Jump to ratings and reviews
Rate this book

پاییز فصل آخر سال است

Rate this book
این رمان برش‌هایی از زندگی سه دختر در آستانه‌ی سی سالگی است. سه دختر که زندگی‌شان از در دوران دانشگاه با هم گره خورده و حالا در حالی که راهشان کاملا از هم جداست، کماکان روی زندگی هم تاثیر می‌گذارند. کتاب «پاییز فصل آخر سال است» دو بخش با عنوان‌های «تابستان» و «پاییز» دارد. هر کدام از این دو بخش شامل سه فصل است که هر فصل از نگاه یکی از شخصیت‌های رمان روایت می‌شود. در بخش اول هر کدام از سه شخصیت چند ساعت از یک روز خاص را روایت می‌کنند و روایت آن‌ها گاهی به هم برخورد می‌کند. بخش دوم سه ماه بعد اتفاق می‌افتد و در آن شخصیت‌ها سه روز متفاوت غیر متوالی را روایت می‌کنند به طوری که روایت داستان به شکلی دایره‌ای درمی‌آید.

189 pages, Paperback

First published February 1, 2015

About the author

Nasim Marashi

7 books21 followers
Nasim Marashi was born in Tehran, Iran in 1984. She started her career in journalism in 2007 and became a screenwriter in 2013. She won the Premier Prix in Bayhaqi Story Prize (2014) for the short story, “Nakhjir,” and the Premier Prix in Tehran Story Prize (2015) for the short story, “Rood.” Her debut novel, I’LL BE STRONG FOR YOU (Cheshmeh Publications, 2015) was selected as the Best Novel of the Year in the 8th Jalal-e Al-e-Ahmad Prize and is in its 40th printing. The book was translated into Italian and Kurdish and received great acclaim. Marashi’s second novel, HARAS (Cheshmeh Publications, 2016) is in its 20th printing and has been translated into Turkish and Kurdish. Marashi is the co-writer of the feature film, “Avalanche” (2015), and the documentary “20th Circuit Suspects” (2017).

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
1,015 (21%)
4 stars
1,513 (32%)
3 stars
1,271 (27%)
2 stars
482 (10%)
1 star
399 (8%)
Displaying 1 - 30 of 807 reviews
Profile Image for Ahmad Sharabiani.
9,563 reviews369 followers
August 3, 2021
پاییز فصل آخر سال است = Paeez Fasle Akhare Sal Ast = Fall is the Last Season of the Year, (2015), Nasim Marashi

Nasim Marashi was born in Tehran, Iran in 1984. She started her career in journalism in 2007 and became a screenwriter in 2013. Fall is the Last Season of the Year was published in 2015, and was selected as the Best Novel of the Year, in the 8th Jalal-e Al-e-Ahmad Prize.

This novel has already reached its 20th edition in two years.

تاریخ نخستین خوانش: روز دهم ماه مارس سال 2016میلادی

عنوان: پاییز فصل آخر سال است؛ نویسنده: نسیم مرعشی؛ تهران، نشر چشمه، 1393؛ در 189ص؛ شابک 9786002294821؛ چاپ نوزدهم سال1395؛ چاپ بیستم تا بیست و هفتم 1396؛ چاپ چهل و پنجم 1399؛ موضوع داستانهای نویسندگان ایران سده ی 14هجری - سده ی 21م

دختران جوان در آستانه‌ ی‌ سی سالگی، با نام‌های: «لیلی»، «شبانه» و «روجا»، داستان را روایت می‌کنند؛ آن سه از دوران دانشگاه به هم گره خورده اند، اما راهشان از هم جداست، روی زندگی هم نیز تاثیر می‌گذارند؛ یکی از دختران با مهاجرت درگیر است، دیگری با هویت شغلی و اجتماعی، و سومی با روابط عاطفی.؛

کتاب دو بخش با عنوان‌های: «تابستان»، و «پاییز» دارد؛ هر کدام از این دو بخش، در سه فصل است، که هر فصل از نگاه یکی از شخصیت‌های رمان روایت می‌شود؛ در بخش نخست، هر کدام از سه شخصیت، چند ساعت از یکروز ویژه را، روایت می‌کنند؛ گاه روایتها به هم برخورد می‌کنند؛ بخش دوم سه ماه بعد رخ می‌دهد، و در آن شخصیت‌ها، سه روز متفاوت را روایت می‌کنند؛

نقل گزیده متن: (این همه آدم در دنیا دارند نباتی زندگی می‌کنند؛ بیدار می‌شوند، و می‌خورند، و می‌دوند، و می‌خوابند؛ همین؛ مگر به کجای دنیا برخورده؟ بابا گفت: جوری زندگی کن، که بعد از تو آدم‌ها تو را یادشان بیاید؛ تئاتر نونهالان «گیلان» اول شده بودم؛ بابا ماشین «آقاجان» را گرفته بود، و من را آورده بود خانه؛ لباس شیطان را از تنم در نیاورده بودم هنوز؛ شنل و شاخ و دمی که مامان درست کرده بود، نمی‌گذاشت ��رست راه بروم؛ بابا برایم یک عروسک جایزه خریده بود؛ کله‌ ی عروسک را کنده بودم؛ داشتم چشمش را از گردنش می‌آوردم بیرون؛ می‌خواستم بفهمم چرا وقتی می‌خوابانمش، چشم‌هایش بسته می‌شود؛ بابا عروسک را گرفت و گذاشت کنار؛ من را نشاند روبروی خودش؛ گفت: من کسی نشدم، اما تو و «رامین» باید بشوید؛ یادت می‌ماند؟ گفتم: آره بابا، یادم می‌ماند؛ فردایش رفت و دیگر نیامد؛ چی از بابا به من رسید غیر از این حرف و چشم‌های سبزش؟ نیامد که ببیند حرفش زندگی من را خراب کرده؛ خودش کسی نشد، من چرا باید می‌شدم؟)؛ پایان نقل

نقل دیگر: (فکر اینکه چرا به اینجا رسیدیم، کجا را اشتباه کردیم، کجای خلقت و با کدام فشار شالوده‌ مان ترک خورد، که بدون اینکه بدانیم برای چه، با یک باد، طوری آوار شدیم روی خودمان که دیگر نمی‌توانیم از جایمان بلند شویم؛ نمی‌توانیم خودمان را بتکانیم و دوباره بایستیم و اگر بتوانیم، آنی نیستیم که قبل از آوار بوده‌ایم؛ اشتباهِ کدام طراح بود، که فشارها را درست محاسبه نکرد، و سازه‌ مان را طوری غیر مقاوم ساخت، که هر روز می‌تواند برای شکستنمان چیزی داشته باشد؟ فکر زندگی بی‌خنده و بی آرزو، تکه‌ تکه‌ ام می‌کند؛ مثل لکه ‌ی زشت زرد ماست، روی پیشخان آشپزخانه)؛ پایان

تاریخ بهنگام رسانی 26/05/1399هجری خورشیدی؛ 11/05/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
Profile Image for Sara Kamjou.
637 reviews400 followers
July 30, 2024
پاییز فصل آخر سال است، کتابی که بعد از مدت‌ها علاقه‌م رو به کتاب ایرانی خوندن برگردوند...
این کتاب شاید بتونم بگم بهترین کتاب ایرانی بود که تا حالا خوندم. فوق‌العاده بود، توصیف‌ها، بیان‌ها، اتفاقات، آدم‌ها، شخصیت‌پردازی‌ها، همه و همه به‌جا و عالی... حتی یک جمله‌ی کتاب اضافی نبود. تعلیقی که به وجود می‌آورد و خواننده رو به دنبال خودش می‌کشوند و غافلگیر می‌کرد و احساسات همذات‌پندارانه رو برمی‌انگیخت.
داستان در مورد سه دوست از زبان خودشون با شخصیت‌های متفاوته که درگیری‌های ذهنی و زندگیشون رو به تصویر می‌کشه. من فکر می‌کنم همه دخترها روجا و لیلا و شبانه‌ی درون دارند. برای بعضی‌ها گاهی یکیش خیلی پررنگ می‌شه، گاهی دیگری؛ برای بعضی‌های دیگه یه شخصیت مسلط‌تر وجود داره و اون دو تای دیگه گاهی سرک می‌کشن و خودی نشون می‌دن و رد می‌شن.
قلم نسیم مرعشی رو واقعا دوست داشتم و یکی از طرفدارهاش شدم که هر کتابی بنویسه رو خواهم خوند.
------------------------------------
بخش‌های ماندگار کتاب:
آدم که راه رفته را برنمی‌گردد.
...
باید چیزی داشته باشم که مرا فرو ببرد توی خودش و نگذارد بفهمم کجا هستم.
...
لبه‌ی زجرآور خوابیدن و بیدار ماندن.
...
وقتی سکوت می‌کنم یعنی موافقم؟ نه نیستم. من وقتی موافق باشم سکوت نمی‌کنم، می‌خندم. دهانم را باز می‌کنم و می‌گویم بله، موافقم. اما سکوت، می‌دانم که نمی‌کنم.
...
حالم از این زندگی به هم می‌خورد که خوشی‌اش هم گیر و گرفت داشت.
...
هر چیز بدی را می‌شود تحمل کرد، اگر یواش یواش آن را بفهمی.
...
خوبی چت همین است. هر وقت بخواهی، چیزی می‌گویی و هر وقت نمی‌خواهی، نمی‌گویی و بدون خداحافظی گم می‌شوی. می‌توانی با بغض بخندی و هیچکس نفهمد داری گریه می‌کنی. می‌توانی جواب حرفی را که دوست نداری ندهی، دست‌هایت را زیر چانه بزنی، خیره شوی به مانیتور و بگویی سرم شلوغ است. می‌توانی پشت کامپیوتر بنشینی و خاموش شوی. در یک لحظه اسمت لای اسم آدم‌ها گم شود و هیچکس نگرانت نشود.
...
زندگی آدم‌ها همه‌اش دست خودشان نیست شبانه. تو فقط می‌توانی سهم خودت را درست زندگی کنی. بقیه‌اش دست دیگران است.
Profile Image for Setayesh Dashti.
148 reviews273 followers
December 25, 2022

من داستان را بی‌نهایت دوست داشتم. شخصیت‌ها را. روایت را. تحریریهٔ شبیه به همشهری جوان را. جمله‌های كوبنده را که چند ثانیه مبهوتم می‌کردند.

خیلی، خیلی، خیلی دوستش داشتم. و بعید می‌دانم بغض بعد از خواندنش، به این راحتی از ذهنم پاک شود. با داستان زندگی خواهم کرد. می‌دانم.
Profile Image for Gypsy.
427 reviews594 followers
July 27, 2019
خب خیلی نمی‏‏‌خوام بپردازم به‌ خوبیاش، چون ریویوهای دیگه به‌قدر کافی پرداخته‌‌ن. فقط می‌خوام بگم بهترین ویژگی‌ش، واقعی‌بودن بی‌حد و حصر داستان و شخصیت‌ها- البته دخترها- بود. من شخصاً درون خودم لیلا و روجا و شبانه رو پیدا کردم و البته این‌ سه‌تا هم شایع‌ترین تیپ‌های مونث هستن. ازین‌نظره که همزات‌پنداری به‌ اوج می‌رسه. ما همه‌مون می‌تونستیم هرسه‌تا شخصیت رو درک کنیم و برامون تداعی‌گر خیلی از خاطرات و تصاویر زندگی‌مون بودن؛ همون‌طوری که تو داستان هی تداعی خاطرات صورت می‌گرفت که چقد هم خوب نشسته بود توی داستان. هیچ‌جا زائد یا اغراق‌گون، مبهم و گنگ یا حوصله‌سر بر نبود. اما لحن‌ها فرق چندانی نداشتن. می‌خوام بگم صرف ِ شاعرانه‌ حرف‌زدن ِ لیلا و سخن مقطع و تیکه‌تیکه و رک ِ روجا و درخودماندگی و گنگی و مه‌آلودگی ِ کلام شبانه، برا تفکیک شخصیت‌ها کافی نیس. چرا که لحن درآوردن شاید اولش سخت باشه. ولی بعد می‌تونی واسه یه‌ شخصیت ده‌تا لحن دربیاری وقتی راه بیفتی! نباید مخاطب اینو حس کنه. باید برسه به‌ این‌که یه‌ نشونه‌هایی واقعاً گویای شخصیت می‌شن. مثلاً برا روجا می‌شد یکم حال و هوا رو شمالی و رشتی کرد. :دی نمدونم، خعلی می‌شد خوب در اورد و قشنگش کرد.

کلاً یه‌ ریزه‌کاریا رو نویسنده رعایت کرده بود که باعث شده بود ما توقع داشته‌ باشیم ریزه‌کاریای دیگه هم رعایت کنه خب. نکته دیگه این‌که، پیش‌تر گفتم شخصیت‌پردازی دخترها قوی بود. اما پسرها.. خیلی مصنوعی بودن به‌نظرم. ینی خدایی مردی مثل میثاق پیدا نمی‌شه، خیلی اغراق شده بود. ارسلان واقعی‌تر بود بازم. ولی میثاق.. انگار واسه برون‌ریخت ِ زیبایی‌های شخصیت لیلا خلق شده بود. بهتر بگم، نویسنده به‌ میثاق نیاز داشت تا لیلا رو به‌ این‌ قوت خلق کنه. وگرنه میثاق عملاً شخصیت نیس! مورد بعد هم، شبانه از همه واقعی‌تر بود به‌نظرم. من به‌شدت درکش می‌کردم و درگیری‌هاش از بقیه واقعی‌تر و طبیعی‌تر درومده بود. روجا یه‌ جاهایی برخلاف ذاتش رفتار می‌کرد، لیلا حالت خیلی ایستایی داشت که می‌گیم به‌خاطر روحیه‌ش بود. ولی وقتی تو ذوق می‌زنه که یهو شاد می‌شه و مهمونی می‌گیره و اینا، در حالی‌که من ِ مخاطب نمدونم چرا یهو تغییر رویه داد. تازه با وجود این‌که روزنامه‌شونم توقیف شده بود. می‌شه همۀ اینا رو توجیه کرد و دلیل اورد و گفت انسان پر از تناقضه و قابل پیش‌بینی نیست ولی همون قدرم می‌شه گفت نه، اینم حدی داره!

خوشم اومد که با یه‌ پایان خوب و خوش و خرم تموم نشد و دغدغه‌ها سرباز باقی موندن و تعلیق حفظ شد. همین‌ تعلیق ِ پایانی واقعی‌بودن ِ داستانو دوچندان کرده بود. چون زندگی همه‌مون همین‌طوره. ولی درکل چیزی نبود که توصیه‌ش کنم، اینو دارم بعد دو سال از خوندنش می‌گم. ازون کتاب‌های الکی گل‌کرده‌ن.
Profile Image for Nadi Ghaffari.
105 reviews160 followers
April 1, 2017
انگار من تنها کسی ام که این کتاب رو دوست نداشته. خیلی سطحی و سکسیستی و ضد زن. از تصویر زن های وابسته و مردد و ضعیف و منتظر کتاب متنفرم!
Profile Image for Mohadese.
389 reviews1,106 followers
October 27, 2022
شما به من بگید: چرا این کتاب خوبه؟!
اولش که خوندنش رو شروع کردم، فکر می‌کردم خیلی خفن باشه که جایزه جلال رو برده، ولی بعد خوندم چون میخواستم ببینم چرا جلال برده!
و آخرش پرسیدم جدا این جلال برده؟
واقعیت اینکه این کتاب باب طبع من نبود! من دغدغه‌های شبانه، لیلا و روجا رو درک مییکنم اما به نظرم کتاب خیلی سرد و سطحی بود! و در آخر هم خیلی اصغر فرهادی‌طور رها شده بود :-؟
شاید بعدا دوباره سراغش بیام و نظرم عوض شه، شاید هم هیچ‌وقت دوباره نخونمش چون به نظرم رمان‌های ایرانی فوق‌العاده زیادی هست که هنوز نخوندم.
وقتی کتاب رو تموم کردم اولین جمله‌ای که اومد تو ذهنم این بود: "میثاقی برای همه فصول، میثاقی برای همه!"

× من این کتاب و هرس رو تقریبا همزمان خوندم، به نظرم هرس قشنگ‌تر بود، لاقل داستانش حرفی برای گفتن داشت.
Profile Image for کیه!؟.
120 reviews41 followers
August 13, 2021
بسم الله...

وضعیت: لنگ در هوا!ا

اصلا نمی فهمم این کتاب چرا باید جایزه جلال بگیرد! جایزه "گلشیری" می گرفت! خیلی هم برازنده اش بود! خودِ "نسیم مرعشی" هم، حالش را میبرد!ا

چرا بعضی ها تلاش می کنند هر چیزی را در این مملکت از معنا تهی کنند! چرا تن جلال را در گور میلرزانید؟!

قبلا "هرس" را خوانده ام و در این همه سیاه نویسی یک زن در عجبم! استاد نقاشی ام -ابراهیم- در چنین مواقعی می گوید: «چون جز سیاهی چیزی نمی بینیم!»

نسیم مرعشی قلم خوبی دارد، روان می نویسد؛ تکنیک های نگارشی خاص خودش را دارد در نوشتن داستان هایش و فلاش بک هایش عالی است اما آدم های داستان هایش جز سیاهی چیزی نمی بینند! همه بدبختند!ا

می دانید چرا؟ چون آدم هایی را می بیند که هیچ کدام میزان رضایت از زندگی شان سقف ندارد! به هر پله ای برسند، حسرت پله بعدی را می خورند و به همین دلیل احساس بدبختی دارند؛ طبقه ای از قشر تحصیلکرده که خوب میشناسمشان، به هیچ قاعده ای پایبند نیستند اما بی بند و بار هم نیستند؛ وضع ظاهری زندگیشان خوب است اما احساسات خوبی ندارند؛ زندگیشان را در پی رویاهایشان می دوند، دریغ از اینکه سرابی پیش رو دارند؛ مرغ همسایه همیشه برایشان غاز است و همیشه از نگاه کردن به گذشته می ترسند؛ خوشگذرانند اما مملو از احساس یاس و مهمترین چیزی که از زندگیشان می ��همی این است که "خدا" در زندگی هایشان مرده است و این بن بستی است که انسان معاصر با آن روبروست؛ وضعیتی که بهترین تعبیری که می توانم برایش پیدا کنم "لنگ در هوا" است و نسیم مرعشی نویسندۀ نمایندۀ این طبقه است که به شدت در حال گسترشند و به همین دلیل "پاییز فصل آخر سال است" با استقبال مواجه شده است.

در کل برشی از زندگی سه دختر جوان است که نه سر دارد زندگیشان و نه ته! گفتم که "لنگ در هوا"!ا

خودش هم لیلاست! دانشجوی مکانیکی که پیانو می نوازد، پی روزنامه نگاری رفته، اهل اهواز است و یک قلب شکسته از یک عشق ناکام دارد! آدم که نباید اینقدر خودش را در نوشته هایش جار بزند!

17/3/00
Profile Image for Fahime.
329 reviews249 followers
June 20, 2021
انقدر خوب بود كه نمي تونم ريويو بنويسم براش.
-------------------------

بعداً:
همیشه، هر بار که ریویو می خوانم از خواندن یک جمله، عبارت، مفهوم تعجب می کنم: اینکه یک نفر بنویسد چقدر به شخصیت اول داستان شباهت دارد. منظورم ملموس بودن یا واقعی بودن شخصیت اول داستان نیست. بیشتر اینکه یک نفر ادعا کند کم و بیش عین شخصیت اول داستان است. مثل "من چقدر هولدن ام!" انگار کسی می تواند شبیه هولدن کالفیلد باشد.
از دو روز پیش که کتاب را تمام کرده ام، هی با خودم کلنجار می روم این ریویو را ننویسم. اما نمی شود. گفتن این حرف اصلاً برایم آسان نیست... اما چقدر لیلائم، چقدر شبانه ام و چقدر روجا. چقدر لیلائم که کنکور دادم چون همه می دادند. مهندسی خواندم با اینکه همیشه دوست داشته ام و دارم کتابفروش شوم یا فعال محیط زیست. چقدر روجائم که انگار با خودم مسابقه گذاشته ام تا آخر این راه را بروم. که هنوز اوایل راه است و فکر فرصت مطالعاتی ام و پست داک. چقدر شبانه ام که از ترس شکست خوردن هیچ کاری جدیدی را شروع نمی کنم، که هیچ تغییری در زندگی ام نمی‌دهم، که چسبیده ام به روتین همیشگی زندگی.
روجا راست می گفت که ما دخترهای ناقص الخلقه ای هستیم. که از زندگی مادرهایمان در آمده ایم و به زندگی دخترهایمان نرسیده ایم. که قلبمان مال گذشته است و مغزمان مال آینده.
کاش ناقص نبودیم.
101 reviews79 followers
February 20, 2016
گاهی اوقات باید خیابان های خارج را رها کرد. نیویورک و پاریس و پرتغال دهه ی 30 میلادی را به حال خود گذاشت و در خیابان هفت تیر و میدان ولیعصر پرسه زد. کتاب های خارجی خواندن خوب است. خیلی خوب. اما هرجای دنیا که بروم، این خیابان های تهران است که مثل کف دست می شناسمشان. این هفت تیر است که هزار بار از مغازه هایش مانتو خریده ام. این پل حافظ است که از آن گذشته ام نه بروکلین. این میدان ولیعصر است که تاکسی هایش را سوار شده ام. روبالشی صورتی رنگی که رویش طاووس گلدوزی کرده بودند را می توانستم تصور کنم چون مادربزرگم یک جفت از آن روبالشی ها را دارد. می توانم تک تک صحنه ها، اشیا، آدم های کتاب را تصور کنم. چون خودم هم با آن ها بزرگ شده ام.
کتاب خوب بود. خیلی بهتر از ان چه انتطارش را داشتم. قبل از خواندنش فکر می کردم با یکی از آن کتاب هایی مواجه می شوم که الکی معروف شده اند. یکی از آن کتاب هایی که شخصیت هایشان همه، مثل همدیگرند. ولی اینطور نبود.
روجا و لیلا و شبانه را دوست داشتم. حس می کنم همه شان را یکجا در خودم دارم. اشک های شبانه. حسرت های لیلا. سرسختی روجا. همه ی احساساتشان را درک می کردم. همه ی شک هایشان را. با عصبانیت روجا فحش می دادم و سردرگمی لیلا پریشانم می کرد و اشک های شبانه را روی گونه هایم احساس می کردم.
لحن شخصیت ها متفاوت بود. همانطور که در خود کتاب گفته شده بود هر سه شان معلق بودند. یکی در گذشته، یکی میان کتاب هایش و دیگری در آینده.
کتاب خواندن خوب است. لذت بخش است. ولی امروز فهمیدم کتاب ایرانی خواندن با همه چیز تفاوت دارد. تفاوتش به ایرانی بودنش نیست. به ملموس بودنش است.


به کتاب پنج ندادم چون مرجع پنج دادنم شازده کوچولوست. تازه اگر هم به کتابی پنج بدهم آن را یک اپسیلون کم تر از شازده کوچولو دوست داشته ام.
Profile Image for Amin.
Author 14 books205 followers
May 28, 2017
ناامیدترین لبخند دنیا را می‌زند. او هم مثل من می‌داند هیچ چیز هیچ وقت قرار نیست درست شود.


در یک کلام: فوق‌العاده

قبلا از این کتاب زیاد تعریف شنیده بودم برای همین خیلی دوست داشتم زودتر بخونمش. البته عادت دارم کتاب‌هایی که تعریف زیاد ازشون میشنوم بزنن توی ذوقم، اما این کتاب اینجوری نبود.

«پاییز فصل آخر سال است» یک رمان بی‌نقص و عالی بود. شخصیت‌پردازی به شدت عالی بود، فضاسازی فوق‌العاده، روایت از دید سه شخصیت خیلی خوب از آب در اومده بود و نویسنده تونسته بو�� واقعا شخصیت متفاوت این سه نفر رو توی بخش‌های خودشون به خوبی نشون بده. جا به جا شدن بین زمان حال و گذشته خیلی خوب و به جا بود، حتی اینکه یک بازه زمانی کوتاه رو از زبان سه نفر روایت کنه به طوری که هیچ کدوم از روایت‌ها همپوشانی نداشته باشه برام جذاب بود. و از همه بهتر نثر نویسنده بود که منو مجذوب خودش کرد: جملات کوتاه، اثرگذار و میخکوب‌کننده.

شاید از دید یک نفر سخت باشه خواننده مذکر با شخصیت‌های داستانی که همشون مونث هستن تا این حد همذات‌پنداری داشته باشه. اما من واقعا با هر سه شخصیت همذات‌پنداری داشتم. من هم لیلا هستم، هم شبانه و هم روجا و در عین حال هیچ کدوم نیستم.

داستان غمناکه. به شدت هم غمناکه ولی از اون نوع غم‌هایی نیست که اشکتون رو در بیاره یا از اون نوع غم‌های داستان‌های عاشقانه که اگه غمناکن، بعضی جاها هم شما رو با شیرینی‌های عشق ور به رو می‌کنن. از اون نوع غم‌هاییه که بغض میاره توی گلوتون، رسوب میکنه توی تموم وجودتون و قلبتون رو به درد میاره. به شخصه تا به حال توی کتاب‌هایی که خوندم با این نوع غم رو به رو نشده بودم و نسیم مرعشی خیلی خیلی خوب تونسته بود اون رو انتقال بده. اونقدر که واقعا قلبم موقع خوندن یه بخش‌هایی از داستان درد گرفت.

شخصیت‌ها، روایت، داستان و موقعیت به شدت واقعی‌ان. توی هیچ کدوم از این‌ها اغراق نشده و به نظرم همین باعث شده که اکثر خواننده‌ها از اون خوششون بیاد. اونقدر شخصیت‌های داستان به شخصیت‌های آدم‌های زندگی واقعی نزدیکه که من فکر میکنم نویسنده موقعیت هر سه راوی داستان رو یا خودش تجربه کرده یا از نزدیک باهاش برخورد داشته. با یه جست و جو متوجه شدم حداقل وجه اشتراکی بین شخصیت‌ها و نویسنده وجود داره و اونم تحصیل توی رشته مکانیکه.

با اینکه فضاسازی و اینا خیلی خوبه، اما به نظرم باید ایرانی باشی و زندگی توی ایران رو تجربه کرده باشی تا بتونی قشنگ با داستان ارتباط برقرار کنی. مثلا یک فرانسوی چطور میتونه غم توقیف یک مجله رو درک کنه؟ یا یک آمریکایی چطور میتونه بفهمه زندگی یه آدم بسته شده به تایید یک ویزای لعنتی؟

حس و حال لیلا برای نوشتن، برای مطالبش، برای صفحه مخصوصش توی روزنامه خیلی برام ملموس و قابل درک بود. منم همینجورم. وقتی یه مطلبی قراره ازم منتشر بشه جایی قبلش لحظه‌شماری میکنم و توی ذهنم هزارتا فکر و خیال براش میکنم، بعد انتشارش چندین و چند بار بهش سر میزنم، نظرات رو در موردش میخونم و به شدت براش ذوق دارم. هرچی باشه از همون بچگی علاقه‌خاصی به روزنامه‌نگاری داشتم و شاید عواملی مثل همون‌ها که لیلا رو وارد خط مهندسی کرد، منو هل داد که مهندسی بخونم.

در پایان باید بگم «پاییز فصل آخر سال است» کتابی بسیار غمناک و واقعیه ولی خیلی خیلی خوب نوشته شده و اگه نگم بهترین، یکی از بهترین کتاب‌های ایرانی است که خوندم. کاش نویسنده‌های ایرانی‌ای مثل «نسیم مرعشی» تکثیر بشن.

پ.ن: دو سه سال دیگه منم حس و حال روجا رو خواهم داشت؟ خدا میدونه.

تنهایی خیلی سخت است شبانه. سخت‌تر از زندگی بی رویا است. آدم همیشه توی ابرها زندگی نمی‌کند. کم کم می‌آید پایین و آن وقت تنهایی از همه چیز سخت‌تر می‌شود. می‌فهمی؟


Profile Image for Shamim Valian.
118 reviews39 followers
March 22, 2019
امتیاز واقعیش در نظرم دو و نیمه
.من هیچ وقت توی زندگیم این زن های ادا اطواری ننر آویزون رو نفهمیده م و برای همینم محتوای خی��ی جاهای کتاب واسم غیر قابل درکه
این زنانه نویسی (توجه افراطی به جزییات، حال و هواهای متغیر، درونیات نویسی، لایه لایه بودن حضور و...) رو زمانی در پایان نامه م مفصل بهش پرداخته م. به نظرم این کتاب به شدت در مقوله ی جنسیت مند طبقه بندی میشه و نویسنده تمام هم و غمش، زنانه بودن کتابش بوده که به نظر من فقط یه ویژگیه و نه یه امتیاز.
Profile Image for Maziar MHK.
179 reviews183 followers
July 31, 2020
بابا نیامد که ببیند حرفش زندگیِ من را خراب کرده. خودش کسی نشد، من چرا باید می شدم؟
ازمتن کتاب

به تاییدِ نظراتِ ستایش وارِ برخی رفقایِ گودریدزی از رُمان، داستانی دخترانه و نه حتی زنانه، از رفاقت هایی سَربِزنگاه و غَم بَرباد دِه، از غریب در وطن بودن به گاهِ ایران نشینی تا اندیشه یِ غُربتِ مُکرری که انگولکَت کند تا چمدان ها را ببندی و بروی. اول دل بِکَنی و بعد بروی. داستانهایی از رفقایی با زندگی یِ در هم تنیده شان، از چند زاویه و در چندین تکه. راویانی که زیستی "باهم" را تجربه کرده اند اما یکسان روایت نمیکنند. هر یکی زیباتر از دیگری بر طبلِ غمِ خویش و دیگری می کوبد. از روجا و از شبانه، از میثاق و لیلا

در موردِ یک ستاره ای که این رمان را لایقش دانسته اَم، گفتنی اَم، نَه به خاطرِ ضعف در عُمقِ داستان پردازی و یا حتی سَبکِ روایت، بلکه به خاطرِ دستاوردی بود که از حس و حالِ حین مطالعه انتظار داشتم و برآورده نشد. از انگیزشِ فکری-هیجانیِ بعدَش، که متوقع بودم و بر باد رفت
Profile Image for Maede.
414 reviews563 followers
December 6, 2018
این درد همیشگی. این صدای دائم "کسی شدن" در گوش ما که میپیچه توی چاه سیاه و عمیق وابستگی ها و محدودیت ها و تردید ها. این کتاب تلاقی کشمکش‌های نسل ماست. نسلی که نه رفتن بلده و نه ماندن. نه عاشقی و از خود گذشتگی بلده و نه دست کشیدن از رویای عشق
مایی که آخرش ادامه میدیم ولی قاب عکس های آرزوهامون رو توی کمد قایم می کنیم

97.8.24
Profile Image for صان.
419 reviews357 followers
August 21, 2016
چقدر خوب بود. اولش یکم برام لوس بود ولی هرچی رفتم جلو، وارد ماجرا شدم و هی درک میکردم هی درک میکردم. خیلی تمیز و شسته و رفته و خوب درونی ترین حس هارو اورده بود بدون اضافه گویی هایی که خسته بکنه ادمو. حسابی درگیرم کرد و الان که تموم شده یجوری شدم. وابسته‌ش شده بودم انگار.
دوس ندارم بیام شخصیت هارو نقد کنم که فلانی اونطوری بود و مث ما بود. هرچیزی که بود خیلی واقعی بود. و دلگیر کننده مثل یک بارون پاییزی توی ترافیک، وقتی که همه جا بارونیه. همه‌جا.
Profile Image for Mohammad Sadegh Rafizadeh.
51 reviews57 followers
January 11, 2018
کتاب و دوست داشتم ، هرچند مثل اکثر کتابهای ایرانی در سطح می مونه و عمق پیدا نمی کنه در واقع کتاب های ایرانی برای من حکم نقل و نبات و دارن.
یکی از مشکلات کتاب شیوه توصیف فضا و آدم هاست، یک سوم کتاب و که جلو میرید شیوه توصیفات تکراری و در بعضی جاها کسل کننده میشه برای مثال بکار بردن مداوم کلمه "آوارشدن" و کلماتی مشابه آن و یا یا بکار بردن کلماتی مثل براق شدن !!!! که هیچ سنخیتی با فضا داستان نداره و بدجوری تو ذوق میزنه و آزار دهنده است.
کتاب مثل اکثر کتاب های ایرانی درباره روزمرگی و وقایع زندگی آدم هاست و به لایه های فکری اونها وارد نمیشه.
کتاب سه شخصیت داره که هرکدوم در تلاش برای رهایی از مشکلات خود هستند ، که زندگی من در بخشی از شخصیت اول و دوم جا می گرفت و همین .باعث شد کتاب برام جذاب تر بشه
در مجموع کتاب سرگرم کننده و دلنشینیه
141 reviews106 followers
March 22, 2017
بنظرم این کتاب خوب رو هر پسری باید بخونه تا بیشتر با خلقیات و نحوه واکنش جنس مخالف با موضوعات مختلف آشنابشه و بیشتر اونارو درک کنه، چون این کتاب خیلی زنانه نوشته شده و خوندنش واسه هرپسری واجبه. نحوه داستان گوییش رو اونجا که تو حین داستان یهو به داخل خاطرات یا فکر هرکدوم از شخصیت ها میرفت واسم جالب بود و آخرش رو هم خیلی فیلم طور تموم کرد که دوست داشتم و دقیقا دیالوگای آخر فیلم رو خیلی بیشتر حس کردم و دیدم....کتاب خوب و جذابی بود حتما بخونید دیالوگا و داستان حرف نداشت، چنین قصه ای رو هم تاحالا نخونده بودم.خیلی ساده و بدون کلی گویی و فلسفه بافتن و در عین حال عمیق و باحال بود....
Profile Image for Niloo N.
261 reviews463 followers
October 7, 2017
همین الان تمومش کردم و احساس می‌کنم قلبم صد تیکه شده از غم. مشکلم اینه که تمام سوزناک بودن آخرش و کل داستان، کاملا هم واقعیه و می‌بینم و حس کردم اینا رو تو زندگی خودم هم.

درست تو بازه زمانی که اطراف خودم همش حرف مهاجرته، خوندمش و تک تک احساسات هر سه نفر -حتی بقیه، مثن میثاق- رو با همه وجودم درک می‌کردم و نااااابود شدم!

Profile Image for Liloofar.
38 reviews31 followers
September 14, 2017
کتابی نبود که اسمش جذبم کنه، یا حتی باعث بشه توی کتابفروشی دستم بره سمتش و برای ورق زدن دست بگیرمش. اسم نویسنده اش رو هم از هیچ کس و هیچ جایی نشنیدم.
کتاب رو هدیه گرفتم و وقتی تعریفای خوبی ازش اینجا خوندم، شروع کردمش.

احساس کردم شبیه انشاهای دوران مدرسه بود، پر از جملاتی که فقط برای سطر اضافه کردن و صفحه زیاد کردن نوشته شده؛ پر از توصیف ها و توضیحاتی که نبودنش به داستانی که قراره تعریف شه ضرری نمیزنه و بودنش هم چیزی اضافه نمیکنه.
اینکه لباس ها چه رنگی بودن، فرم موهای هر شخص چجوری بوده، خریدی که برای خونه کرده ماست و پنیر بوده یا سبزی شوید یا نعناع، قوری را برداشته و چایی جوشیده و سیاه را دیده و رفته و نسکافه از کدام همکار قرض گرفته و امثال این ها که کم نیست.
بنظرم اینا باعث میشن که صفت 'آبکی' بذاریم روی رمانی. چون هیچ ارزش ادبی یا حتی قشنگی ای به داستان نمیدادن. کاش به جای گفتن از ظاهر، عمیق تر از درون شخصیت ها صحبت میشد.

شبیه کتابای مودب پور بود؛ سبکی که از سن و سال و حال و هوا و سلیقه من خیلی گذشته و مناسب من نیست. این سبک رو مناسب دبیرستان یا حتی راهنمایی میدونم.

و البته که من خیلی بی رحمانه با نویسنده هایی مثل معروفی یا دولت آبادی مقایسه اش میکنم و برای همینم هست که مدام میگم ارزش خوندن نداشت.
صرفا فقط برای اینکه نمیتونم و نمیخوام کتابی رو نصفه رها کنم، تا آخر خوندمش و منتظر بودم که از نیمه کتاب نظرم کمی بهتر شه و نشد.

و یه چیز دیگه ای که خیلی روی اعصابم بود این بود که پر بود از اسم شخصیت و فیلم و بازیگر و... نمیدونم چرا این کارو کرده. چرا باید اسم فیلم و کتابایی که عامه مردم ندیدن و نخوندن و نمیشناسن و بعضا نویسنده حس شخصی ای بهش داشته رو برای توصیف حال و هوای یکی از شخصیتا بیاره؟

شخصیتای داستان خیلی نوجون بودن. انگاری هیچکدوم توی دنیای واقعی نبودن و توی دنیا و ذهن خودشون زندگی میکردن.

نه اینکه کتاب بدی بود، توی سبک خودش خوب بود. فقط با سلیقه من خیلی خیلی فرق داشت.
بی انصاف نباشم، شاید سه یا چهار پاراگرافشو خوشم اومده بود. ولی فقط در همین حد کم.
Profile Image for Zahra Rhm.
131 reviews94 followers
August 18, 2016
لحن داستان قشنگ بود. می شد به راحتی با شخصیت ها همذات پنداری کرد. اغلب خانم ها ترکیبی از این سه تیپ شخصیت دارند. حتی مشکلات شون هم مشابه با این یه شخصیت هست.
یعنی مثل لیلا نمیتونن بپذیرن که به یک چیز واهمی هنوز امیدوارن و خودشون رو گول می زنن.
گاهی مثل شبانه از معمولی بودن نگرانن. با اینکه خودشون هم همیشه کارهاشون رو روتین انجام دادن و از ریسک تجربه ی جدید ترسیدن.
بعضی اوقات هم مثل روجا درحال مسابقه دادن با خودشون هستند. دنبال آرزوهای دور و دراز.

داستان فقط یک برش کوتاه از ماجرا و دغدغه های این سه دختر بود. نه راهکاری ارائه داد نه پایان واقعی.
آرزوهای دور و دراز فقط خسته ت می کنن. امید واهی زندگی ت رو تباه می کنه. کس دیگه ای نمیاد زندگی تو رو قشنگ کنه. تنها خودت میتونی به خودت کمک کنی.
Profile Image for Farnaz.
351 reviews125 followers
May 21, 2020
ای کاش میشد به این کتاب صفر داد، یعنی آنقدر بده، آنقدر از ادبیات به دوره و آنقدر سکسیستیه که آدم می‌مونه چی بگه. بیشتر از یک اثر ادبی شکل دفترچه خاطرات یا خودنویس‌های اینستاگرام و فیسبوکه
موضوع اصلی حول مهاجرت می‌چرخه و زندگی سه تا دوست رو روایت می‌کنه اما از پس هیچکدوم برنمیاد. همه‌چیز توی این کتاب سردرگمه و هیچ پرداخت مناسبی صورت نگرفته
Profile Image for Ghazaleh.
160 reviews126 followers
July 31, 2017
چقدر ملموس و آشنا بود، انگار زندگی خودت رو کتاب کردن. سبک نگارش هم فوق العاده بود.
یه سری مشکلات هست که باعث شد پنج ستاره کامل ندم، اولا اینکه پایان کتاب رو دوست نداشتم،یعنی به نظرم این حجم از ناراحتی و غصه نباید به این راحتی رها میشد،انگار که این غم ها روی دوشم سنگینی میکنه الان،یه جورایی دوست داشتم بدونم خب زندگی هرکدوم از این دخترها چی میشه چون فکر میکنم انتهای سرنوشت شخصیت ها نشون دهنده سرنوشت خود منه،چون دقیقا همین دغدغه ها و همین مشکلات سر راه منم هست و انگا�� سرنوشت خودم رو میخواستم توی کتاب پیدا کنم.
مشکل دوم این بود که نویسنده سعی کرده بود که سه شخصیت جداگانه با روحیات متفاوت خلق کنه اما به نظر من خیلی توی اینکار موفق نبود،چون بعضی جاها حرف ها و زبان یه شخصیت خیلی شبیه به یه شخصیت دیگه میشد که اصلا با روحیات اون شخصیت هماهنگ نبود.
و سوم، زیادی تلخ بودن کتابه که البته خیلی هم مشکل نیست چون فعلا وضعیت زندگی ما ادم ها هم به همین تلخی است.
Profile Image for Mina khamoushi.
191 reviews200 followers
March 25, 2017
کتاب خوب! بعد مدت ها کتاب ایرانی خوب خوندم. راضی ام و خوشحال.
Profile Image for Narges Amooei.
257 reviews169 followers
December 3, 2018
دوستش داشتم. نه چون جایزه‌ی ادبی جلال آل‌احمد برده، نه چون کلی از آدم‌ها شنیده بودم و خونده بودم که برای اولین اثر یک نویسنده بودن، خیلی خوب و قوی‌ه. دوستش داشتم چون واقعیت بود، چون حرف‌هامون لابه‌لاش بود و تماماً قابل لمس.
توصیفات، تشبیه‌ها و نگاه نویسنده رو واقعا دوست داشتم. و همین بود که به داستان جون می‌داد.
و خب جالب بود که فهمیدم "شبانه" هم اسم‌ه:)) تا حالا هیچ جا ندیدم آخه.
سه شخصیت اصلی داستان که هر فصل از زبان یکی‌شون بیان می‌شه و به زندگی اون پرداخته می‌شه، هر کدوم نمود آدم‌های مختلفی توی جامعه بودن که همه‌مون یا حتما باهاشون برخورد داریم یا خودمونیم. و کلاً شخصیت پردازی داستان هم قوی بود.
از متن کتاب:
گم شدن. گم کردن. چرا از بچگی گم کردن را قبل از پیدا کردن یادمان ندادند؟ شاید برای همین است که هر روز، تکه‌به‌تکه، چیزهایی را از زندگی‌مان گم می‌کنیم که دیگر هیچ‌وقت پیدا نمی‌شوند. گم‌شان می‌کنیم و زندگی‌مان هر روز خالی و خالی‌تر می‌شود تا دیگر جز یک مشت خاطره‌ی خاک‌گرفته از گم‌کرده‌ها، چیزی در آن باقی نمی‌ماند.
...
دیگر بزرگ شده‌ایم شبانه. دوره‌ی آرزوهای بزرگ و شادی‌های عجیب‌وغریب‌مان گذشته. به‌نظرت زندگی باید چه‌طور باشد؟ همه‌اش یک مشت چیز کوچک معمولی است. اگر قرار باشد خوشحال باشیم باید با همین‌ها خوشحال باشیم.
...
نمی‌دانم این "چیزی شدن" را چه‌کسی توی دهان ما انداخت؟ از کِی فکرکردیم باید کسی شویم یا کاری کنیم. این همه آدم در دنیا دارند نباتی زندگی می‌کنند. بیدار می‌شوند و می‌خورند و می‌دوند و می‌خوابند. همین. مگر به کجای دنیا برخورده؟
Profile Image for Khparisa.
82 reviews49 followers
March 17, 2016
كتاب رو از طريق كانال تلگرام نشر خوب چشمه شناختم
سه روز براى خواندنش زمان زيادى بود ،، نثرى روان و منسجم،
داستان رفاقت هاى خوب دوران دانشكده،،
داستان ليلا و روجا و شبانه،، دوستى هاى خوب،، خيلى از جاها بعض كردم و همدرد مخاطب داستان بودم
هر چه زودتر بخونيدش
Profile Image for Ayda .
61 reviews12 followers
August 15, 2024
کتاب پاییز فصل آخر سال است
نوشته‌ی نسیم مرعشی
از نشر چشمه

داستان سه زن از ابتدای تابستان
اولی، لیلا که شوهرش مهاجرت را به زندگیِ با او اولویت داده و رفته،
دومی، روجا که میخواهد مهاجرت کند
و نهایتا، شبانه که برادری مبتلا به عقب‌ماندگی ذهنی دارد و میان او و پسری که درخواست ازدواج داده، مانده و انتخاب برایش سخت است...

مرعشی عزیزم،
پرداخت زنانه‌ات به داستان، روح لطیف اما اندوه باری به آن بخشیده که نمی‌شود پایش گریه نکرد. برای تمام آن کمال گرایی های روجا که از تربیت دخترانه ای ناشی می‌شد که کمتر کسی آن را تجربه نکرده و پرداختت به اندوه لیلا و شک های شبانه. پرداخت زنانه‌ات، هر زنی را پای داستان می‌نشاند. انگار که کسی بغلش کند. بگوید می‌فهمم تمام حجم از دست رفته‌ی جوانی‌ات را. چه آنکه در مهاجرت و مسیرش تلف کرد و چه آن که در زندگی مشترک و چه آن یکی در انتخاب گزینه های سختی که هرگز انتخاب نشد. داستان تردیدت، داستان شکستت، آن چیزی است که کتاب را روح می‌بخشد. روح دارد نوشته‌هایت. روح اندوهگینی که بر فضاست و نمی‌رود و جان می‌گیرد و هر فصل رفتنی، می شود آخرین فصل سال حتی اگر بهار باشد...

" وقتی سکوت می‌کنم، یعنی موافقم؟ نه نیس��م. من وقتی موافق باشم، سکوت نمی‌کنم. می‌خندم. دهانم را باز می‌کنم و می‌گویم بله، موافقم. اما سکوت، میدانم که نمی‌کنم."

" فرق است میان اینکه در ذهنم تکرار شوی یا اینکه به زبانم بیایی. به زبانم که می‌آیی، واقعی می‌شوی. موج می‌شوی در هوا و دیگران هم می‌بینندت."

"دارم خودم را گول می‌زنم، مثل عاشقی که به جای بوسه، سیلی خورده و با خود می‌گوید اگر با من نبودش هیچ میلی..."

"هر چیز بدی را می‌شود تحمل کرد، اگر یواش یواش آن را بفهمی."

" انگار سراب است آرزوهای من. هنوز به‌شان نرسیده، دلم یک چیز دیگر می‌خواهد."
Profile Image for Zohreh Hanifeh.
384 reviews104 followers
December 20, 2016
اصرار داشتم این کتاب را توی همین پاییز بخوانم و در آخرین روز پاییز هم تقریباً یک نفس خواندم و تمامش کردم. کتابی که اولین روز پایی�� هدیه داده بودمش به برادر کوچکتر که عاشق پاییز است و از قضا از کتاب هم خوشش آمد. زبان و روایت کتاب را دوست داشتم و آدم های قصه اش را می فهمیدم. سردرگمی ها و دردهایشان را، تلخی ها و دلخوشی هایشان را، تردیدها و تصمیم هایشان را.
حالا باید به خودم بقبولانم که پاییز فصل آخر سال نیست و زندگی در زمستان هم ادامه دارد و زیبایی های دنیا با این فصل غمگین تمام نمی شود. "باید ادای آدم های خوشبخت را در بیاورم. تنها کاری که مطمئنم خوب بلدم."
Profile Image for Arash.
254 reviews106 followers
March 8, 2018
_
( دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده). گم شدن. گم کردن. چرا از بچگی گم کردن را قبل از پیدا کردن یادمان دادند؟ شاید برای هنین است که هر روز، تکه به تکه، چیزهایی را از زندگی مان گم می کنیم که دیگر هیچ وقت پیدا نمی شوند. گم شان می کنیم و زندگی مان هر روز خالی و خالی تر می شود تا دیگر جز یک مشت خاطره ی خاک گرفته از گم کرده ها، چیزی در آن باقی نمی ماند.
_
خوبیِ چت همین است. هروقت بخواهی چیزی می گویی و هروقت نمی خواهی، نمی گویی و بدون خداحافظی گم می شوی. می توانی با بغض بخندی و هیچ کس نفهمد داری گریه می کنی. می توانی جواب حرفی که دوست نداری ندهی، دست هایت را زیر چانه بزنی، خیره شوی به مانیتور و بگویی سرم شلوغ است. می توانی پشت کامپیوتر بینی و خاموش شوی. در یک لحظه اسمت لای اسم آدم ها گم شود و هیچ کس نگرانت نشود.
_
رمان برش‌هایی است از زندگی سه دختر در آستانه ۳۰ سالگی. سه دختر به نام‌های «شبانه»، «روجا» و «لیلی» که زندگی آنها از روزهای دانشگاه به هم گره خورده است. هر سه شخصیت، نوع بیان و زبان و اسلوب و روش هایشان تا حدی به هم شبیه است. فقط مسیرهایشان از هم جدا شده و ماجراهایشان متفاوت است. شاید بهتر است بگویم زندگی شبیه به همی دارند که خود خیال می کنند زندگی متفاوتی است. رمان دو بخش با عنوان‌های «تابستان» و «پاییز» دارد. هر کدام از این دو بخش شامل سه فصل است که هر فصل از نگاه یکی از شخصیت‌های رمان روایت می‌شود. در بخش اول هر کدام از سه شخصیت چند ساعت از یک روز خاص را روایت می‌کنند و روایت آنها گاهی به هم برخورد می‌کند. بخش دوم سه ماه بعد اتفاق می‌افتد و در این فصل شخصیت‌ها سه روز متفاوت و غیرمتوالی را روایت می‌کنند، به طوری که روایت داستان به شکلی دایره‌ای درمی‌آید. رمان از آدم‌هایی می‌گوید که انتخاب‌ نمی‌کنند، بلکه به موقعیت‌هایی که آن‌ها را انتخاب می‌کند، تن می‌دهند؛ همان‌طور که برای لیلا انتخاب می‌شود که از همسرش میثاق ـ که قصد مهاجرت دارد ـ جدا شود. برای روجا که موفق به گرفتن ویزا نمی‌شود، ماندن انتخاب می‌شود که با ارسلان باشد؛ به دلیل این‌که راه دیگری برای بهتر زندگی کردن سراغ ندارد.هر فصل با راوی اول‌شخص روایت می‌شود. در بخش تابستان، سه راوی به روایت ساعت‌های مختلف یک شبانه‌روز می‌پردازند. هر یک از شخصیت‌ها در روایت خود، در تقاطع زمانی مشخصی به دو شخصیت دیگر برخورد می‌کنند و البته به لحاظ روایی، مستقل و خودبسنده نیز هست. این رمان اگر چه قهرمان واحدی ندارد، اما نارضایتی از وضعیتی که شخصیت‌های داستانی در آن قرار گرفته‌اند، موضوع واحد آن است؛ هرچند آن‌ها نمی‌توانند همه خواسته‌های خود را یک‌جا داشته باشند.پایان این رمان با اینکه یک پایان باز به حساب می آید برای من یک پایان تلخ و واقعی بود و در واقع محتمل ترین پایان برای نسلی بود که ازش صحبت شده
Profile Image for Ebrahim.
149 reviews69 followers
November 27, 2016
این کتابو به همه ی مردهایی که تو رابطه هستند و یا بودند و یا میخوان باشن توصیه میکنم، یکی از دقیق ترین توصیفات روحیات زن ها رو تو این کتاب دیدم، اونقدر که از خودمو کارهام بدم اومد!!!

”این موقعیت های نفرت انگیز زندگی من کی قرار است تمام شوند؟ تصمیم های زجرآور بین بد و بد، بدتر و بدتر. دوراهی هایی که انتهای هر کدامشان یک شهر سوخته است. راه محکوم به شکست باید تنها راه باشد تا زجرش فقط زجر شکست باشد، همیشه باید تنها یک راه باشد که بدون عذاب وجدان تا تهش بروی و در آن از شکنجه ی وسوسه ی راهی که انتخاب نشده، هر قدمت لرزان تر از قدم بعدی نباشد. ”
صفحه ۳۱
Profile Image for Hanieh Habibi.
113 reviews169 followers
March 12, 2017
شخصیت‌های این کتاب هرکدومشون یه تیکه از منن. یه روزایی به عاشقی لیلام و سرخوردگی‌های بعدش رو تجربه می‌کنم. یه روزایی هر ثانیه‌م پره از استیصال شبانه. یه روزایی هم به اندازه‌ی روجا سبکم و شاد و سرخوش.. انگار که لیلا و شبانه و روجا رو از توی من آوردن بیرون و بهشون آب و دون دادن و بزرگشون کردن.
----
کاش می‌شد ده سال بعد شخصیتای کتاب رو هم خوند!
Displaying 1 - 30 of 807 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.