit dilindeki eserlerin Farsçaya çevrilmesine ve İslam ile Hint mistisizmleri arasında verimli ilişkiler kurulmasına neden oldu. Bugün Asya uygarlıkları birbirlerini anlamaktan aciz iseler ve söz gelimi Ebû Reyhân-i Bîrûnî, Gazneliler zamanında Hindistan'ı günümüz bilginlerinden daha iyi tanıyor idiyse bunun nedeni Asya uygarlıklarının birbirlerine yabancılaşmış olmasıdır. Peki, yabancılaşma nereden kaynaklanmaktadır? Neden geçmişte düşüncelerin çatışması, dinlerin birbirlerine etkin bir şekilde nüfuz etmesine, ortak bir yaratıcılığa ve yeniden üretmeye yol açarken günümüzde kültürel bir neme lazımcılığa ve yalnızlığa dönüştü?"
Dariush Shayegan (born in 1935 in Tehran) (Persian: داریوش شایگان) is one of Iran's prominent thinkers, cultural theorists and comparative philosophers.
Shayegan studied at Sorbonne University in Paris. He was a Professor of Sanskrit and Indian religions at Tehran University.[1]
He wrote a novel "Land of Mirage" in French and it won the ADELF award presented by the Association of French Authors on December 26, 2004. According to the Persian daily Aftab, Shayegan is well known in France for his books in the field of philosophy and mystics.
Shayegan, who studied with Henry Corbin in Paris, also did many pioneering works on Persian mysticism and mystic poetry. He was a founding director of the Iranian Center for the Studies of Civilizations. In 1977, Shayegan initiated an international symposium on the "dialogue between civilizations," a concept that has been selectively appropriated by the Iranian President Mohammad Khatami.[1]
نخست. چند وقت پیش، مقاله ای از مرتضی آوینی می خوندم در نقد فیلم "هامون" به اسم "چرا ما جهان سومی ها هامون می سازیم؟" توی اون مقاله، اشاره به قسمتی از فیلم هامون شده بود که حمید هامون به مهشید کتاب "آسیا در برابر غرب" رو می ده و آوینی گفته بود که کارگردان احتمالاً یک بار هم این کتابِ "خوب" رو نخونده بوده. این تعریف آوینی از این کتاب، باعث شد اسمش توی ذهنم بمونه. بعدها که داشتم توی کتابخونه ی عمومی شهرک می گشتم، وقتی چشمم به عنوان "آسیا در برابر غرب" افتاد، یاد تعریف آوینی افتادم و سریع کتاب رو برداشتم.
دوم. از کتاب لذّت بسیار بسیار زیادی بردم. مخصوصاً بعضی فصل هاش و بعضی بخش هاش، مثل بخشی که راجع به تفاوت روشنفکر غربی و توده ی مردم غرب بحث کرده بود و جاهای دیگه. تا حدّی که قصد دارم کتاب رو بخرم، با این که کلش رو خوندم. مضمون کلی کتاب، غربزدگیه. اما از این جهت این مفهوم رو بررسی می کنه که ما همه دم از غربزدگی و حفظ هویت فرهنگی می زنیم، در حالی که نه می دونیم غرب چیه و نه هویت خودمون رو می شناسیم و در یک "توهم مضاعف" فرو رفتیم و جاهلیم و به جهل خودمون هم جاهلیم. این کتاب می خواد تقابل های اساسی و بنیادی دو فرهنگ غربی و شرقی رو بررسی کنه که خیلی عمیق تر از دین و بی دینی و تکنولوژیک بودن و عقب ماندگی صنعتی است.
سوم. کتاب به مسائلی می پردازه که فکر کنم قبل از این کتاب، بهشون پرداخته نشده بوده. یعنی کتاب در مورد این مسائل پیشگامه. مشکل بیشتر کتاب ها و افراد پیشگام، اینه که اون چنان غرق در تبیین ادّعاشون می شن که یادشون می ره یه ادّعا، علاوه بر تبیین، نیاز به اثبات هم داره. یعنی سعی می کنن خوب و دقیق حرف هاشون رو از جنبه های مختلف شرح بدن. ولی برای اثبات حرف هاشون استدلالی نمیارن. این کتاب هم در خیلی از جاها این مشکل اساسی رو داشت. مشکل دیگه ی کتاب، کلی نگری بیش از اندازه ش بود. سعی کرده بود غرب، با همه ی گستره ش از روسیه تا امریکا و از عهد یونان تا قرن بیستم رو یک کاسه کنه و معلومه که یک کاسه کردن آتن در دوره ی طلاییِ پریکلس، با قبایل ژرمن و گل، خیلی سخت و شاید غیرممکن باشه. همین طور که تمدن درخشان چ��ن رو با تاتارها یکی کردن غیرممکنه.
چهارم. دونستن این که داریوش شایگان بعداً در کتاب دیگه ای نظر منفی ش نسبت به غرب رو تغییر داده و غرب رو مدح کرده، خیلی در طول کتاب مزاحم بود. اینکه نویسنده ی این کتاب بعداً از نظراتش برگشته، باعث می شه که دیگه خیلی نتونی به حرف های کتاب اعتماد کنی. منتها نکته ی مهم اینه که به نظر می رسه این حرف اشتباهه. شایگان در این کتاب هم تمدن غرب رو یکسره منفی نمیدونه، بلکه همون طور که خودش اواخر کتاب گفته، فقط میخواد به جنبه های منفیش بپردازه، بدون این که منکر جنبه های مثبتش بشه. گو این که بعضی جاها توی همین کتاب به جنبه های مثبت تمدن غرب هم اشاره می کنه.
غرب زدگی بر خلاق آنچه بسیاری می پندارند، شناسایی غرب نیست بلکه جهل به ماهیت واقعی تفکر غربی است، جهلی که به بیگانگی از خود می انجامد. این دو بیگانگی حالت "نه این نه آن" را پدید می آورد و تقدیر تاریخی ما را متعین می سازد. دوره ای که این حالت در آن ظاهر می شود دوره برزخی و فترت است... نه به کانون تفکر غربی راه داریم و نه به خاطره قومی خود
«زنی که چادر به تن دارد و خرامان راه میرود ضمن این که خود را میپوشاند، به حرکاتش دوچندان جذبه میدهد، زیرا این پوشیدگی، در حین دفع، جذبه و کشش نیز هست»
«امروز طبقهای که کم و بیش حافظ امانت پیشین ماست و هنوز علیرغم ضعف بنیه، گنجینههای تفکر سنتی را زنده نگاه میدارد، حوزههای علمی اسلامی قم و مشهد است»
«اگر تفکر در کشور ما آنقدر دچار پریشانی شده است یکی از علل مهم آن دستگاه آموزشی است. ما دایم از هویت فرهنگی میگوییم اما فراموش میکنیم که نود درصد دروسی که در مدارس میدهیم، محتوای غربی دارند: از علوم طبیعی گرفته تا علوم انسانی»
از روضهخوانیهای این کتاب نتیجه میگیریم که کشورهای آسیایی باید به میراث کهنشان توجه کنند؛ فریفتهی ظواهر تمدن غرب نشوند؛ از غربزدگی بپرهیزند؛ و به دام غفلت و توهم نیفتند
داریوش شایگان تنها حرف درستش را آخر عمری زده بود: «شرمندهام که نسل ما گند زد.» 0
تصویر: تجسمی از آسیا در برابر غرب، آنچه خود داشت و بازگشت به خویشتن روشنفکران ایرانی
L'Asie face a l'Occident, Dariush Shayegan عنوان: آسیا در برابر غرب؛ نویسنده: داریوش شایگان؛ تهران، امیرکبیر، مرکز ایرانی مطالعه فرهنگها؛ 1356، در دو و 302 ص؛ کتابنامه دارد؛ چاپ دوم ، باغ آیینه، 1371؛ چاپ پنجم: تهران، امیرکبیر، 1386؛ شابک: 9789640005507؛ چاپ ششم 1388؛ چاپ دهم و یازدهم 1391؛ چاپ دیگر: تهران، نشر فرزان روز، 1392؛ شابک: 9789643213770؛ موضوع: شرق و غرب و ... قرن 20 م فهرست: تقدير تاريخي چيست؟ آثار بروز غربزدگی جمعی در آسيا؛ دوره فترت؛ تفكر بی محمل؛ هنر بی جايگاه؛ رفتارهاي ناهنجار؛ رند وارونه؛ چهار كانون بزرگ فرهنگ آسيايی؛ آيين رهايی و تفكر فلسفی؛ و...؛
کتاب با تکرار کلام تکان دهنده نیچه آغاز میشود"شبح نیهیلیسم بر درگاه است" و نشان میدهد که نیهیلیسم تقدیر تاریخی غرب است: "این تصادفی نیست که بولشویسم شوروی زاده نیهیلیسم روس است، همچنانکه رایش سوم بر ساخته نیهیلیسم غربی. به یک اعتبار می توان گفت که نبرد استالینگراد، میدان برخورد دو نیهیلیسم اروپایی یعنی نیهیلیسم آلمان و روس است. هر دو به نام یک اسطوره دنیوی شده به جان هم افتادند: آلمانها به نام اسطوره نژادی ، روسها به نام اسطورة طبقاتی. در هر دو مورد انسان به یک مفهوم تھی و انتزاعی، یعنی نژاد برتر با طبقه ناجی بشریت کاهش یافته است." سیر تفکر غرب را میکاود و میگوید که چطور غرب در یک تطور نگاه فلسفی از مابعدالطبیعه افلاطونی نزول میکند و به تفکر تکنیکی میرسد. این تعبیر "نزول" هم از من نیست. از شایگان است: "وجود در هر عصر به صورتی دیگر جلوه می کند یا به قول هایدگر چیز دیگر می گوید. وجوه بروز و استتار آن از آغاز تفکر غرب تا به امروز تاریخ خود وجود است که گاه به صورت ایده درمی آید، گاه انرژی، گاه جوهریت، گاه ذهنیت، گاه اراده معطوف به قدرت، و سرانجام آخرین مرحله استتار آن ظهورش به صورت اراده معطوف به اراده است که همان تفکر تکنیکی باشد، یعنی آنچه در هیات سیطره تفكر تکنیکی امروزی جهانگیر شده است." این کتاب که حدود یک دهه بعد از "غرب زدگی" جلال نوشته شده به همان مفهوم تمسک میکند و آن را تقدیر تاریخی ما میداند البته باید بگویم "اگر بگوییم کتاب غربزدگی جلال از نقره است، این کتاب از طلا است. عالی است." "غربزدگی حاصل تقدیر تاریخی و روح زمانه بی است که در شرف گذراندنش هستیم. غربزدگی خود وجه دیگری از همان نا آگاهی به تقدیر تاریخی غرب است. غربزدگی یعنی جهل نسبت به غرب، یعنی نشناختن عناصر غالب تفکری که مالا غالبترین و مهاجمترین شیوه جهان بینی موجود بر روی زمین است." دو مقابله مهم هویت شرق با غرب را در وجود گاندی و مائو بررسی میکند و دلایل شکست گاندی و پیروزی مائو را مطرح میکند: "گاندی نوعی جوکی بود و مائو نوعی محتسب. جنگ بین عارف و محتسب، بين مجنون و عاقل، بین عاشق و هشیار، حدیثی است که نمونه های آن را در ادبیات خودمان بسیار می یابیم. این دو رویاروی هم بوده اند و خواهند بود. یکی جامعه را از بیرون میخواهد تغییر بدهد، دیگری انسان را از درون، یکی به ظاهر می پردازد و دیگری به باطن، یکی به زور روی می آورد و دیگری موجب شکفتگی می شود. جنگ بین این دو، جنگ بین دو دیدگاه است: معنویت آسیا و سیطره غرب" پدیده ناسیونالیسم را یک پدیده کاملا غربی معرفی میکند. البته در انتهای کتاب هم در گریزی کوتاه از ناسیونالیست های ایرانی که ژست ضدعرب میگیرند انتقاد میکند. "ابن سینا و غزالی، پیش از آنکه ایرانی باشند، مسلمان بودند و ایرانیت، صفتی بود که به این جوهر مشترك رنگ می داد، مشخص می کرد ولی آنرا تعیین نمی کرد. اسلام دایره بزرگی بود که همه را در بر می گرفت. هویت ایرانی، عرب وترك حكم دایره های کوچکتری را داشت که در دایره بزرگ با هم یکی می شدند و رنگ خاص خویش را نیز حفظ می کردند. اختلافی که امروز بین کشورهای اسلامی درباره هویت ملی فلان متفکر وجود دارد ناشی از ناسیونالیسم غربی است." شواهدی از هنر و معارف شرق می آورد که ثابت کند ما خیلی پیش از فروید ناخودآگاه را میشناختیم و میدانستیم باید با آن مدارا کرد و اگر لازم شد مهارش کرد: "کوششی که اساطير وشمایل نگاری آسیایی برای مهار کردن نیروهای ناآگاه مصروف داشته اند حیرت انگیز است. زیرا اینان به فراست میدانستند که اگر سد و قالب های تفکر اساطیری و تمثیلی که مهار کننده نیروهای غریزی و ناآگاه طبیعت هستند، فرو بریزند، دیاری دیگر قادر به مهار کردن آنها نخواهد شد." از حجاب بزرگ بین غرب و آسیا یعنی زبان صحبت میکند و مفاهیمی که اساسا امکان ترجمه به طرف دیگر را ندارند: "اگر امروز زبان ما از برگرداندن مفاهيم علمي جديد عاجز است و امانتی که از گذشته به ما رسیده بود دیگر بدرد نمی خورد و خودمان نیز موجودات سر درگمی شده ایم یکی از علتش ارتباط زبان و تفکر است. نابسامانی فرهنگی کنونی، ما را موجوداتی «گسسته دماغ » (اسکیزوفررنیک) کرده است. زبانمان ترجمه است و گفت و گویمان «دوبله». ارتباط زبان و تفکر بیش از آنست که تصور می رود." نهایت سطحی نگری در منظر انسان گرایی (هومانیسم) غربی را این گونه نشان میدهد: "طبیعتی که به کمیت صرف و عینیت محض کاهش یافته و انسانی که معروض سلطه نیروهای نا آگاه است دو وجه یک پدیده هستند، همچنانکه مفهوم زیربنا و روبنای ا��دئولوژیهای جدید زیر و بالای دنیائی تھی از هر معنا هستند. فرو افتادن جایگاه هنر اروپایی از عالم مجردات به دنیای ناخود آگاه، و تنزل حقیقت به عینیت اشیاء، و در نتیجه تسلط تکنیک، بر سراسر زمین، حاصل همان روش تقلیلی تفکر غربی است." مفاهیمی مثل "امانت" و "خاطره قومی" را مطرح میکند و از تلاش غرب برای پر کردن خلا ناشی از نبود "امانت الهی" میگوید: "ملتی که امانت را از دست بدهد ناگزیر است چیز دیگری جایگزین آن کند. غرب چهارصد سال است که امانت خود را از دست داده و در این مدت متفکران غربی به فکر چاره بوده اند. استقرار حکومت قانون، حقوق بشر، حاکمیت ملی، آزادی انفرادی، ثمر چندین سده زحمت و کوشش پارسایانه است و غرب توانست به تدریج نظام مدنی را جایگزین نظام مذهبی کند." یکی از بخش های مفید کتاب بررسی چهار قطب اصلی تفکر آسیایی یعنی ایران، هند، چین و ژاپن است. در این بخش مثالهای جالبی برای شناخت نوع بینش متفکران هر یک از این چهار قطب فکری مطرح شده است. "یکی از استادان بودایی می گوید. از جوانی زندگی را وقف طلبگی کردم، «سوترا» ها و تفاسیر را به دقت خواندم، تنها چیزی که نصیبم شد، اختلافات بینهایت الفاظ بود و این بدان ماند که بخواهیم شنهای اقیانوس را بشمریم. بودا سرزنشم کرد وگفت: تو را از شمردن گنجهای دیگران چه سود؟»" و در مقابلش مثالهای جالبی برای شناخت انسان غربی و فاصله عمیقی که با انسان شرقی دارد: "وقتی از یک کوهنورد انگلیسی پرسیدند چرا باید قله «اورست» را فتح کرد، پاسخ داد: چون آنجاست. این انگیزه هرگز از ذهن یک هندی یا تبتی نگذشته بود، زیرا برای آنها، آنجا بودن صرف، انگیزه کافی برای تحمل این همه مشقت نبود. دانستن اینکه چرا «آنجا بودن» یعنی «ابژه» بودن، اینچنین کششی برای روح مبارز غربی دارد، مستلزم اینست که به ریشه های عناصر غالب فرهنگیش پی ببریم." بخش بسیار مفید بعدی مقایسه هنر شرق و غرب و وجوه تمایز آن دو است: "تکرار در هنر آسیایی که همواره همان الگوها را بر می گزیند، یکنواختی ملال انگیز نیست، همچنانکه تنوع خیره کننده هنر غربی قهرا گویای عمق دید این هنر نیست. هنر آسیایی در پس الگوهای یکنواخت، جویای جوهر آنچنانی چیزهاست جوهری که باید هر بار در نحوه بیان هنرمند از نو زنده شود و بازتابد . همانطور که دو موج دریا، علی رغم شباهتشان، هیچگاه همسان نیستند." و بالاخره تنها نسخه ای که برای مقابله با این تقدیر تاریخی هولناک یعنی غربزدگی، ماشینیسم و نهایتا نیهیلیسم مطرح میکند شناخت دقیق غرب و تربیت کردن انسان هایی است که هم شرق و هم غرب را به عمیق ترین شکل بشناسند و فقط به ظواهر بسنده نکنند: "برد عظيم تفکر غربی در دورنمای دید تاریخی روشن میشود وگرنه سروکارمان یا با آمریکاییهای عرفانزده است که شمارشان رو به افزایش است یا جوانان غربزده ایرانی وآسیایی. برای اینکه بتوان این دو دید را مقابله کرد نیازمند کسانی هستیم که بتوانند نقش رابط را به عهده گیرند. کسانی میتوانند نقش رابط را عهده دار باشند که به معنی راستین، ذوجنبتين باشند، یعنی هم تفکر غربی را از درون بشناسند و هم به فضای تفکر ایرانی و اسلامی باز باشند."
نویسنده به تحلیل وضعیت کشورهای شرقی مقابل تجدد در دنیای امروز می پردازد.با آنکه نزدیک نیم قرن از نگارش این کتاب می گذرد اما به طرز عجیبی هنوز زنده فعال و قابل تعمیم می باشد.نویسنده که خود یک ایرانی است و در عین حال به طور کامل با دو فرهنگ شرق و غرب آشناست ضمن تحلیل رویکرد انسان شرقی امروز مقابل تجدد مدرنیته و تمدن غالب غرب بخوبی تأکید می کند مردمان شرقی امروز در مواجهه با سیر مدرنیته ضمن از دست دادن و ناباوری به سنتهای باستانی خود هنوز به باور و نوع تفکر مدرن نیز دست نیافته اند.او البته می گوید غرب نیز هنوز به اعتلای مدرنیته نرسیده اما توانسته به نوع تفکر مدرن دست یابد حتی اگر از آن به صورت بهینه بهره نمی برد اما مردمان شرقی با از دست دادن سنتهای ملی مذهبی و باستانی خود بدون پشتوانه تفکری لازم به سوی مدرنیته رفته اما نتنها آن را نیافتند بلکه حال در میان را سرگشته و حیران دور خود می چرخند به نوعی همانند همان کلاغی که آمد راه رفتن کبک را بیاموزد راه رفتن خودش را هم فراموش کرد.
نویسنده البته بعد از تحلیل فلسفی و تاریخی این گسست در شرق (روسیه،چین،هند و ایران) پیشنهاد می کند انسانهایی با تسلط عمیق و ریشه ای به هم سنت باستانی مذهبی و ملی و هم نوع تفکر غرب و تبعات و مزایای آن به برنامه ریزی برای جامعه و آینده ملت خود همت گمارند.این سخن بسیار درستی است زیرا به واقع در این دنیای متغیر و متکثر به هیچ وجه نمی توان بدون درک عمیق و همه جانبه از دنیای روز و تفکرات حاکم و غالب آن که امروز سکاندار فرهنگ غالب جهانی اند به تدبیر برای خود پرداخت.سنت گرایان باید مدرنیته را با همه زوایا و نقصانها و مزایایش بشناسند و بعد برای آینده و حال نسخه بپیچند و متقابلاً انسانهای با تفکر مدرن درباره سنت.ما در هر زمان و مکان باید به نقشه راه جدیدی مجهز شویم و نمی توان برای تمام زمانها و مکانها از یک نقشه ثابت و لایتغیر سود برد.هر دوره ای مقتضیات خود را دارد پس یک انسان یا یک تفکر به ه��چ وجه نمی تواند همه پاسخ ها را داشته باشد و باید با گفتمان و تحلیل منطقی به برآیندی از همه راههای مناسب برای راه خود سود برد.
کمی سختخوانه و به دلیل رویکرد فلسفیش به ویژه بر بخش اول، نیاز به تامل بیشتر داره ولی جزئیات بسیار دقیقی درباره شناخت دنیای غرب داره که کمک میکنه به بازشناسایی هویت شرقی
خواندن آسیا در برابر غرب برای من یک فایده بیشتر نداشت و آن آشنایی مختصری بود که با پارهای از برجستگیهای فرهنگ هند و شرق دور پیدا کردم. این البته کارکرد کمارزشی نیست، اما باید توجه داشت که مقصود اصلی شایگان در کتاب چیزی جز این است. به عقیدهٔ من شایگان در این کتاب میخواست تلنگری بزند به غربگرایانی که کورکورانه از فرهنگ غربی پیروی میکنند و جز آن مسیری را شایستهٔ پیمایش نمیدانند. بدین منظور وی میکوشد میراث شرق را برجسته کند و ناهنجاریهای تمدن غرب را -البته با اغراق- تصویر کند. کتاب در بحبوحهٔ تجدد دستوری شاهنشاهی نوشته شده و شاید نشانگر واکنش شایگان به این سیاست نادرست رژیم شاهنشاهی باشد. اما آیا کتاب پس از گذشت نزدیک به پنجاه سال از نگارش آن برای دغدغهمندان امروزی نکتهٔ تازه و ایدهٔ بدیعی دارد؟ به عقیدهٔ من خیر! آسیا در برابر غرب حرف نویی برای دغدغهمندان ندارد. شایگان هم مثل ما در تعلیق است، او هم راه حلی ندارد. همه میدانیم که میراث کهنی در اختیار داریم که دوست داریم حفظش کنیم، نیز میدانیم که نمیتوان مانند گذشته زیست و مانند گذشتگان اندیشید؛ اما هیچیک نمیدانیم دقیقاً چهگونه باید این دو ساحت را با هم آشتی داد. خشم شایگان از غربگرایی کورکورانه زمانهاش او را به ورطهٔ تناقضگویی و سیاهنمایی غرب کشانده؛ ابتدای کتاب سخن از این میگوید که نمیتوان هم «این» را حفظ کرد و هم «آن» و این خیال خامی است که ما داریم، آخر کتاب اما دم از حفظ میراث میزند. او که خود میداند راه حل مشخصی ندارد و حرف ایجابیای قرار نیست بزند، رسالت خود را در این میبیند که غرب را مورد هجمه قرار دهد و تصویر نازیبایی از آن ارائه دهد تا شاید شیفتگان غرب از آن روی برگردانند. این رویکرد هرچند نادرست بوده و حتا میتوان گفت خلاف توصیهٔ خودش مبنی بر «شناخت دقیق و عمیق غرب» است، اما با توجه به شرایط تاریخیای که در آن دست به نگارش کتاب زده قابل درک است. آنگونه که در مقدمهٔ کتاب آمده روش وی در نقد برگرفته از روش انتقادی غرب است و معتقد است که اساساً راهی هم جز این روش نیست؛ حال باید توضیح دهد که چه تضمینی هست که نقد با ابزار غرب مارا به چیزی جز غرب برساند؟ آیا توضیح قانعکنندهای برای رویکردی که در پیش گرفته دارد؟ اگر برای نقد راهی جز نقادی غربی نیست، چرا باید امیدوارانه به دنبال راهی جز راه غرب باشیم؟ اینها پرسشهایی است که شایگان بیپاسخ میگذارد و همین موجب میشود که نتوان کار او را نقدی جدی و راهگشا قلمداد کرد.
عصاره ی کلام داریوش شایگان این است که: اندیشه های نوین غربی که زیربنای تمدن غالب جهان کنونی هستند، از تحولات خاص و بنیادین در فلسفه و تفکر غربی به وجود آمده اند. بستر این تحولات اندیشه و تفکر غربی بوده است که به صورت بنیادین با اندیشه های شرقی تفاوت دارد. به صورت خاص، پیدایش نیهیلیسم (با تعریف هایی که نویسنده در کتابش بسط می دهد)، نقطه ی عطفِ گذار به دنیا و تفکرات مدرن بوده. مساله این است که این تاریخ، و این سیر، در تمدن های شرقی به وقوع نپیوسته است. و تلاش جدید شرقیان برای عقب نماندن از قافله ی پیشرفت تکنیکی، نتایج مخربی برای این تمدن ها در پی دارد و خواهد داشت. نویسنده راه حل ارائه نمی دهد. بلکه سوالی را طرح می کند که توجه به آن برای ما و زیست ما در این جهان حیاتی ست.
Batı ve Doğu'nun neden "böyle" olduğunu anlamamıza yardımcı olacak bir kitap. Kavraması benim için güç olduğu için uzun bir zamana yayarak okudum -yaklaşık 2 ay- Cemil Meriç'in Bu Ülke eseriyle pek çok bağıntı kurabilmeme yardımcı oldu. Onun dışında Batı ve Doğu kültürünü, teknoloji ve gelişimi ve "batılılaşma" diye adlandırdığımız terimin nasıl kullanıldığını, nasıl anlaşıldığını, fakat nasıl anlaşılması gerektiği hakkında bilgilendim. Kesinlikle bir kere daha okumam gereken bir kitap!
در فیلم هامون سکانسی هست که در آن هامون (خسرو شکیبایی) با نامزدش در یک کتابفروشی قرار گذاشتهاند و ه��مون به نامزدش کتاب معرفی میکند. یکی از چند کتابی که هامون در دست طرف مقابل میگذارد کتاب آسیا در برابر غرب اثر داریوش شایگان است و ذیل دادن کتاب میگوید: (اگه میخوای مخت کار کنه اینو بخون) داریوش شایگان در آسیا در برابر غرب، تمدنهای چهارگانه آسیایی را معرفی میکند و وجه افتراق آنها با تمدن غرب را تشریح مینماید. موانع و مشکلات این تمدنها در مسیر همسویی و وحدت برای ایجاد جریانی در مسیر سیل تهاجمی فرهنگ غرب را به بحث میگذارد و نتایج جالبی نیز میگیرد. از نکات جالبتوجه کتاب، توجه به ادیان مختلف و فرهنگهای کهن آسیایی و وجوه اشتراک این تمدنهاست. برای مثال مسئله نفی فردیت در میان هندیان و توجه به یگانگی و وحدت یا وداعیه نوشتن توسط ساموراییهای ژاپنی و اشتراک این دو مورد با یدالله مع الجماعه و توصیه اسلام به نگارش وصیتنامه از نمونههایی است میتوان ذیل آنها وحدت همسانی حیرتانگیز ادیان و فرهنگهای مختلف آسیایی را دید. تمدنهایی که به زعم شایگان در ظواهر شاید اختلافات بسیاری داشته باشند اما در ژرفای خود دست در دست هم دارند و میتوان با تاکید بر وجوه اشتراکیشان، از استحاله این تمدنها در فرهنگ غربی جلوگیری کرد. عدهای از منتقدان بر این عقدهاند که نظریات شایگان در این کتاب بیشتر به رویاپردازی شبیه است و تجویز نسخههای اینچنینی برای کشورهای آسیایی و امیدوار بودن به باز یافتن هویتهای کهن این سرزمین بیشتر به خواب خوشی میماند که تحقق آن در عالم واقع ناممکن است. البته من معتقدم فصل آخر کتاب به کل این ادعا را نقض میکند
داریوش شایگان ازمعدود متفکران ایرانی است که آوازه ای جهانی دارد. وسعت اطلاعات او از ادیان و مکاتب دینی و فلسفی و ... شرق و غرب به او این امکان را داده که بتواند به نوعی مقایسه تطبیقی تفکران شرقی و غربی دست زند. آسیا در برابر غرب از جمله اولین کتب اوست و در حال و هوایی نگاشته شده که منبعث از هم نشینی او با بزرگانی چون علامه طباطبایی، سید حسین نصر، سید جلال الدین آشتیانی، هانری کربن و ... است و همانطور که در خود کتاب هم قید شده است، با دیدی انتقادی به غرب و مدرنیته می نگرد. هرچند این دیدگاه منفی باعث نشده که شایگان چشم بر فواید مدرنیته بسته و صرفاً دریغاگوی دوران سنت باشد. کتاب از دو گفتار تشکیل شده است. گفتار اول به بررسی نیهیلیسم یه عنوان ستون خیمه تفکر و اندیشه غرب پرداخته و گفتار دوم به بررسی چهار تمدن شرقی (ایران، هند ، چین و ژاپن) اختصاص دارد و به طرحی کلی و جهانشمول از این چهر گستره آسیایی می رسد. به گمان من کتابی است در خور اعتنا و پربار
I really enjoyed the critical statement of Mr.Shayegan about the western culture and how the differences between asian and western culture has led to serious cultural problems. reading it was a little too complex for me, since I was not much familiar with all great western men of philosophy and literature.And I couldn't figure out what the writer's solution was to mitigate those cultural problems mentioned. به هروجه کتاب عالی است. داریوش شایگان را به خاطر دید زیبا و هوشیارانه اش تحسین میکنم.بخش هایی که درمورد کانون های آسیایی است، بسیار بدیع و جالب بود. هرگز فکر نمی کردم آنقدر که از تاریخ و ادبیات غرب اطلاع دارم از تاریخ و ادبیات و تفکر آسیاییان مطلع نباشم. این کتاب مرا برای شناخت بیشتر آسیا مصمم تر کرد. امیدوارم بعدها پس از داشتن مطالعه ی بیشتر درمورد فرهنگ غرب و آسیا دوباره آن را بخوانم و بیشتر بیاموزم.
آقای شایگان شاید به نحوی کل جامعه را مورد روانکاوی قرار داده اند.ولی با این همه همانطور که خود در یکی از مصاحبه هایشان گفته اند این کتاب مشمول مرور زمان شده است. با این همه من همیشه از قیاس اینکه ایران معادل آلمان و هندوستان معادل فرانسه باشد لذت برده ام. حتی اگر از واقعیت بدور باش. شاید به نحوی از خودبیگانگی فرهنگی باشد.
كتاب ارزشمندي است.اگر كار دنيا جور ديگه اي پيش ميرفت ميتونست مانيفست يك مكتب فكري باشه... اما نگاه نويسنده كاملا يك طرفه است و از جنبه هاي مختلف به مسئله ورود نميكنه، همين مشكل هم باعث ميشه نشه به عنوان يه كار اكادميك روش حساب كرد.
آسیا در برابر غرب را دوست داشتم. رسالهایست دربارهی غربزدگی ما. دربارهی اینکه فاصله تاریخی چند صدسالهی ما باعث شده سیر تحول غرب را نبینیم، مبادیاش را نفهمیم و صرفاً با بهت و شگفتی به محصول نهایی، به تکنولوژیاش خیره شویم. احتمالاً بامزهترین بروز این شگفتی میشود خاطرات ناصرالدین شاه از آن اولین سفرهایش به اروپا. بهتش در قبال قطار و شهر و برق و اینها.
محصول این فاصلهی تاریخی شده دو چیز: از خودبیگانگیمان و غربزدگی. علاوه بر این از خاطرهی قومیمان هم جداییم. علیرغم اینکه این میراث آسیایی چیز ارزشمندیست، مولانا و ادبیات و معماری و بودا و نیروانا دارد، علیرغم اینها و شاید دقیقاً به خاطر ماهیت کاملاً متفاوت این عرفان آسیایی که تار و پود ماست، عملاً امکان غربی شدن هم نداریم. چون پیشینهمان و ناخودآگاه جمعیمان جور دیگر کار میکند. از بیخ با تحلیل و استدلال و تفکر غربی در تضاد است. به این شرایط میگوید تقدیر تاریخی ما. مثالهایی هم میزند. مثلاً: «چینیها تنها قومی هستند که باروت را اختراع کردند ولی توپ نساختند، قطبنما را کشف کردند ولی به کشف راههای دریایی و قارههای جدید، که یکی از جنبههای رنسانس غربی بود، تن در ندادند.» یعنی که ما از اساس دنیا را جور دیگری میدیدهایم و مدتهای مدیدی هم این جهانبینی و نظام جامعه جواب میداده، تا همین چند قرن پیش.
کتاب ایراد کم ندارد. بهرحال هر تلاشی برای بیان موضوعاتی اینقدر کلان جایی میلنگد. چون قالبی که استخوانبندی استدلالهاست بهرحال ظرفیت محدودی دارد. در این کتاب، غرب یعنی تحول تفکر از یونان تا رنسانس، صنعتی شدن و بعد نیهیلیسم اروپایی. آسیا هم عرفانی آغشته به اسطوره و شاعرانگی. با چنین دوگانهای بین آسیا و غرب نمیشود تمام ماجرا را دید. مثلا کشف آمریکا از بیخ یک اتفاق یا اشتباه در مسیریابی کریستف کلمب بود. یا قل و قمع مردم تمدن درخشان آمریکای لاتین به خاطر برتری تکنولوژیک اروپاییها نبوده. میگویند بالای ۹۰٪ تلفاتشان بخاطر بیماریهایی بود که سربازان اروپایی ناقلش بودند و بومیها در مقابلش ایمن نبودند. چرا ایمن نبودند؟ چون اساساً حیوانات اهلی شده نداشتند (منهای لاما). از طرفی اروپاییها (و آسیاییها) قرنها با این حیوانات سر و کله زدند، اهلیشان کردند و به مرور به امراض مشترک بین انسان و حیوان ایمن شدند.
منظورم این است که اینطور هم نیست که «غربیِ عاقل» از روی نقشههایی با منطق و تحلیل فاتح دنیا شده باشد و مو لای درزش نرود. عوامل دیگری هم بوده. نقشهی دنیا ثابت نیست. خود «غرب» چیز ثابتی نیست. هنوز صدسال هم از ابرقدرت شدن آمریکا نگذشته. خود همین نگاه مطلق این رساله کمی رنگ و بوی غربزدگی دارد. با همهی اینها همین که این رساله را در سال ۱۳۵۶ نوشته کار بزرگیست. در ژانر پاپفلسفی. کتاب هم تاثیرگذار بوده و گویا موقعیت کالت داشته. حمید هامون در فیلم مهرجویی توصیه به خواندنش میکند برای فهمیدن «اصل ماجرا». چهل سال از عمر کتاب گذشته و تقریباً میدانم که الگوی پیشنهادی کتاب معیوب است (کاش خود شایگان بعد از سی-چهل سال مقدمهای برایش مینوشت). اما تحسینبرانگیز است. حتی اگر آدم «ریشهی مشکلات» را نفهمد، حداقلش این است که درک خوبی پیدا میکند از اقبال جامعهی روشنفکری به انقلاب و بعد سرخوردگی متعاقبش.
داریوش شایگان، فیلسوفِ معاصرِ ایرانی، پس از تحصیلات مقدماتی در ایران، برای تحصیل راهی فرانسه میشود و در سال 1347 با اخذ دکترای هندشناسی به ایران بازمیگردد. می توان از دو شایگان سخن گفت: شایگانِ "آسیا در برابرِ غرب". در این مرحله او بین غربیت و شرقیت، جانب شرقیت را میگیرد و در مقابل غرب موضع انتقادی اتخاذ مینماید. . شایگانِ "زیرِ آسمانهای جهان". در این مرحله او طی مفاهمهی جدیدی که از غرب در جریان زندگیاش در فرانسه بدست می آورد موضع نرمتری نسبت به غرب میگیرد. به همین دلیل در استفاده از نظراتِ شایگان، باید متوجه بود که از کدام شایگان صحبت می کنیم. امّا در هر حال، کتاب "آسیا در برابرِ غرب" ورای تحولات فکری بعدی نویسنده آن، به عنوان اثری کلاسیک، معتبر و پیشگام در حوزه مباحثات غرب شناسانه در ایران میتواند کماکان محل رجوع و استفاده علاقه مندان قرار گیرد.
آسیا در برابر غرب، نگاه به تفکر در دو سوی یک جبهه ی ساختگی ست، با اشاره هایی به نیهیلیسم، نیچه، ابسورد، و پایه های تفکر اروپای معاصر. در سوی دیگر ویژگی های چهار مرکز تمدن و تفکر آسیایی- شرقی؛ اسلام، ایران، چین و هند، بررسی و مقابله شده است.
اگر بخواهم تعریفی یککلمهای از این کتاب ارائه دهم باید بگویم «غربزدگی»؛ اما این غربزدگی یک تفاوت اساسی با بقیه دارد. شایگان معتقد است ما نمیدانیم غربزدگی چیست، چون نمیدانیم غرب چیست! او معتقد است همینکه نماز خواندن را به ورزش تقلیل میدهیم و روزه را به رژیم غذایی یعنی مبتذلترین صورت غربزدگی! شایگان در این کتاب به جنبههای منفیِ تفکر غربی میپردازد ولی همانطور که در انتهای کتاب ذکر میکند، منکر نکتههای مثبت تفکر و فرهنگ غربی نیست. البته بزرگترین اشکالی که حس میکنم در این کتاب وجود دارد، وسعت غیرقابل قبولِ غرب از نظر شایگان است. کلینگریِ بیش از اندازه که از روسیه تا امریکا را در یک قالب ریخته و در موردش صحبت کرده چندان صحیح نیست. هرچند شاید هدف؛ گفتن از تفاوتهای جزئی نبوده باشد، همانطور که در فرهنگ آسیایی نیز بسیار تفاوت وجود دارد و قابل یکسانسازی نیست. کتاب در حوزهی فلسفه طبقهبندی میشود ولی فلسفهای که با تاریخ و اجتماع و دین ارتباط تنگاتنکی دارد. یکجور فلسفهی عامهپسند شاید.
"تقدیر تاریخی ما این است که ما نسبت به تاریخ غرب عقب مانده ایم. دانستن این که این عقب ماندگی خوب است یا بد، سودمند است یا زیانبخش، بسته به برداشتی است که از تاریخ تفکر غرب داریم. اگر تاریخ را با دید خوشبینانه قرن نوزدهم تعبیر کنیم، یا براساس معیارهای اقتصادی امروزی که مبنی بر همان آرمان هاست، ما عقب مانده ایم. [اما] اگر انجام تاریخ غرب را نیهیلیسم یا فراموشی وجود، یا #گریز_خدایان تعبیر کنیم، عقب ماندگی عبارت است از یک مرحله آلودگی کمتر به عواقب چنین تاریخی.." .
آیا هنوز کتاب آسیا در برابر غرب را باید خواند؟ فارغ ازینکه چه جبهه ای در مقابل این کتاب بگیریم و ستایشش کنیم یا نکوهش؛ بنظرم این کتابِ شایگان و غرب زدگی آل احمد و ... کتاب هایی هستند که بخشی از شناسنامهٔ روشنفکری ایرانی اند و تبدیل به ابژه های تاریخی مطالعه مان شده اند...یعنی نسل جدید مان هم بایستی این کتب را بخواند و داوری کند. نمی شود از سیر فکری تاریخ مان بی اطلاع بود و اندیشه ای سنجیده برای اکنون مان اتخاذ کرد.
من واقعا از خوندن این کتاب لذت بردم، کتاب نمونهای بسیار قابل اعتنا از تلاشای فکری پیش از انقلاب ۵۷ توسط یک روشنفکر دانا دقیق و سنجیده گ است که توانسته نقد تجربه اندیشه غرب را با برجسته کردن ریشههای هویتی ایرانی اسلامی ما همراه کند. نقشه راهی که شایگان ارائه میده تا حدودی خودش رو در تجربه جدید ایران پسا انقلاب نشون داده اگرچه که شایگان این تحولات رو نپسندیده و بعداً به منتقد خودش تبدیل شده با این وجود رگههای دفاع از اسلام و میراث فکری و فرهنگی حوزههای علمیه در این اثر به وضوح دیده میشه.
شایگان در این كتاب با تیزبینی و دقت نظر وضعیت و تقدیر تاریخی تمدنهای آسیایی و سیر تطور تفكر غربی - كه از آن با عنوان سیر نزولی نیهیلیسم یاد میكند- را شرح میدهد، و سپس موقعیت تمدنهای آسیایی را در برابر تفكر غربی ارزیابی میكند. كتابی است بسیار آموزنده كه مسائل بسیاری را در این حوزه برای مخاطب روشن میكند.
درد و بلای داریوش شایگان بخوره توی سر آل احمد و فردید و بقیه بالارونده ها از دیوار سفارت آمریکا که نه اون موقع فهمیدن غربزدگی یعنی چی نه حتی بعدا که اصلاح طلب شدن و طرفدار آشتی با غرب