Jump to ratings and reviews
Rate this book

بهترین داستان‌های کوتاه آنتون پاولوویچ چخوف

Rate this book
بهترین داستان‌های کوتاه آنتون پاولوويچ چخوف

584 pages, Paperback

First published January 1, 2005

About the author

Anton Chekhov

5,568 books9,092 followers
Dramas, such as The Seagull (1896, revised 1898), and including "A Dreary Story" (1889) of Russian writer Anton Pavlovich Chekhov, also Chekov, concern the inability of humans to communicate.

Born ( Антон Павлович Чехов ) in the small southern seaport of Taganrog, the son of a grocer. His grandfather, a serf, bought his own freedom and that of his three sons in 1841. He also taught to read. A cloth merchant fathered Yevgenia Morozova, his mother.

"When I think back on my childhood," Chekhov recalled, "it all seems quite gloomy to me." Tyranny of his father, religious fanaticism, and long nights in the store, open from five in the morning till midnight, shadowed his early years. He attended a school for Greek boys in Taganrog from 1867 to 1868 and then Taganrog grammar school. Bankruptcy of his father compelled the family to move to Moscow. At the age of 16 years in 1876, independent Chekhov for some time alone in his native town supported through private tutoring.

In 1879, Chekhov left grammar school and entered the university medical school at Moscow. In the school, he began to publish hundreds of short comics to support his mother, sisters and brothers. Nicholas Leikin published him at this period and owned Oskolki (splinters), the journal of Saint Petersburg. His subjected silly social situations, marital problems, and farcical encounters among husbands, wives, mistresses, and lust; even after his marriage, Chekhov, the shy author, knew not much of whims of young women.

Nenunzhaya pobeda , first novel of Chekhov, set in 1882 in Hungary, parodied the novels of the popular Mór Jókai. People also mocked ideological optimism of Jókai as a politician.

Chekhov graduated in 1884 and practiced medicine. He worked from 1885 in Peterburskaia gazeta.

In 1886, Chekhov met H.S. Suvorin, who invited him, a regular contributor, to work for Novoe vremya, the daily paper of Saint Petersburg. He gained a wide fame before 1886. He authored The Shooting Party , his second full-length novel, later translated into English. Agatha Christie used its characters and atmosphere in later her mystery novel The Murder of Roger Ackroyd . First book of Chekhov in 1886 succeeded, and he gradually committed full time. The refusal of the author to join the ranks of social critics arose the wrath of liberal and radical intelligentsia, who criticized him for dealing with serious social and moral questions but avoiding giving answers. Such leaders as Leo Tolstoy and Nikolai Leskov, however, defended him. "I'm not a liberal, or a conservative, or a gradualist, or a monk, or an indifferentist. I should like to be a free artist and that's all..." Chekhov said in 1888.

The failure of The Wood Demon , play in 1889, and problems with novel made Chekhov to withdraw from literature for a period. In 1890, he traveled across Siberia to Sakhalin, remote prison island. He conducted a detailed census of ten thousand convicts and settlers, condemned to live on that harsh island. Chekhov expected to use the results of his research for his doctoral dissertation. Hard conditions on the island probably also weakened his own physical condition. From this journey came his famous travel book.

Chekhov practiced medicine until 1892. During these years, Chechov developed his concept of the dispassionate, non-judgmental author. He outlined his program in a letter to his brother Aleksandr: "1. Absence of lengthy verbiage of political-social-economic nature; 2. total objectivity; 3. truthful descriptions of persons and objects; 4. extreme brevity; 5. audacity and originality; flee the stereotype; 6. compassion." Because he objected that the paper conducted against Alfred Dreyfus, his friendship with Suvorin ended

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
306 (29%)
4 stars
438 (42%)
3 stars
232 (22%)
2 stars
47 (4%)
1 star
19 (1%)
Displaying 1 - 30 of 80 reviews
Profile Image for Ahmad Sharabiani.
9,563 reviews462 followers
September 14, 2021
Anton Pavlovich Chekhov: The Best Short Stories, Anton Chekhov

Considered by many as the greatest short story writer the world has seen, Anton Chekhov changed the genre itself with his spare, impressionistic depictions of Russian life and the human condition.

تاریخ نخستین خوانش: یکی از روزهای ژانویه سال 2006میلادی

عنوان: بهترین داستان‌های کوتاه؛ نویسنده: آنتون پاولوویچ چخوف؛ برگزینش و ترجمه و مقدمه: احمد گلشیری؛ تهران، نگاه، 1381، در 583ص؛ چاپ دوم 1383؛ شابک 9789643511005؛ چاپ چهارم 1385؛ موضوع: داستانهای کوتاه از نویسندگان روسیه - سده 19م

یکی از زیباترین داستانهای این مجموعه داستان «خواب آلود» در هشت صفحه است؛ این داستان، بخشی از زندگی یک دختر نوجوان را روایت میکند که در خانه ای کنیز است؛ از صبح تا شب باید به کارهای خانه رسیدگی کند، و شب تا صبح هم کنار گهواره ی کودک صاحبخانه بیدار بنشیند، و گهواره را تکان دهد؛ اگر برای لحظه ای خوابش ببرد، نوزاد گریه میکند، و آنگاه، مرد یا زن صاحبخانه، او را به باد کتک میگیرند؛ با طلوع خورشید نیز دوباره کارهای خانه آغاز میشوند: «نظافت»، «پخت و پز»، «آوردن آب»، «خرید»، و ...؛ یک شب، هنگامی که کنار تخت نوزاد نشسته، و گهواره را تکان میدهد، راه چاره را پیدا میکند: از بین بردن بچه! هرچه بیشتر فکر میکند، بیشتر مطمئن میشود که تنها دلیل بدبختی هایش آن نوزاد است، و ...؛

داستان کوتاه «خواب آلود» اثر آنتوان چخوف
شب است؛ «وارکا»، پرستاری کوچک، دختری سیزده ساله، گهواره ‌ای را تکان می‌دهد که طفلی در آن دراز کشیده ‌است؛ «وارکا» به آرامی زمزمه می‌کند: «‌بخواب ای طفلکم حالا، که می‌خوانم برات لالا»؛

چراغ نفتی کوچک سبزرنگی جلوی شمایل مقدس می‌سوزد؛ ریسمانی از یکسوی اتاق به سوی دیگر کشیده شده ‌است و لباس‌های طفل و شلوار بزرگ سیاه‌رنگی بر آن آویزان است؛ چراغ نفتی، لکه ‌ی بزرگ و سبزرنگی بر سقف انداخته ‌است؛ لباس‌های طفل و شلوار، سایه ‌های بلندی بر بخاری و گهواره و «وارکا» می‌اندازند …؛ چراغ که سوسو می‌زند، لکه ‌ی سبز و سایه ‌ها جان می‌گیرند، و به حرکت درمی‌آیند، طوری‌که انگار باد به حرکتشان درآورده ‌است؛ بوی سوپ کلم و بوی مغازه کفاشی به مشام می‌رسد

طفل گریه می‌کند؛ از شدت گریه خسته شده، و صدایش گرفته ‌است؛ اما همچنان جیغ می‌کشد، و معلوم نیست کی آرام شود؛ «وارکا» خواب‌آلود است؛ چشمانش برهم می‌آیند، و سرش به پایین خم می‌شود؛ گردنش درد می‌کند؛ نمی‌تواند پلک‌ها یا لب‌هایش را حرکت دهد؛ حس می‌کند چهره‌ اش خشکیده و چوبی است؛ حس می‌کند سرش به اندازه سر سوزن ته ‌گرد، کوچک شده‌ است، زمزمه می‌کند: «بخواب ای طفلکم حالا، که بلغور می‌پزم جانا.»؛

جیرجیرکی درون بخاری جیرجیر می‌کند؛ صدای خروپف ارباب، و شاگردش «آفاناسی» از اتاق مجاور به گوش می‌رسد؛ …؛ گهواره با صدایی حزن ‌انگیز غژغژ می‌کند؛ «وارکا» زیر لب می‌خواند، و زمزمه ‌اش با موسیقی آرام‌بخش شب، در هم می‌آمیزد؛ موسیقی‌ ای که به هنگام خواب در بستر، گوش سپردن به آن که بسیار شیرین است، حالا آزار دهنده و مزاحم است، چون او را به خواب می‌برد، و او باید بیدار بماند؛ اگر «وارکا» خدای ‌ناکرده بخوابد، ارباب و زنش او را کتک خواهند ‌زد

چراغ نفتی سوسو می‌زند؛ لکه‌ ی سبز و سایه ‌ها در حرکتند، و راه خود را به چشمان بی‌حرکت و نیمه باز «وارکا» باز می‌کنند، و در ذهن نیمه هشیار او به شکل تصاویری مه ‌آلود در می‌آیند؛ «وارکا» ابرهای تیره را می‌بیند، که در اوج آسمان در پی هم می‌دوند، و «وارکا» بزرگراهی پوشیده از گل و لای را نگاه می‌کند؛ در بزرگراه، ردیفی از واگن‌ها به چشم می‌خورد، و در همان حال مردم، کیف بر دوش، به زحمت راه خود را می‌گشایند، و سایه‌ ها پس و پیش می‌روند؛ از بین مه سرد و گزنده، می‌تواند جنگل را در دو سوی مسیر ببیند؛ ناگهان مردم به همراه کیف‌هایشان روی گل و لای بر زمین می‌افتند؛ «وارکا» می‌پرسد: «این کار برای چیه؟»؛ به او جواب می‌دهند: «برای خواب، برای خواب!»؛ بعد به خواب عمیقی می‌روند، و در خوابی شیرین غوطه می‌خورند؛ این در حالی است، که کلاغ‌ها و زاغچه‌ ها بر سیم تلگراف می‌نشینند، و جیغ می‌کشند، و برای بیدار کردن آن‌ها تلاش می‌کنند

وارکا زمزمه می‌کند: «بخواب ای طفلکم حالا، که می‌خونم برات لالا.»؛ و احساس می‌کند که درون کلبه‌ ی تاریک و خفقان ‌آوری است

پدر مرحومش، «یفیم استپانوف»، بر کف اتاق از این پهلو به آن پهلو می‌غلتد؛ «وارکا» او را نمی‌بیند، اما می‌شنود که از درد به خود می‌پیچد، و می‌نالد؛ آن‌طور که می‌گویند «روده‌ هایش پاره شده ‌است.» چنان درد می‌کشد که قادر نیست کلامی بر زبان آورد.؛ فقط می‌تواند نفسش را فرو‌ برد و دندان‌هایش را مثل ضرب‌آهنگ طبل به هم بزند: ��ب…وو…ب…وو…ب…وو…»؛

مادرش «پلاگیا» به سمت خانه ی ارباب دویده است، تا بگوید که «یفیم» در حال مرگ است؛ از رفتنش خیلی گذشته ‌است و حالا دیگر باید برگردد؛ «وارکا» در کنار بخاری بیدار است، و صدای ناله‌ ی پدرش را می‌شنود: «ب…وو…ب…وو…ب…وو…»؛ آن‌وقت صدای نزدیک شدن وسیله‌ ای را به کلبه می‌شنود؛ پزشک جوانی‌ است که از ‌‌شهر آمده است و او را از خانه ارباب به این‌جا فرستاده‌ اند؛ از مکانی که محل معاینه بیمارانش است …؛ .؛

پزشک وارد کلبه می‌شود؛ در تاریکی نمی‌توان او را دید؛ سرفه می‌کند و در با صدای خشکی بسته می‌شود

می‌گوید: «شمعی روشن کنید!»؛

یفیم جواب می‌دهد: «ب…وو…ب…وو…ب…وو…»؛

پلاگیا به سمت بخاری می‌دود، و دنبال کتری قراضه، و کبریت می‌گردد؛ دقیقه ‌ای به سکوت می‌گذرد؛ پزشک از جیبش کبریت در می‌آورد و روشن می‌کند؛ پلاگیا می‌گوید: «یک دقیقه آقا، یک دقیقه.»؛ به خارج از کلبه می‌دود، و زود با تکه شمعی برمی‌گردد…؛ گونه ‌های «یفیم» گل انداخته ‌است، چشمانش برق می‌زند و نگاهش هشیاری خاصی دارد، مستقیم به پزشک نگاه می‌کند

پزشک به سوی او خم می‌شود و می‌گوید: «ببینم، چی شده؟ به چی فکر می‌کنی؟ آها! خیلی وقته که این طوری شدی؟»؛

چی؟ دارم می‌میرم، آقا؛ عمرم سر اومده…؛ دیگر زنده نمی‌مونم…؛

چرند نگو! درمانت می‌کنیم!؛

محبت دارین، آقا؛ واقعاً ممنونیم؛ فقط ما می‌دونیم…؛ مرگ اومده؛ این‌جاست؛

پزشک یک ربع به معاینه «یفیم» مشغول است؛ بعد سرش را بلند می‌کند و می‌گوید: «از من کاری ساخته نیست؛ باید برین بیمارستان؛ اون‌جا عملت می‌کنن؛ همین حالا برو…؛ باید بری! کمی دیر شده؛ توی بیمارستان همه خوابیدن، اما مهم نیست؛ یادداشتی بهت می‌دم. می‌شنوی؟»؛

پلاگیا می‌گوید: «اما آقای مهربان، چطور می‌تونه بره؟ ما اسبی نداریم.»؛

فکرشو نکنین؛ من از اربابتون می‌خوام؛ یه اسب در اختیارتون می‌ذاره

پزشک آن‌جا را ترک می‌کند؛ شمع خاموش می‌شود، و باز صدای «ب…وو…ب…وو…ب…وو…» به گوش می‌رسد؛ نیم‌ساعت بعد صدای نزدیک شدن وسیله‌ ای به کلبه شنیده می‌شود؛ یک گاری را برای حمل «یفیم» به بیمارستان فرستاده ‌اند؛ حاضر می‌شود و می‌رود.؛

اما حالا صبحی پاک و روشن است؛ «پلاگیا» در خانه نیست؛ برای اطلاع از آنچه برای «یفیم» انجام داده‌ اند، به بیمارستان رفته ‌است؛ طفلی در جایی گریه می‌کند، و «وارکا» می‌شنود، که کسی با صدای خود او می‌خواند: «بخواب ای طفلکم حالا، که می‌خونم برات لالا.»؛

پلاگیا بر می‌گردد؛ بر خود صلیب می‌کشد و زمزمه می‌کند: «اونا شب بهش رسیدن؛ اما طرفای صبح روحش رو تسلیم خدا کرد …؛ جاش توی بهشت باشه و خدا بیامرزدش؛ اونا گفتن که خیلی دیر به بیمارستان رسیده؛ باید زودتر می‌بردنش اون‌جا …»؛

وارکا خود را به جاده‌ ی کنار کلبه می‌رساند، و در آن‌جا گریه می‌کند، اما ناگهان کسی چنان به پس گردنش می‌زند، که پیشانی اش به درخت قان می‌خورد؛ به بالا نگاه می‌کند و روبروی خود، ارباب کفاشش را می‌بیند

کفاش می‌گوید: «حواست کجاست، شلخته ‌ی کثافت؟ بچه گریه می‌کند و تو خوابی!»؛

یک سیلی زیر گوش «وارکا» می‌زند؛ «وارکا» سرش را تکان می‌دهد، و گهواره‌ ی بچه را می‌جنباند، و لالایی ‌اش را زمزمه می‌کند؛ لکه ‌ی سبز و سایه‌ های شلوار، و کهنه ‌های بچه، بالا و پایین می‌روند؛ چرت می‌زند، و به زودی باز ذهنش مسحور می‌شود؛ باز آن بزرگراه پوشیده از گل و لای را می‌بیند؛ مردم با سایه ‌ها و کیف‌هایی بر دوش، روی گل و لای دراز کشیده، و به خواب عمیقی رفته ‌اند؛ «وارکا» نگاهشان می‌کند، و در اشتیاق خواب می‌سوزد؛ می‌توانست به خوابی شیرین فرو رود؛ اما مادرش «پلاگیا»، در کنارش راه می‌رود، و او را به تعجیل وادار می‌کند؛ برای آن‌که کاری بیابند، با عجله و در کنار هم به شهر می‌روند

مادرش گدایی می‌کند: «بده در راه خدا! ای آدمای بخشنده و مربون، لطف خدا رو به ما نشون بدین!»؛

صدایی آشنا پاسخ می دهد: «بچه رو بده این‌جا!» همان صدا دوباره، و این‌بار با تندی و عصبانیت، تکرار می‌کند: «بچه رو بده این‌جا! خوابی، دختره‌ ی آشغال؟»؛

وارکا از جا می‌پرد، و با نگاهی به اطراف، متوجه اوضاع می‌شود: نه بزرگراهی است، نه پلاگیایی، نه مردمی که با آن‌ها روبرو می‌شوند؛ تنها زن ارباب است که برای شیر دادن به طفل آمده، و در وسط اتاق ایستاده است؛ وقتی زن قوی ‌بنیه و چهارشانه به طفل شیر می‌دهد، و آرامَش می‌کند، «وارکا» می‌ایستد و تا پایان کار نگاهش می‌کند؛ بیرون از پنجره آسمان به رنگ آبی در می‌آید؛ سایه‌ ها و لکه‌ ی سبز روی سقف کمرنگ می‌شوند؛ به زودی صبح فرامی‌رسد؛ زن اربابش، در حالی‌که دگمه بالاتنه ی پیراهن گشادش را می‌بندد، می‌گوید: «بگیرش! گریه می‌کنه؛ باید سرگرم بشه.»؛

وارکا طفل را می‌گیرد، او را در گهواره می‌گذارد، و باز تکانش می‌دهد؛ لکه‌ ی سبز و سایه‌ ها به تدریج ناپدید می‌شوند، و حالا دیگر چیزی نیست که بر چشمان او فشار بیاورد، و ذهنش را به خواب ببرد؛ اما مثل قبل، خواب‌آلود است؛ خواب‌آلوده‌ ای هراسان! «وارکا» سرش را بر کنج گهواره می‌گذارد، و همه ی بدنش را تکان می‌دهد، تا بر خواب ‌آلودگی��� اش چیره شود؛ اما هنوز چشمانش برهم است و سرش سنگین

صدای ارباب را از پشت در می‌شنود: «وارکا، بخاری رو روشن کن!»؛ پس وقت برخاستن و شروع کار است؛ گهواره را رها می‌کند، و برای آوردن هیزم به سوی انبار می‌رود؛ خوشحال است؛ آدم هنگام دویدن، به اندازه‌ ی زمانی‌که نشسته است، خوابش نمی‌آید؛ قطعات هیزم را می‌آورد؛ بخاری را روشن می‌کند؛ احساس می‌کند که چهره خشکش نرم می‌شود؛ افکارش وضوح می‌یابند

زن اربابش فریاد می‌زند: «وارکا! سماور رو روشن کن!»؛ «وارکا» قطعاتی از هیزم را جدا می‌کند، اما هنوز تراشه‌ ها را درون سماور نگذاشته است که دستور تازه ‌ای می‌رسد: «وارکا! گالش‌های ارباب رو تمیز کن!»؛

کف اتاق می‌نشیند؛ گالشی را به دست می‌‌گیرد و فکر می‌کند، که فرو بردن سرش به داخل یک گالش بزرگ، و کمی چرت زدن، چه عالی است …؛ و ناگهان گالش بزرگ می‌شود، باد می‌کند و همه‌ ی فضای اتاق را می‌پوشاند؛ گالش از دست «وارکا» می‌افتد؛ سرش را تکان می‌دهد، چشمانش را کاملاً باز می‌کند و به اشیاء نگاه می‌کند تا در نظرش بزرگ نشوند و حرکت نکنند

وارکا، پله ‌های بیرون رو بشور! از این‌که چشم مشتری‌ها به اونا بیفته، خجالت می‌کشم

وارکا پله‌ها را می‌شوید؛ اتاق‌ها را جارو و گردگیری می‌کند؛ بعد، بخاری دیگر را روشن می‌کند، و به سوی مغازه می‌دود، کار زیاد است، لحظه ‌ای بی‌کار نیست

اما هیچ‌کاری به این اندازه سخت نیست، که آدم در یک‌جا، پشت میز آشپزخانه، بایستد و سیب‌زمینی پوست بکند؛ سرش به سوی میز خم می‌شود و سیب‌زمینی‌ها در برابر چشمانش می‌رقصند؛ کارد از دستش می‌افتد، و این هنگامی رخ می‌دهد، که زن چاق و عصبانی ارباب، با آستین‌هایی بالا زده به سوی او می‌آید، و چنان بلند حرف می‌زند، که زنگ صدایش در گوش «وارکا» می‌پیچد؛ برای صرف غذا منتظر ماندن، شستن و دوختن نیز زجرآور است؛ در لحظاتی دلش می‌خواهد خود را بی‌توجه به هرآنچه هست، بر کف اتاق ولو کند و بخوابد

روز می‌گذرد؛ «وارکا» با تماشای تیره شدن پنجره ‌ها، شقیقه ‌هایش را که گویی به چوب تبدیل شده ‌اند، فشار می‌دهد، و بی آن‌که علتش را بداند، تبسم می‌کند؛ گرگ و میش غروب، چشمانش را که به سختی باز مانده ‌اند، می‌نوازد، و خوابی عمیق و نزدیک را وعده می‌دهد؛ شامگاه، مهمانان از را می‌رسند؛ زن ارباب فریاد می‌زند: «وارکا، سماور رو روشن کن!»؛

سماور کوچک است و «وارکا» مجبور است، برای پذیرایی از همه، پنج بار آن را روشن کند؛ بعد از چای، یک ساعت کامل در جایی می‌ایستد و به مهمان‌ها نگاه می‌کند و در انتظار دستور می‌ماند

وارکا، بدو و سه بطر آبجو بخر!؛

وارکا حرکت می‌کند؛ سعی دارد تا جاییکه می‌تواند به سرعت بدود و خواب را از خود براند

وارکا، کمی ودکا بیار! وارکا، در بازکن کجاست؟ «وارکا»، یه ماهی تمیز کن!؛

اما حالا سرانجام مهمانان رفته ‌اند؛ چراغ‌ها خاموش شده‌ اند؛ ارباب و زنش به بستر رفته ‌اند

آخرین دستور را می‌شنود: «وارکا، بچه رو تکون بده!»؛

جیرجیرک داخل بخاری جیرجیر می‌کند؛ باز لکه ‌ی سبز و سایه ‌ی شلوار و کهنه ‌های بچه به چشمان نیمه باز او فشار می‌آورند، به او چشمک می‌زنند و ذهنش را به خواب می‌برند

زمزمه می‌کند: «بخواب ای طفلکم حالا، که می‌خونم برات لالا.»؛

طفل جیغ می‌کشد؛ او هم از این کار خسته شده‌ است؛ «وارکا» باز بزرگراه گل ‌آلود، افرادی کیف به دوش، مادرش «پلاگیا» و پدرش «یفیم» را می‌بیند؛ همه چیز را می‌فهمد، همه کس را تشخیص می‌دهد، اما در نیمه بیداری ‌اش قادر به درک نیرویی نیست، که دست و پایش را می‌بندد، بر او فشار می‌آورد، و از زندگی دورش می‌کند؛ اطراف را نگاه می‌کند؛ برای شناخت و فرار از دست آن نیرو، همه جا را جستجو می‌کند، اما نمی‌تواند پیدایش کند؛ سرانجام، پس از سعی بسیار، به چشمانش فشار می‌آورد، و از پایین به لکه‌ ی سبزی که سوسو می‌زند، نگاه می‌کند و به آن جیغ گوش می‌دهد؛ دشمنی را می‌یابد که مانع زندگی اوست

دشمن، آن طفل است

می‌خندد؛ این‌که تا حالا موضوعی به این سادگی را نفهمیده بود برایش عجیب است؛ ظاهراً لکه‌ ی سبز، سایه ‌ها و جیرجیرک نیز شگفت‌زده ‌اند و می‌خندند

وارکا به توهم دچار می‌شود؛ از روی چهارپایه ‌اش بلند می‌شود، و با تبسمی عمیق، و چشمانی باز، بی آنکه پلک بزند، در اتاق بالا و پایین می‌رود؛ از فکر رهایی سریع از دست طفلی که، بندی بر دست و پای اوست، لذت می‌برد، و احساس مورمور می کند …؛ طفل را بکش، و بعد از آن بخواب، بخواب، بخواب …؛

وارکا چشمک ‌زنان می‌خندد، و انگشتانش را برای آن لکه ‌ی سبز تکان می‌دهد؛ پاورچین پاورچین به سمت گهواره می‌رود، و روی طفل خم می‌شود؛ پس از آن‌که خفه‌ اش می‌کند، به سرعت کف اتاق دراز می‌کشد، و از این شادی که دیگر می‌تواند بخوابد، می‌خندد؛ پس از لحظه ‌ای، به آرامش مردگان، به خواب می‌رود

تاریخ بهنگام رسانی 04/08/1399هجری خورشیدی؛ 22/06/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
Profile Image for Mohamadreza Moshfeghi.
98 reviews29 followers
February 2, 2024
•بنداول
استاد احمد اخوت در بخشى از كتاب" تفنگ چخوف"در اهميت واثر گذارى داستان كوتاه اينچنين مى نويسد؛
{داستان كوتاه به قول معروف راه خود را دارد.اندر پيش وجلو مى رود واگر بيشتر با آن آشنا بشويم خود را بهتر به ما نشان مى دهد.كوتاه است اما كم خون نيست.لايه هاى رويى اش را كه برداريد آن زيرها خيلى خبرهاست.اما رسيدن به داستان خوب شرايط ومعانى وبيان خاص خود را دارد.نويسنده همه چيز را تعريف نمى كند وكارش با حذف ها واضافه هايي همراه است.او به همه جزئيات توجه دارد.
…}

•بنددوم
شنيدن وديدن نام آنتون چخوف بى شك دو چيز را در ذهن عاشقان ادبيات و كتاب تداعى ويادآورى مى كند؛ نمايشنامه و داستان كوتاه.
كتاب فوق منتخبى است از داستان هاى كوتاه نويسنده اى كه با احترام به طرفداران"گى دو موپاسان"فرانسوى بزرگ ترين و بهترين نويسنده داستان كوتاه تاريخ ادبيات بشمار مى رود.
داستان هايي كلاسيك وآنچنان عميق واثر گذار كه خلق اين داستان ها وشخصيت ها و رويدادهاى متفاوت ومتغير در درون داستان ها تنها از عهده ى چخوف،پزشك سابق خانواده بر مى آيد كه پس از فارغ التحصيلى طب را رها و به طور حرفه اى به داستان نويسى روى آورد.
نويسنده اى كه در انتخاب كلمات و جملات كوتاه آنچنان ظرافت و نبوغ از خود نشان مى دهد كه گاهى يك جمله كوتاه وچند كلمه به جاى چندين پاراگراف اوج توصيف وبيان حس و حالت افراد و حادثه ها را در داستان بازگو مى كند.
براى مثال در داستان"سوگوارى" كه يكى از بهترين داستان هاى اين مجموعه است براى بيان تنهايي،سختى و كندى گذز زمان كه شخصيت اين داستان كوتاه با آن سردرگريبان است اينچنين مى نويسد؛
{يك ساعت مى گذرد،دو ساعت مى گذرد.آن وقت …}
در اكثر اين داستان ها نويسنده نگاهى انتقادى و سرزنش كنده به جامعه،مردمان و تفكر رايج وباورهاى مردم وقت روسيه دارد و در تلاش است به نوعى حرمت انسان ها و درون و جوهر وجودى آنان را به خودشان باز شناساند.
چخوف در اواسط عمر كوتاه خود(٤٥سال)نامه اى نوشته بود وويژگى هاى يك داستان خوب در پاسخ به نقدى را اينچنين بيان كرده بود؛
١)فقدان لفاظى هاى سياسى واجتماعى.٢)عينيت محض.٣)توصيف صادقاته آدم ها واشياء.٤)ايجاز كامل.٥)تهور ونوع آورى.٦)ايجاد همدردى

•بند سوم
انتخاب داستان ها و ترجمه اين مجموعه داستان ها توسط زنده ياد هوشنگ گلشيرى صورت گرفته است. داستان هايي همچون؛"سوگوارى"،"درباره عشق"،"وانكا"و ديگر عناوين و داستان ها همراه با محتواهايي بسيار جذاب وفراموش نشدنى كه ضعف و معمولى بودن ٢-٣داستان ديگر اين كتاب را پنهان مى كند. در كار ترجمه وروان بودن واژه ها در متن وجملات ميتوان نقص هايي ديد،اما روى هم رفته بعنوان منتخبى از مجموعه داستان هاى كوتاه از آنتوان چخوف بهترين اثر موجود در بازار است.

•بند چهارم
در بزرگى و عظمت هنر نويسندگى چخوف،يادآورى اين نكته مى توان فصل الخطاب و به نوعى حرف آخر باشد كه در دوره ى زيستن مشترك و هم زمانه بودن با دو غول بزرگ ادبيات جهان(نه تنها روس)عاليحنابان تولستوى وداستايفسكى،نامى براى خود ساختن و سرى ميان سرها در برآوردن،خود نشانه اى است براى اهميت و عظمت اين نويسنده تكرار نشدنى وخالق بزرگ ترين داستان هاى كوتاه جهان.
Profile Image for Katayoon.
144 reviews63 followers
October 18, 2022
مهم اینه که زندگیت رو واژگون کنی!
Profile Image for Mohammad.
135 reviews42 followers
September 14, 2020
و بالاخره به پایان آمد این کتاب ولی حکایت‌های دیگر چخوف همچنان باقیست و من مشتاق خوندنش.

من بعضی از داستان‌ها رو تو کتابهای دیگه ای که دیگران از داستان‌های کوتاه چخوف گزیده کرده بودن خوانده بودم مثلا هزار رنگ یا بانو با سگ ملوس (که عنوان کتاب گزیده های عبدالحسین نوشین از چخوف هم بود.)
فکر میکنم با وجود این همه انتخاب جذاب موجود در بازار، این کتاب برای پیدا کردن یک دید کلی از داستانهای چخوف بهترین انتخابه چون هم ترجمه ی خوبی داره و هم داستانهای بیشتری رو پوشش داده. هرچند باخبرید که مجموعه کامل آثار چخوف توسط سروژ استپانیان ترجمه شده و خیلی هم مجموعه باارزش و با کیفیته.
از نظر من داستانها به طور میانگین فوق العاده ان ولی خوب برای کتاب قطوری مثل این طبیعیه تصور کنیم که همه داستان‌ها در یک سطح کیفی نیستن. من یکی که لذت بردم و آموختم.
Profile Image for Somayeh.
220 reviews41 followers
October 30, 2016
چخوف بخوانید!
به قول مترجم اثر، احمد گلشیری، "داستانهای او هدفی پیش پای انسان نمیگذارد اما ابزاری برای بهتر زیستن به دست او میدهد."
Profile Image for Banafsheh.
175 reviews181 followers
May 17, 2018
بهترین گونه ادبیات داستان کوتاهه. چخوف هم استادترینه در این گونه. کتاب خواندنی بود. پیشنهاد میشه.
Profile Image for Mahya Farmani.
25 reviews2 followers
May 1, 2009
کشف ِ چخوف کشف ِ بزرگی بود - ممنون از سروش که پیشنهادش کرد
Profile Image for غزاله.
33 reviews
October 2, 2023
مطمئن شدم که باید مجموعه کامل داستان‌های کوتاه چخوف رو بخونم. کافی نبود‌ و انتخاب داستان‌ها هم می‌تونست ب��تر باشه.
ولی مقدمه احمد گلشیری، عالی بود.
Profile Image for Aryan  fotros.
36 reviews30 followers
May 27, 2008
یکی از بهترین مجموعه داستان هایی که تا حالا خوندم
مخصوصا داستان مردی که توی اون زیرزمین با کتابها زندانی میشه و با این اتفاق زندگی اش زیر و رو میشه

Profile Image for Sina.
120 reviews110 followers
March 31, 2019
آدم های تک و تنها زیاد مطالعه میکنن اما کم میشنون و کم حرف میزنن.زندگی این جور آدم ها اسرارآمیزه.اون ها اغلب تو خودشون فرو میرن و اغلب شیطانو جایی می بینن که وجود نداره.
خب به عنوان اولین تجربه از داستان کوتاه خوانی واقعا تجربه‌ی قشنگی بود.یکی از چیزایی که تو نوشته های چخوف منو خیلی جذب کرد فظا سازی فوق العاده اش بود. به نظرم شاه بیت این غزل منثور چخوف همون سه داستان مرتبط "مردی لای جلد" "انگور فرنگی" و " درباره عشق" بود.
Profile Image for Iman Majdi zadeh.
97 reviews19 followers
April 18, 2020
من فکر نمیکردم چخوف اینقدر نابغه باشه،پدیده ای که در پنج برگ تمامی حقوق از دست رفته،کمبود ها، خواسته ها، عقده ها و سرنوشت یکی از ما رو به نمایش میذاره، من با خوندن هر داستان کوتاه از این کتاب انگار یک پیک ودکا میخورم و کم کم مست میشم،
Profile Image for Niloofar.
118 reviews16 followers
November 20, 2013
در اغلب داستان های این مجموعه به اصلی ترین مسائل زندگی روزمره انسان پرداخته می شود: عشق، فقر، ثروت، کار، تنهایی و مواردی از این دست. داستان های این مجموعه آدم را می برد به روسیه ی زمان چخوف و از خلال این اثر می توان برخی از مسائل تاریخی و فرهنگی روسیه را نیز دید. چخوف داستان هایش را خوب می پروراند و اغلب آدم می خواهد بداند که داستان چگونه پایان می پذیرد برای اینکه داستان ها بیش از آنکه آغازی قوی داشته باشد، پایانی گیرا و جذاب دارد. برخی از داستان های این مجموعه از دیگر داستان ها زیباتر است مثل این ها:

دشمن ها
داستان های سه گانه (مردی لای جلد، انگور فرنگی، درباره عشق)

ترجمه ی احمد گلشیری گرچه بد نیست اما می توانست روان تر و بهتر باشد و همچنین مشکلاتی در حروف چینی کتاب به چشم می خورد. اما همچنان کتاب خوبی ست و برای خواندن یک داستان کوتاه در فواصل کوتاه مناسب است. آنطور که من برای خارج کردن ذهنم از سیستم، هر شب قبل از خواب داستانی از این کتاب را خوانده ام!
Profile Image for احسان کیانی‌خواه.
Author 12 books69 followers
September 10, 2017
یک ستاره قطعا نه برای خود چخوف و داستان‌های خواندنی‌اش، که برای مقدمه‌ی عجیب آقای گلشیری. حدود چهل صفحه مقدمه بدون اشاره به هیچ منبعی. متاسفانه بخش قابل‌توجهی از آن عینا از مقدمه‌ی یکی از ترجمه‌های انگلیسی چخوف کپی و به فارسی برگردانده شده و به‌عنوان "مقدمه‌ی مترجم" در کتاب چاپ شده (ترجمه‌ی بخش‌های مفصلی از مقدمه‌ی رابرت پین بر چهل داستان از چخوف که سال 1991 در وینتج بوکس (رندوم هاوس) به چاپ رسیده). اینکه بقیه‌ی مقدمه از کجا آمده هم خدا عالم است، چون آقای گلشیری که زندگی‌نامه‌نویس چخوف نبوده‌اند. با این حساب دیگر انگیزه‌ای برای رفتن سراغ خود کتاب نمی‌ماند؛ برای خواندن چخوف واسطه‌ی مطمئن‌تری پیدا می‌کنم.
Profile Image for Alvand.
66 reviews13 followers
February 12, 2022
داستان‌های چخوف چیز عجیب و غریبی ندارد، همین زندگی روزمره‌ی انسان‌هاست؛ خیلی از اتفاقات همین داستان‌ها شاید برای خواننده پیش آمده باشد یا آن را از نزدیک دیده باشد، ولی نکته‌ای که وجود دارد این است که همین لحظه‌های روزمره‌ی زندگی انسان‌ها پر از احساساتی است که قابل تامل است، در همین احساسات است که می‌توان زندگی را در معنای واقعی درک کرد. بطور خلاصه داستان‌های کوتاه چخوف درک و دیدگاهی از زندگی است که معمولا توجه خاصی به آن‌ها نمی‌شود.
Profile Image for Parisa Hoseini.
37 reviews35 followers
March 13, 2018
نمی‌دانم دربارهٔ چخوف باید نوشت یا نه. به هر حال نویسنده‌ی بزرگی بوده که به قول گلشیری در مقدمهٔ کتاب، تأثیر به سزایی در مدت کوتاه زندگی‌اش در داستان کوتاه نویسی و نمایش نامه نویسی داشته است.
این اولین کتابی بود که من از چخوف می‌خواندم. من از او تاکنون نه داستان کوتاه خوانده بودم و نه نمایش‌نامه. چون فکر می‌کردم نثرش باید خیلی پیچیده و سخت باشد . و دقیقاً برعکس بود.
چخوف خیلی ساده می‌نویسد، آن قدر به متن زندگی روزمرهٔ آدم‌ها نزدیک است که گاهی فکر می‌کنم داشتم خاطراتش را ورق می‌زدم و نه داستانی که زادهٔ ذهنش بوده.
فکر می‌کردم این نزدیک بودن به زندگی واقعی آدم‌ها نقطهٔ قوت آثارش باشد. او اگرچه که داستان کوتاه می‌نویسد اما کل زندگی یک فرد را در داستانش به نمایش می‌گذارد. از کارهای احمقانه‌‌ی آن شخص گرفته تا افکار پیچیده‌ای که گاه به سرش می‌زند.
لازم به ذکر نیست که در توصیف جزییات هم بی‌نظیر است.
البته تم تکرار شونده‌ای هم در داستان هایش دارد که احتمالاً می‌توانبوسیلۀ آن وضعیت و دورهٔ تاریخی که او در آن می‌زیسته را شناخت. مثلاً بیماری سل که اکثر شخصیت‌های داستانش به آن مبتلا می‌شدند یا نگاه خاصش به زن‌ها و خیانت آنان.

گذشته از همه این‌ها نمی توان از ترجمه درخشان احمد گلشیری سخن نگفت. ترجمه‌ای بس روان و شیوا، چه متن اصلی و چه دیالوگ‌ها و متن محاوره‌ای، هر دو عالی بودند و فوق‌العاده.
داستان شوخی کوچک و نامزد و سوگواری را بسیار دوست داشتم . هر سه از تم متفاوت بودند، یکی عاشقانه، یک دربارهٔ پوچی و آزادی، که البته مرا به یاد خودم انداخت، و دیگری دربارهٔ ملال و اندوه پس از مرگ یک عزیز و تنهایی که حاصل می‌شود. چخوف در پروراندن هر موضوعی تبحری مثال‌زدنی داشته است.

تجربهٔ لذت بخشی بود خوانش این کتاب که البته تمام شد، به قول یکی از شخصیت‌های این کتاب، مثل هر چیز تمام شدنی که در این دنیا وجود دارد.
Profile Image for اشکان نیری.
Author 2 books23 followers
August 3, 2017
داستان‌های چخوف برایم لذت‌بخش، روشنگر، جادویی و شفاف هستند. او از هر کسی که می‌نویسد چه یک اشراف‌زاده‌ی دماغ سربالا باشد چه یک ولگرد ژنده‌پوش چنان با او از نزدیک ارتباط برقرار می‌کند که نمی‌توانی دوستش نداشته باشی. راز این ارتباط عمیق انسانی و درک پیچیدگی‌های روانی تمام انسان‌ها چیست؟ پزشک بودنش؟ شاید. انگار او همان پزشک آرمانی ماست که در عین اینکه محرم ماست و جان ما زیر دست اوست اما احساس خدایی به او دست نداده. یا شاید هم دست داده اما به این صورت که مثل خدا از تمام زوایا انسان‌ها را می‌بیند و به همین خاطر همه‌ی آنها را دوست دارد و به صورت یکسان به همه‌شان می‌نگرد و درمان‌شان می‌کند.
اشتباه است که فکر کنیم چخوف داستان‌نویسی عینی و واقع‌گراست. در داستان‌های او همیشه چیزی نادیده و نفهمیده، مفهومی پیچیده و درونی وجود دارد که به ساده‌ترین زبان بیان می‌شود. به عنوان مثال چخوف در داستان چند صفحه‌ای «گریشا» دنیای تازه‌ای را که یک کودک با پا بیرون گذاشتن از خانه و محیط بسته به همراه پرستارش، تجربه می‌کند تصویر می‌کند که در نهایت و در پایان روز این تجربه چنان برای این کودک سنگین، هیجان‌انگیز و بزرگ است که بی‌خواب، گریان و تبدار می‌شود و در حالیکه تصویر یک اجاق سوزان که در طول روز دیده جلوی چشمانش آمده و می‌خواهد به او بگوید: «برو. اجاق. برو.» چون هنوز زبانش به فرمان او نیست فقط گریه می‌کند. طوری که مادر فکر می‌کند بچه‌اش چیزی خورده که بهش نساخته و روغن کرچک به او می‌خوراند!
تصاویر سوبژکتیو داستان (از زاویه دید کودکی که برای اولین‌بار آنها را می‌بیند) و واکنش‌های درونی کودک (که در دنیای واقعی به صورت رفتارهای بدوی کودکان ظاهر می‌شود) همه دنیای درونی یک پسربچه‌اند و همین، داستان را داستانِ چخوف می‌کند.
Profile Image for ناصر سليم.
546 reviews25 followers
August 25, 2018
قبلا گزیده داستان هایی از چخوف می خوندم که به شدت من و به خودش جذب می کرد و حتی در ریویو یک کتاب کوچک که بصورت پی دی اف منتشر شده بود و چند داستان کوتاه چخوف و منتشر کرده بود، نوشتم که داستان های کوتاه دیگر نویسندگان در برابر داستان های کوتاه چخوف، مثل یک ماشین پراید در برابر یک اتومبیل بنزه،
ولی متاسفانه این کتاب و داستان های انتخاب شده که توسط آقای گلشیری ترجمه شده بود، اون طور که باید منو به خودش جذب نکرد و نمیدونم که آیا این جذب نشدن، مربوط سلیقه شخصی خودمِ، یا اینکه ترجمه این کتاب به زبان فارسی و توسط این مترجم از زیبایی های این کار کاسته؟! و یا شاید انتظارات من از چخوف بیش از انتظار معمول بوده! این کتاب 560 صفحه ایی و تا صفحه 400 ادامه دادم و مابقی رو گذاشتم تا به مرور زمان مطالعه کنم
اگر هر کتابی از هر نویسنده ی دیگری بود بدون شک از همون صفحات 150 به بعد رهاش می کردم و ادامه به خوندن نمی دادم ! ولی این عمل و نوعی بی احترامی به این نویسنده بزرگ روسی قلمداد کردم و به خوندن ادامه دادم
حالا که بدی ها رو گفتیم ناچاریم خوبی ها رو هم ذکر کنیم
در این کتاب دو داستان بسیار خوبی وجود داشت که واقعا از خوندنش لذت بردم و به خاطر همین دو داستان سه ستاره به این کتاب میدم.
Profile Image for Zakiyeee.
56 reviews4 followers
June 10, 2023
برای منی که اولین بار بود از چخوف میخوندم، خوندن داستانای این کتاب تجربه ی خیلی خوبی بود برام اونقدر که ترغیب شدم باز هم چخوف رو دنبال کنم.

یکی از ریویوهای قبلی خیلی خوب بود، گفته بودن شاید برای این کتاب با حدود ۶۰۰صفحه نباید انتظار داشته باشیم همه ی داستان ها به یک کیفیت باشن اما باز هم کتاب، کتاب ارزشمندیه و داستان های عمیق متعددی تو این کتاب هست که آدمو حسابی درگیر میکنه نمونه اش داستان های سه گانه :)

ودر نهایت راضیم که خوندمش، خیلی جاها تو داستان ها مکث کردم و درگیر اون نگاه عمیقش شدم که واقعا چطور میشه توی چنین داستان کوتاهی این مفاهیم به این خوبی مطرح شده💛
Profile Image for Gazelle.
83 reviews6 followers
January 20, 2016

No matter how many times I reread Anton Chekhov short stories they still make a new sense to me every single time. His subjective observation and the precise way he digs into his character's life often makes you deeply involved. Besides, his descriptions of nature are always flawless and beautiful.
"Her eyes, the elegant refined hand she gave me, her indoor dress, the way she did her hair, her voice, her step, always produced the same impression on me of something new and extraordinary in my life, and very important. We talked together for hours, were silent, thinking each our own thoughts, or she played for hours to me on the piano. If there were no one at home I stayed and waited, talked to the nurse, played with the child, or lay on the sofa in the study and read; and when Anna Alexyevna came back I met her in the hall, took all her parcels from her, and for some reason I carried those parcels every time with as much love, with as much solemnity, as a boy." (From the story: About love)

Considering that the stories written back in the 19th and early 20th century, they still have not lost their sense of vitality and that is because of his amazing talent in illustrating joy and pain of his characters in the most deliberate way. One can still find the same issues, challenges, and concerns between modern people.
"To make it livelier for the lady he made acquaintance with the officials and all sorts of riff-raff. And of course he had to give food and drink to all that crew, and there had to be a piano and a shaggy lapdog on the sofa -- plague take it! . . . Luxury, in fact, self-indulgence. The lady did not stay with him long. How could she? The clay, the water, the cold, no vegetables for you, no fruit. All around you ignorant and drunken people and no sort of manners, and she was a spoilt lady from Petersburg or Moscow. . . . To be sure she moped. Besides, her husband, say what you like, was not a gentleman now, but a settler -- not the same rank."(From the story: In Exile)

Chekhuv's characters are often are the kind of people who are doomed by their destiny, unable to make any changes while they are desperate to make some. But there is no way out of their sad, tragic situation because changes need to be done somewhere else to make any effect on their life's. I wonder if the transformation in Russian society later on was what they needed to achieve a better life!
My Favorites from this collection are: Oysters, Agafya, The Petchenyeg, Grisha, Sleepy, Vanka, An artist's story and In Exile.
Profile Image for Mohammad Reza.
99 reviews2 followers
July 13, 2023
زندگی ها و اتفاقات زیادی رو داخل این کتاب دیدم، بدون هیچ تلاشی برای خاص یا دراماتیک نشون دادن یا پند و موعظه کردن و نتیجه اخلاقی گرفتن و ....
این به اصطلاح داستان ها، واقعیت هایی بود که نویسنده به هنرمندی تمام تونسته بود با کمک جادوویی که فقط از خودش برمیومد، چنان احساساتی رو در خواننده برانگیخته کنه که تا مدت ها تحت تاثیرش باقی بمونه، احساساتی که مثل خیلی از سرنوشت ها و زندگی ها خوشایند نیستند‌ ولی واقعی و تجربه شده‌اند.
Profile Image for Mehrzad.
212 reviews29 followers
October 6, 2015
چقدر چخوف خوبه و چقدر مقدمه گلشیری عالی :)

//
Profile Image for Shariati.
26 reviews8 followers
Read
June 2, 2021
گلچین خوبیه
داستانهای کوتاه و تکان دهنده
الحق والانصاف چخوف قلمش هنوز تازه ست
طوری احوالات یک انسان رو شرح میده که لمسش می کنی و اگر شرح حال چخوف دقیق هست، که هست؛ پس رنج و سرور بشر محصور به تاریخ و جغرافیا نیست و حال پرسناژهای چخوف، حال امروز خیلی از ماهاست.
Profile Image for Saeed.
60 reviews5 followers
November 24, 2020
خوندن چخوف یه هدیه هست که هر کس باید به خودش بده.
Profile Image for Pedram.
165 reviews46 followers
February 6, 2017
چخوف در مورد انسان مینویسد، شاید جمله مسخره‌ای بنظر بیاید و با خود بگویید پس بقیه رمان و داستان‌نویس‌ها در مورد چه مینویسند؟ اما اون همان‌طور که پزشک بود انگار طبیب روحیات و احوالات انسانی هم بود. احوالاتی که مطمئنا خواننده در زندگیش تجربه کرده اما هرگز به آن فکری نکرده یا حتی متوجه این نبوده که همچنین احوالاتی هم داشته.
کتاب مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه چخوف نویسنده روسیست. همه داستان‌ها آنچنان جذاب نیست اما طعم بعضی از آنها مطمئنا در ذهنم باقی خواهد ماند. موضوعاتی مختلقی مانند زنانی که رنج میبینند و ابزارند، افرادی که روی نواری میچرخند و هرگز عوض نمیشوند، انسان‌های چاپلوسی که دست از پاچه‌خواری نمیکشند و یا مردمانی که فقط و فقط ذکرشان شکمشان است و بس. همین طور خیانت که موضوع چندین داستان بود.
هر یک داستان در میون هم یکی از شخصیت‌های داستان میخواد که بره سواحل کریمه که هوا بخوره، فکر کنم به همین دلیل بوده که پوتین اونجارو بازپس گرفته :))
داستان‌هایی که دوست داشتم: هزار رنگ، سالشمار زنده، وانکا، آنیوتا، درخانه، مردی لای جلد و عزیزم

***نکته‌ای که با خودم کلنجار رفتم تا بنویسم در مورد مترجم و مقدمه کتاب بود. طبق عادت معهود بعد از اتمام کتاب شروع به خواندن مقدمه کردم و چه مقدمه پرچرب و پرمغزی! که گویی نویسنده چخوف را بخوبی میشناخته و تحلیل مناسبی ارائه داده. همین موضوع مرا به آن واداشت که به اینترنت رجوع کنم و بعد از چندی کلنجار با مقدمه‌ کتاب‌های مختلف در مورد چخوف به کتاب
Forty Stories By Anton Chekhov*
برسم که بعله! مترجم کتاب، آقای گلشیری که مقدمه را به نام خود زده‌اند در واقعه ترجمه مقدمه همان کتاب ذکر شده است و ایشان حتی ذکری از آن کتاب و نویسنده آن مقدمه که آقای
Robert Payne
باشند- نکرده‌اند.
باری این قصه مقدمه‌های ترجمه‌ها شده هم تکراریست! اما از ترجمه روان آقای گلشیری صد البته حرفی نمیتوان زد.

*مقدمه آن کتاب در این لینک
https://books.google.no/books?id=F8Av...
Profile Image for سید مرتضی میر.
57 reviews22 followers
October 8, 2014
آنتون پاولوویچ چخوف:
می گویند خدیی داستان کوتاه نویسی بوده.مثلا به او شی کوجکی را نشان می دادند و می گفتند در مورد این شی داستانی بنویس .او چند لحظه به شی مذکور خیره می شده و بعد با لبخندی حاکی از رضایت می گفته :بله خودش است فردا داستانش را
برایتان می آورم.
نمونه هایی از هنر و استعدادش را می توانید در کتاب بهترین داستان های کوتاه آنتون پاوولویچ چخوف که توسط
احمد گلشیری گلچین و ترجمه شده است را از انتشارات نگاه به قیمت 19500 تومان خریداری کنید وبخوانید و لذت ببرید.
این کتاب که شامل 34 داستان کوتاه است که در 583 صفحه منتشر شده .
به نظر من کتاب خوبی بود. بعضی از داستان هایش مثل هزار رنگ،شکارچی،سوگواری،شوخی کوچک، ملخ،تعبیدی و داستان نقاش بسیار خواندنی و زیبا و شگفت انگیز است
بعضی ازداستان هایش را هم از نظر فکری نپسندیدم چون در آنها خیانت را به دلیل وجود عشق ارزش نهاده بود .من بیشتر تفکر تولستوی را در آناکارنینا می پسندم.
قبل از اینکه این کتاب را بخوانم از داستان کوتاه خیلی خوشم نمی آمد ولی با خواندن این کتاب و داستان هایش نگاهم به داستان کوتاه عوض شد.
من این کتاب را به پیشنهاد حسام الدین مطهری خواندم شما هم بخوانیدش ضرری ندارد.


Profile Image for Sina Iravanian.
172 reviews31 followers
April 9, 2023
بعضی از داستان‌های مورد علاقه‌ی من در این مجموعه عبارتند از:
خانم با سگ کوچک
خواب‌آلود
نامزد
ملخ
سوگواری

نامزد، داستان آخر این مجموعه، حس و حال وصیت‌نامه را دارد از طرف چخوفی که آگاه است بیماری سل او به مراحل پایانی و کشنده‌ی آن نزدیک می‌شود، به زنانی که در بند قراردادهای اجتماعی زندگی‌شان به هدر می‌رود. داستان «خانم با سگ کوچک» در انتقاد از قراردادهای اجتماعی به اوج خود می‌رسد.
زندگی‌نامه‌ی چخوف در ابتدای کتاب هم خیلی خوب است.

ترجمه بد نیست ولی خوب هم نیست. شاید با بعضی از داستان‌ها ارتباط بیشتری برقرار می‌کردم، یا لذت بیشتری می‌بردم، اگر ترجمه کمی بهتر بود.
Profile Image for ye.qaribeh.
15 reviews7 followers
October 8, 2010
با خواندن این مجموعه به ذهن اعجاب آور چخوف پی بردم.
اشراف او به مسائل مختلف و توانایی به قلم آوردن آن ها در قالب داستان، براستی بی نظیر است.
البته نباید از ترجمه ی گیرایِ احمدِ گلشیری در زیبا جلوه دادن داستان ها غافل بود.
Profile Image for armin dadgar.
28 reviews
April 8, 2017
بهترین کتاب برای هدیه دادن به افرادی که حوصله کتاب خوندن ندارند.
( من عاشق چخوف و ادبیات روس تزاری هستم)
البته ترجمه بی نظیر جناب گلشیری و همچنین مقدمه بسیار زیبایی که ایشون اول همه کتاباشون می نویسند رو نباید نگفته گذاشت.
Profile Image for hastiya.
112 reviews
June 1, 2008
majmooe dastanhaye kootahe chekhov. kheili khoob bood.
man ke khosham oomad.
Profile Image for رضا خسروانی.
1 review4 followers
March 5, 2015
ترجمه میتونست بهتر باشه. گزینش هم یکی دو داستان کم و یک داستان اضافه داشت.
Displaying 1 - 30 of 80 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.