What do you think?
Rate this book
240 pages, Hardcover
First published January 1, 2006
[یونی] دستش را در جیب ژاکت سبکی که به تن دارد میبرد و یک تلفن همراه صورتیرنگ از آن بیرون میآورد. آن را به طرف من میگیرد. وقتی آن را با سوءظن میگیرم، میگوید: «من شماره تلفن اولیاء همه بچههایی را که در این فیلم کار میکنند دارم. شماره نورا هم هست. دوست دارم تو بهش زنگ بزنی.»
نگاه تندی به او میاندازم. میگوید: «هیچ کلکی در کار نیست. من نمیدانم که وقتی این شماره را بگیری، چه اتفاقی میافتد. هیچ قولی هم نمیدهم. به گمانم نورا جواب میدهد، یا اگر جواب ندهد، میتوانی یک پیغام برایش بگذاری و او کمی بعد به تو زنگ میزند. اما اگر جواب ندهد و زنگ نزند، به گمانم بهترین راه برای کشف حقیقت این باشد که یک ماشین برداریم و فوری دنبالشان برویم تا به آنها برسیم.»
به دکمههای تلفن خیره میشوم. دلم نمیخواهد این کار را بکنم. دوست دارم گوشی تلفن را به یونی پس بدهم، کار جمع کردن وسایلم را تمام کنم و از این جهنم بیرون بروم.
اما نمیتوانم. چون شاید -فقط شاید- اشتباه کرده باشم. شاید این به خاطر ترس من از مبارزهام با لرد لاس باشد که ذهنم به من حقه میزند. خیلیخیلی مطمئنم که اینطور نیست. اما اگر شماره را نگیرم، مثل یک احمق به نظر میآیم.
تلفن را روشن میکنم. فهرست اسامی را میگردم. میپرسم: «شمارهاش توی حرف ای است یا ان؟»
یونی میگوید: «ان به خاطر نورا.»
اسمهای ستون ان را میگردم. تعدادشان خیلی زیاد است. پایین میآیم. اینجاست -نورا ایژیت. دکمه شمار��گیر را فشار میدهم. یک بار زنگ میخورد. دوبار. سهبار. چهاربار. پنج-
اگر فکر میکنید آدمی هستید که به جزئیات اهمیت میدهید و داستانی شسته رفته و بدون سوتی میخواهید باید جدا از خواندن این سری از رمان های به اصطلاح وحشتناک درن شان بپرهیزید. این مجموعه بسیار سرسری و بدون پرداخت جزئیات نوشته شده است. حس می شود از آن داستان هایی هست که در چند آخر هفته نوشته شده است و نویسنده عمدا نخواسته است به منطق توالی اتفاقات فکر بکند. شاید اگر ۱۷ ساله بودم به این داستان ها نمره ی بیشتری می دادم. اما حتی در حد داستان هایی نیست که جان کریستوفر با عجله و برای تامین درآمد ماهیانه اش می نوشت.
شاید این مجموعه پایان خوشی داشته باشد.
"Never trust fairy tales. Any story that ends with “They all lived happily ever after” is a crock. There are no happy endings. No endings, full stop. Life goes on. There’s always something new around the corner. You can overcome major obstacles, face great danger, look evil in the eye, and live to tell the tale — but that’s not the end. Life sweeps you forward, swings you around, bruises and batters you, drops some new drama or tragedy in your lap, never lets go until you get to the one true end — death. As long as you’re breathing, your story’s still going."