آقای فکرت همسر عالیه رو یک روز ماموران حکومتی در محل کار دستگیر میکنند و به محل نامعلومی میبرند.عالیه به همراه آقای اتفاق همکار آقای فکرت به جست و جوی آقای فکرت میافتند تا بفهمند کجاست و چه بر سرش آمده.. این داستان فیلمنامهی اشغال نوشته بهرام بیضایی است.قصه در یکی از برهه های تلخ کشور یعنی اشغال ایران توسط متفقین روایت میشه. فضا سازی اون روان به نحو احسن انجام شده و من خواننده اثر خیلی خوب تونستم از لا به لای اتفاقات فضای اون دوره رو درک کنم با اینکه اصل قصه گم شدن آقای فکرت و جست وجوی بی وقفهی همسرش بود.معمایی که در داستان درست شد خیلی خوب بهش پرداخته شد و تا انتها ادامه داشت اما انتهای قصه به شکل غیرمنتظره ای پایان یافت.پایانی که شخصا خیلی دوست نداشتم و به نظرم به ماجرا نمیخورد اما به قدری از طول مسیر لذت بردم که نمیتونم این قضیه رو یک اشکال بزرگ بدونم. جایی خوندم بیضایی از ابتدا این فیلمنامه رو با در نظر گرفتن خانم سوسن تسلیمی برای نقش عالیه نوشته و از ابتدای داستان سعی در تصور سوسن تسلیمی جای عالیه داشتم که الحق و الانصاف مناسب تمام و کمال این نقش است و شکی در اون نیست.
از متن کتاب :
زمانی را به یاد میآورم که با هزاران آرزو زندگی سادهای داشتم. اما آدمی نمیداند که طوفان از کدام سو میوزد، و کی و چگونه آشیانهاش را ویرانه خواهد ساخت. من در حالِ دست و پا زدن برای حفظ لانهام بودم که بالهایم را صاعقه زد. متوجه شدم که هر روز تنهاتر و بیچارهتر میشوم. هر روز آرزوها مثل شبنم بخار میشوند و چهرههایی که لبخند میزدند بیشتر و بیشتر محو میشوند و یا دندان نشان میدهند.
عجیب بود. اول فکر می کنیم با یه داستان ساده و شاید جنایی که در حال و هوای دوران اشغال ایران توسط نیروی متفقین می گذره، مواجه هستیم. داستان، هیجانی داره که باعث میشه ادامه بدی که ببینی سرانجام شخصیت گمشده ی داستان چی میشه! با امیدوار شدن عالیه، همسر آقای فکرت که بعد از گم شدنش از هیچ جستجویی برای پیدا کردنش دریغ نکرده، امیدوار میشی و با نا امید شدن و خسته شدنش، ممکنه فعلا دلت نخواد که داستان رو تموم کنی. و اون چند صفحه ی طوفانی و آخر کتاب. مو به تن سیخ می کنن و یهو به خودت میای و میبینی اصلا چیزی که فکر میکردی قراره اتفاق بیفته، قرار نبود که بیفته. این سطح امیدواری و نا امیدی که تو شخضیت عالیه کم و زیاد میشه و به جایی می رسه که میگه: «من جسد شوهرم را ندیدم، نه، من جسد وطنم را دیدم» و همینطور زمانی که اتفاق درمورد امیدواری از عالیه سوال می پرسه و آخر مکالمه میگه: «بعضیها را ناامیدی به کلی از پا در میآورد ولی بعضی دیگر تازه خطرناک میشوند». و چقدر همه ی اینا و ترکیب شدنشون با هم، شبیه زندگیِ الان ماست.
"زمانی را به یاد میآورم که با هزاران آرزو زندگی سادهای داشتم. اما آدمی نمیداند که طوفان از کدام سو میوزد، و کی و چگونه آشیانهاش را ویرانه خواهد ساخت. من در حالِ دست و پا زدن برای حفظ لانهام بودم که بالهایم را صاعقه زد. متوجه شدم که هر روز تنهاتر و بیچارهتر میشوم. هر روز آرزوها مثل شبنم بخار میشوند و چهرههایی که لبخند میزدند بیشتر و بیشتر محو میشوند و یا دندان نشان میدهند."
آقای بیضایی شما خیلی خوب بلدید خواننده رو شگفتزده کنید.
اخ بهرام بیضایی کی واقعا میتونست مثل تو، به این خوبی اوضاع سخت و دهشتناک دوران اشغال ایران رو به طور غیر مستقیم اما عیان به تصویر بکشه ؟ ای کاش این فیلم نامه ساخته میشد ،هرچند خوندنش دقیقا مشابه اینه که نشستی جلوی تلوزیون و ادم ها و تصاویر از جلوت رد میشن ،بس که خوب تصویر سازی شده . شما در طول داستان وقایع و مشکلات همراه با زنی به اسم خانم فکرت (عالیه) رو دنبال میکنید که همسرش رو به طور نامعلومی چندنفر از محل کار دست بسته بردن،به هرجا سر میزنه کسی رد و نشونی ازش نداره ، این بین به قحطی ،خفقان ناشی از حضور نیروهای متفقین ،مریضی های واگیر و هزار درد لاعلاج دیگه مردم هم به خوبی به تصویر کشیده میشه ، پایان داستان هم عجیب اما منطقی بود . .
در مورد ماجرای اشغال شمال و جنوب ایران توسط روسیه و انگستان به جز در کتاب های درسی تاریخ در مدرسه چیزی نخوندم اما باید بگم که موقعیت به خوبی به تصویر کشیده شده. تلاش های زن نقش اول برای پیدا کردن شوهرش در دستگاه نظامی-سیاسی اون دوران (دهه ی 20) منو به یاد رمان محاکمه ی کافکا می ندازه. (بها دادن بیضایی به زن، در تمام کارهاش یه اصل بنیادین رو تشکیل میده مخصوصا در دورانی که توجه به این مقوله اون هم از یک نگاه منتقدانه و موثر، کم رنگ بوده). نشانه های ابسوردیته کاملا مشهوده، البته با پرداخت خاص خود بیضایی. در کنار این موقعیت کلی احمقانه، گفتگوها به زیبایی طرح میشن و سازوکار ابلهانه ی سیستم رو بازنمود میدن. دیالوگ ها هم من رو به یاد نمایشنامه های پینتر (و دیگر ابسورد نویسان) میندازه. آیرونی، بی هدفی، عدم امکان ارتباط و روحیه ی خودنابودگرانه که در پایان بندی فیلمنامه، یه اوجِ از لحاظ سیاسی-نمایشی هنرمندانه تشکیل میده. پیوند بین عرصه های خرد و کلان با مهارت پیاده سازی شده. زندگی افراد در بطن تاریخ به خوبی با رنج ها و دغدغه ها ی گسترده تر انسانی مرتبط شدن. تئاتری بودن شخصیت های اصلی هم بر این زیبایی شناسی سیاسی و نقش هنرمند در جریان سازی اخلاقی-اجتماعی تاکید دوچندان داره.
جایی از بهرام بیضایی شنیدم که بسیار افسوس میخورد نتوانسته بخش مهمی از آثارش را در قالب فیلم یا نمایش بسازد. دلسرد بود از رسم زمانه و دلنگران از دیده نشدن آثارش که الحق نگرانی بجاییست. قطعا «فیلمنامهٔ (فیلمنشدهٔ) اشغال» یکی از آنهاست. فیلمی که بعید است اگر آنچه از روزگار جاریست جاری بماند -که امیدی نیست نماند- بخت در ساختن آن یار بیضایی باشد. که آنچه روایت میشود، آنجا که روایت میشود و آن چنان که روایت میشود، در این زمانهٔ کوچک دور از دسترس این مرد بزرگ است. آنچه روایت میشود، روایت جستجوست؛ ولی سوژه نه یافتنِ گمشده که ناکامی گمکننده در یافتن آن است. داستان، داستان خیزش یک زن است -به سیاق سگکشی اگر دیده باشید- و به سبک تقریبا همه داستانهای بیضایی که در آنها زنی با فریاد یک سو ایستاده و جهانی به تهدید سکوت آن سوی دیگر ایستاده است. آنجا که روایت میشود، بطن فشردهٔ یکی از بلبشوترین سالهای تاریخ معاصر ایران است؛ سالهای اشغال ایران به دست متفقین حین جنگ جهانی دوم، وقتی سربازان خارجی از «جسد وطن» دالانی برای کمکرسانی به جبهه شرق باز کرده بودند. کشور، اگر بتوان آن دو تکه از هم پاشیده را چنین نامید، به ویرانهای تبدیل شده از بیعرضگی حکمرانان و سردرگریبانی ملت. صد افسوس که ذهن ما در ساختن صحنهها به حکم، ناتوانتر از آنی را میبیند که میشد از دوربین بیضایی دید. و آن چنان که روایت میشود، تمامصحنهی ازهمپاشیدگی یک کشور است. روایت خیانت، دروغ، چاپیدن، چاپیدهشدن، بیارادگی، ننگ و سردرگریبانی جمعی و در یک کلام مرضی تاریخی ولی بدون تاریخ برای ملتی که انگار همیشه تکرار میکند سرگذشت خود را در سرنوشت خود. بیضایی به بهانه این جستجو ما را با خود به جایجای تهران در آن سالهای مخوف میبرد. جستجویی که به مرور بیش از پیش پوچ مینماید. ولی این جستجو نه بیپایان که در پایان بازتعریف میشود. آنجا که این زن (عالیه)، به یک باره آن سیاق محاورهای را که در سرتاسر فیلمنامه در دهانش بود به کناری تف کرده، در قامت آن زن آسیابان ایستاده فریاد میزند: «من جسد شوهرم را ندیدم، نه، من جسد وطنم را دیدم» امید مایهٔ این جستجوست و همچون خودِ این جستجو پوچ و بیمنطق؛ امیدی بی هیچ سرنخی، هیچ نشانهای، هیچ کورسویی. ولی جستجوگر امیدوار است. امیدی که در ابتدا ما را هم به آن میفریبد و بعد آنچنان که خود مصممتر میشود کمکم از امید ما میکاهد. میکاهد و آنقدر ضعیفمان میکند تا ما هم به تمام این جهان ناامید مقابل این زن پیوسته، در مقابلش بایستیم و با آنها همزبان فریاد زنیم: «تو درمیمانی عالیه!» و این پاسخ پیشگویانه را از سنت تاریخ بشنویم که: «وقتی درماندگان زیاد شدند درماندگی را از پا درمیآورند». بعد کمی جلوتر خط و نشانی برایمان کشیده میشود وقتی از زبان مردی و از قول کتابی میشنویم: «بعضیها را ناامیدی به کلی از پا در میآورد ولی بعضی دیگر تازه خطرناک میشوند». و تازه میفهمی با چه مانیفستی از امیدواری فردی در فاجعهبارترین شرایط اجتماعی روبرو شدهای. حالا جستجوی پوچ یک زن خطرناک را در ویرانههای ایرانی در پسزمینهای از حادثههای ناشی از وارفتگی یک ملت و وادادگی حکمرانان تصور کنید تا بفهمید چرا بیضایی شاید دیگر نتواند این فیلم را در وطن خود بسازد؛ افسوس که جاریست آنچه از زمانه جاریست.
شباهت زیادی به ندبه داشت، مخصوصا قص�� پرچم سر در خانهها. شخصیت زن قدرتمند، دیالوگهای باصلابت، و نماد گرایی(تو این اثر کمی گل درشت)، شاخصههای آثار بیضایین که تو اشغال هم تکرار شدن.
بهرام بیضایی در سال ۱۳۱۷ در تهران به دنیا آمد. خانوادهاش اهل کاشان و آنگونه که خود بیضایی نوشته در کار تعزیه بودند. او تحصیلات دانشگاهیش را در رشته ادبیات ناتمام گذاشت و در سال ۱۳۳۸ به استخدام اداره کل ثبت اسناد و املاک دماوند درآمد فعالیت سینمایی را با فیلمبرداری یک فیلم هشت میلیمتری چهار دقیقهای سیاه و سفید در سال ۱۳۴۱ آغاز کرد و سپس اولین فیلم بلندش «رگبار» را در سال ۱۳۵۱ ساخت. آخرین فیلمی که از او به نمایش عمومی درآمد سگ کشی (۱۳۸۰) بود که با استقبال گسترده منتقدان و مردم روبرو شد بهرام بیضایی یکی از معدود هنرمندان ایرانی است که هم در صحنه تئاتر کارنامهای درخشان دارد و هم در سینما. در عین حال او همیشه به پژوهش در زمینه تئاتر هم علاقه داشته و در ��ال��ای دهه ۱۳۴۰ کتابهایی را درباره تئاتر در چین، ژاپن و ایران منتشر کرده که هنوز هم منبع درسی دانشجویان تئاتر محسوب میشود. بهرام بیضایی نوشتن نقد، تحقیق و مطالب پراکنده درباره تئاتر و سینما در نشریات علم و زندگی، هنر و سینما، گاهنامه آرش، مجله موسیقی، کیهان ماه، ماهنامه ستاره سینما، کتاب چراغ و ... را در سال ۱۳۳۸ آغاز کرد اجراهای صحنهای او اغلب از تئاترهای پر مخاطب بودهاند. بیضایی در سال ۱۳۵۸ نمایش مرگ یزدگرد را به روی صحنه برد. او بعد از هجده سال محروم شدن از صحنه در بهار ۱۳۷۷ دو نمایشنامه «کارنامه بنداربیدخش» نوشته خودش و «بانو آئویی» را به طور همزمان در سالن چهارسو و سالن قشقایی واقع در تئاتر شهر به روی صحنه برد. «شب هزارو یکم» را نیز در سال ۱۳۸۱ در سالن چهارسو اجرا کرد. در تابستان سال ۱۳۸۴ نمایش «مجلس شبیه در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید فرزین» را که نمایشنامهٔ آن با نیمنگاهی به قتلهای زنجیرهای نوشته شده بود، در سالن اصلی تئاتر شهر به روی صحنه برد که باز هم با استقبال گرم تماشاگران روبرو شد اما پس از مدتی کوتاه به دلیلی نامعلوم اجرای آن متوقف گردید
در سالهایی که بیضایی از صحنه به دور ماند و مجال فیلمسازی را نداشت، به نوشتن نمایشنامه و فیلمنامه مشغول بود که اغلب آنان منتشر شدهاند
«زن» در کارهای بهرام بیضایی محور اصلی قصه است. در «اشغال» با سردرگمی زنی مواجه میشیم که در به در دنبال نشانی از شوهرش میگرده. زمانی که تمام شد مچاله شده بودم. تحلیل رفته و چند ساعتی خوابیدم. جز کارهاییه که بعدها حسرت میخوریم «کاش بیضایی فیلمش رو هم میساخت». میخواستم بهش سه بدم، اما بی انصافی بود. فیلمنامه منسجم و جذابی داشت. نویسنده راوی بود، نه تعیین کننده یا خدا.
یک اثر درخشان دیگه از بهرام بیضایی،مجاب شدم به خوندن اثار بیشتر از ایشون. ابتدای داستان من رو خیلی به یاد کتاب محاکمه کافکا انداخت ولی در ادامه و مخصوصا انتها ازون کتاب فاصله گرفت.”زنانی” که بیضایی در اثارش به نمایش میگذاره همگی قابل تحسین اند،فضا سازی در این اثر بسیار خوبه و محیط به زیبایی در ذهن مخاطب تصویر میشه،فضای سیاسی جنگ جهانی دوم و وضع زندگی مردم کاملا قابل لمس نوشته شده،داستان در اوج خودش نا امیدی رو در صورت مخاطب میکوبه و وقتی هنوز در شوک هستید پایان دوباره شمارو شوکه میکنه و تنهاتون میگذاره. پ.ن:کاش روزی این اثر تبدیل به فیلم بشه،پتانسیل بسیار خوبی داره. صفحات مهم:۱۸-۷۱-۷۲-۱۰۹-۱۲۴-۱۳۰-۱۳۶-۱۴۴-۱۴۶
بیضایی در زمینه ی ادبیات نمایشی ما اثر گذارترین قلم در پنج دهه ی اخیر بوده است. بیضایی سنت نمایشی ما را هم خوب می شناسد. خواندن بیضایی را، بهررو توصیه می کنم.
بعد از نمایشنامه مرگ یزدگرد، این فیلمنامه دومین کتابی بود که از استاد بیضایی خوندم. خیلی خوب و استادانه ادبیات و تاریخ و تلفیق کرده در هر دو کتاب. در این کتاب هم فضای سرد و بی روح زمستان ۱۳۲۰، اشغال ایران توسط متفقین، قحطی و مشکلات کشور را در این زمان به زیبایی ب��ان کرده.
یکی از بهترین و سنگینترین آثار بهرام بیضائی از نظر من. این فیلمنامه به حال و هوای امروز ایرانِ درگیر تحریم و قرنطینه خیلی شبیه بود و به محض شروع کتاب نتونستم زمین بگذارمش. 《اشغال》بهرام بیضائی، به عقیده من، یکی از مناسبترین آثار ادبیات معاصر فارسی برای خوانش و نقد پسااستعماری هست.
وقتی جایی خواندم که «اشغال» فیلمنامهای ساخته نشده از بهرام بیضایی دربارهی ایران اشغال شده در جنگ جهانی دوم است، با انتظار و شوق فراوان سراغش رفتم. قلم بیضایی خواندنی است، تصویرسازیهایش از ایران دههی بیست هم تماشایی است، داستان فیلمنامه هم کشش لازم برای نگه داشتن خواننده را داشت. اما از همان اوایل کتاب یک مشکل توی ذوقم زد و آنقدر ادامه پیدا کرد و تکرار شد که نگذاشت از خواندن کتاب لذت چندانی ببرم.
*** ادامهی این متن بخشی از داستان را لو میدهد***
اگرچه ایران در این کتاب کشوری اشغال شده است که طبعا اشغالگران نه دلخوشی از احساس ملیگرایی مردمانش خواهند داشت نه رعایت حقوق شهروندیشان برای آنها دغدغه است، اما به نظرم نویسنده در توصیف این خصوصیات اشغالگران و ملیگرایی مردمان بیش از حد اغراق کرده است. برای نمونه ماجرای جمع کردن پرچمهای کاغذی پخش شده در میان مردم از درون خانههای آنها برای من هیچ باورپذیر نبود. مثل کل ماجرای دستگیری آقای فکرتی که عضو هیچ تشکیلاتی هم نیست و فقط در ادارهاش حرفهای تند میزد و حرفهای کارمندان دولتی علیه وطندوستی. ستایشهای غلوآمیز شخصیتهای مختلف کتاب از نقش بیبدیل تئاتر در نجات کشوری اشغال شده و لغو نمایشی کاملا بیخطر از سوی اشغالگران هم بیشتر از آنکه در خدمت روایت ماجرا باشند، نشاندهندهی علاقهی نویسنده بودند. خانوادهی خانم فکرت هم انگار شخصیتهای فیلم «وقتی همه خوابیم» بودند که با ماشین زمان به عقب برگشته باشند. پایانبندی داستان را هم شخصا هیچ دوست نداشتم. نه ماجرای اغراقشدهی وقت کوتاه خانم فکرت در مرکز نیروهای خارجی و پیش آلبوم عکسها را و نه ماجرا بیمنطق او و آقای اتفاق در زمان حکومت نظامی و حذف آقای اتفاق با چیزی شبیه خدای سوار بر جرثقیل را.
*** پایان بخش لودهندهی داستان ***
شاید این تنها واکنش مخاطبی باشد که گوشش از شنیدن شعار پشت شعار در همهی این سالها خسته شده است. اما کاش بهرام بیضایی به جای همهی این اغراقها و شعارها و به جای گنجاندن این همه حرف مهم در فیلمنامهای صد و پنجاه صفحهای، داستان خانم و آقای فکرت را در زمانهی اشغال روایت میکرد و اجازه میداد مخاطب از دل اشارههای گذرا و نه اعلانهای آشکار با حقیقت کشوری تحقیر شده اما آمادهی تغییر آشنا شود.
This entire review has been hidden because of spoilers.
فضاسازی ها و تصاویر و سکانس های فیلم دقیقا تداعی کننده برخی از کارهای ساخته شده ی آقای بیضایی است، و برای من بسیار ملموس و آشنا به نظر می آمد. اما به صورت کلی کمی برای فیلم شدن کم رمق بنظرم آمد!!
چه فیلمنامههایی آقای بیضایی، چه فیلمنامههایی که فیلم نشدهاند و چه حیف:((( به قول آقای فکرت در فیلمنامه خیلی ها میل دارند که فرهنگ در این مملکت بهکلی تعطیل شود. جملههای محبوب: فکرت: درست است که اینجا اشغال شده، ولی ما که نمردهایم. تو باید بروی روی صحنه، من باید فکر کنم، و آن یکی باید بنویسد! . سرپاس:بدون شک دلیلی دارد! عالیه: اگر نداشته باشد هم شما پیدا میکنید. اینطور نیست؟ جای دیگر نمیتواند اشتباه شده باشد. اشتباه مال ما اتباع دولت ایران است. ما اشتباه کردهایم که زندهایم.