Should we pay children to read books or to get good grades? Should we allow corporations to pay for the right to pollute the atmosphere? Is it ethical to pay people to test risky new drugs or to donate their organs? What about hiring mercenaries to fight our wars? Auctioning admission to elite universities? Selling citizenship to immigrants willing to pay?
In What Money Can’t Buy, Michael J. Sandel takes on one of the biggest ethical questions of our time: Is there something wrong with a world in which everything is for sale? If so, how can we prevent market values from reaching into spheres of life where they don’t belong? What are the moral limits of markets?
In recent decades, market values have crowded out nonmarket norms in almost every aspect of life—medicine, education, government, law, art, sports, even family life and personal relations. Without quite realizing it, Sandel argues, we have drifted from having a market economy to being a market society. Is this where we want to be?In his New York Times bestseller Justice, Sandel showed himself to be a master at illuminating, with clarity and verve, the hard moral questions we confront in our everyday lives. Now, in What Money Can’t Buy, he provokes an essential discussion that we, in our market-driven age, need to have: What is the proper role of markets in a democratic society—and how can we protect the moral and civic goods that markets don’t honor and that money can’t buy?
Michael J. Sandel is an American political philosopher who lives in Brookline, Massachusetts. He is the Anne T. and Robert M. Bass Professor of Government at Harvard University, where he has taught since 1980. He is best known for the Harvard course 'Justice', which is available to view online, and for his critique of John Rawls' A Theory of Justice in his first book, Liberalism and the Limits of Justice (1982). He was elected a Fellow of the American Academy of Arts and Sciences in 2002.
Should some things not be for sale? asks the author, a distinguished moral philosopher. If you are a person who loves the idea of free markets, you may be inclined to disagree: when someone wants something, and someone else has it, then the best way to sort things out is accept the fact that this establishes a de facto market and wait for that market to reach equilibrium. Attempts to control the process only make things slower and more complicated.
But what free market enthusiasts tend to ignore is that making things available for sale changes the way you think about them. This book gives many examples, ranging from bizarre, though distasteful, to horrifying. Some people have sold their foreheads as advertising space. Baseball stars who break records use "authenticators" to convert the dirt they were standing on when they did it into merchandise. Inuit in Northern Canada, who have a limited number of licenses to continue their millenia-long tradition of hunting walrus, an endangered species, sell them to rich Americans who want to be able to boast that they have shot every member of the "Arctic Grand Slam". Many US companies take out life insurance on their employees and allow third parties to purchase it, so that they can speculate on the deaths of people they've never met. There are dozens more such examples: the book is virtually impossible to put down, and I finished it in a day.
I see some reviewers complaining that Sandel doesn't really explain what's wrong with any of these practices, but to me that's missing the point. In moral philosophy, you're not usually going to be able to prove anything. You're more in the business of helping people organise their intuitions. Here, my intuitions tell me that these practices aren't good and shouldn't be encouraged. Things are not the same once you can buy them. Debra Satz, in her related book Why Some Things Should Not Be for Sale, considers the de facto market in sexual favours at the workplace. Evidently, some men want to have sex with their employees, and some women are interested in sleeping with their bosses if it helps their careers. But the women who aren't interested are harmed by these transactions: they have been turned into potential prostitutes, and in general they won't like it. Accepting the existence of a market is not a morally neutral action.
I considered running an experiment to investigate this first-hand and auction off the right to get a favourable Goodreads review. I must admit I'm curious to find out what my market price would be. But on reflection, I find I can't do it: I'd be disgusted with myself. My intuitions concur with Sandel's and Satz's, some things should not be for sale.
کتابی آسان فهم، خواندنی، پر از مثالهای جالب، چالش برانگیز، دارای رفرنسهای متعدد، استدلالی و ترجمهای بسیار عالی که به اندیشیدن وادارتان میکند. ****************************************************************** سالها دولت سوئیس تلاش کرده بود جایی برای دفن ضایعات هستهای پرتوزا پیدا کند. با این که سوئیس وابستگی زیادی به انرژی هستهای دارد محلی پیدا نمیشد که اجازه بدهد زبالههای هستهای را آنجا دفن کنند. یکی از مکانهایی که برای آن در نظر گرفتند روستای کوهستانی ولفنشیسن در مرکز کشور بود که فقط ۲۱۰۰ نفر جمعیت داشت. سال ۱۹۹۳ کمی پیش از برگزاری یک همهپرسی در این باره چند اقتصاددان برای تحقیق به آن روستا رفتند و از اهالیاش پرسیدند اگر پارلمان سوئیس تصمیم گرفت مخزن دفن ضایعات را در روستای آنها بسازد آیا آنها رأی مثبت خواهند داد یا نه. اگرچه این مخزن را تقریباً همه زائدهی نامطلوبی برای روستا میدانستند، اکثریت کوچکی از اهالی (۵۱ درصد) جواب دادند آن را میپذیرند. ظاهراً احساس وظیفهی مدنی آنها بر نگرانیشان از خطراتش میچربید. بعد اقتصاددانها یک شیرینکننده هم به آن اضافه کردند: فرض کنید پارلمان در ازای ساخت تأسیسات دفن این زبالهها سالانه مبلغی به تکتک اهالی بپردازد؛ آیا بازهم رأی مثبت خواهید داد؟ نتیجه: میزان حمایت نه فقط بالا نرفت بلکه کم شد. افزودن مشوق مالی میزان پذیرش را به نصف کاهش داد و از ۵۱ به ۲۵ درصد رساند. در واقع پیشنهاد پول از تمایل مردم به میزبانی تأسیسات دفن ضایعات کاست. حتی افزودن مقدار مشوق هم مؤثر نیفتاد. اقتصاددانها مبلغ پیشنهادی را بالاتر بردند. ولی نتیجه همان که بود ماند. حتی موقعی که پیشنهاد پرداخت سالانه را تا ۸۷۰۰ دلار به هر نفر بالا بردند، که خیلی بیشتر از میانگین درآمد اهالی بود، نظرشان عوض نشد. در جاهای دیگری هم که برای ساخت مخزن ضایعات پرتوزا به مردم پیشنهاد پول داده شده، همینگونه واکنشها را مشاهده کردهاند. قضیه چیست؟ چرا موقعی که پیشنهاد پولی درکار نبود، عدهی بیشتری از مردم روستای سوئیسی مخزن ضایعات را میپذیرفتند؟ طبق تحلیل اقتصادی رایج پرداخت پول به مردم برای پذیرش زحمتی باید تمایل آنها را نه کمتر بلکه بیشتر کند. ولی برونو فره و فلیکس اوبر هولتسر-گی، اقتصاددانهایی که تحقیق را انجام دادهاند، به این نتیجه رسیدهاند که اثر قیمت گاهی تحتالشعاع ملاحظات اخلاقی، مثل تعهد به منفعت جامعه، قرار میگیرد. بسیاری از روستاییها پذیرفتن مخزن ضایعات را نشان دهنده غیرت ملی خودشان میدانستند. کشور به انرژی هستهای نیاز داشت و زبالهاش را باید جایی دفن میکردند. اگر روستای آنها را امنترین جا برای آن تشخیص داده بودند، آنها حاضر به قبول زحمتش بودند. در برابر این احساس تعهد اجتماعی، پیشنهاد پول به آنها شبیه رشوه به نظر میرسید، تلاشی برای خریدن رأی آنها. عملاً ۸۳ درصد کسانی که پیشنهاد پول را رد کردند، در مورد علت مخالفتشان گفتند رشوه قبول نمیکنند. شاید شما گمان میکردید اضافه کردن مشوق مالی قطعاً احساسات ملی را، هرچقدر که باشد، تقویت میکند و میزان حمایت از ایجاد محوطهی دفن زبالهها را بالا میبرد. هر دو مشوق -مالی و مدنی- قویتر از یک مشوق نیست؟ نه لزوماً. اشتباه است که فکر کنیم مشوقها با هم جمع میشوند. برعکس در مورد شهروندان شریف سوئیس، وقتی که پیشنهاد پول مطرح شد مسئله مدنی را تبدیل به مسئلهای مالی کرد. دخالت هنجارهای بازاری باعث شد احساس وظیفه ملی آنها به حاشیه رانده شود. محققان نوشتند «جایی که روحیه اجتماعی حاکم است، استفاده از مشوقهای مالی برای افزایش حمایت از ساخت تأسیساتی که مطلوب جامعه ولی نامطلوب برای مردم محل است گرانتر از آنی که منطق اقتصادی نشان میدهد درمیآید، زیرا این مشوقها معمولاً احساس تکلیف اجتماعی را به حاشیه میرانند.» صفحات ۹۹-۱۰۱ کتاب
مایکل سندل فیلسوف آمریکایی در کتاب آن چه با پول نمی توان خرید تلاش کرده مرزهای اخلاقی بازار را نشان دهد ، سندل با کلامی شیوا به خواننده نشان می دهد که در اقتصاد و جوامع به شدت سرمایه داری امرزوه ، نقش اخلاق در اقتصاد کم رنگ شده و شاید هم از بین رفته باشد . نویسنده در این کتاب بیشتر به ذکر مثال پرداخته ، او نمونه هایی از خرید و فروش در آمریکا را بیان کرده است که در عین جذاب بودن بسیار شگفت آور هم هستند . پرسش اساسی سندل در این کتاب این است که آیا کالاها یا خدماتی وجود دارند که انسان نباید حق خرید و فروش آن ها را داشته باشد . آنچه به گمان نویسنده در جامعه سخت نفوذ کرده اخلاق بازاری ایست ، اینکه بازار یا پول تقریبا در تمامی جنبه های زندگی انسان رسوخ کرده و رفتار انسان را به شکل تابعی از سود و زیان تبدیل کرده است . سپس سندل به شرح زیان های اخلاق بازاری پرداخته ، در حقیقت صدماتی که این رفتار به اخلاق و جامعه می زند بسیار فراتر از تصور است . از نگاه او بازاری کردن همه چیز موجب می شود که دارا و ندار روز به روز بیشتر جدا از یکدیگ�� زندگی کنند . ما جدا از یکدیگر زندگی می کنیم ، کار می کنیم ، خرید می کنیم و بازی می کنیم . فرزندان ما به مدارس جداگانه می روند . این نه شیوه خوبی برای زندگی ایست و نه برای دموکراسی خوب است . مهم است که مردم از هر قشر و موقعیت اجتماعی در زندگی روزمره شان با هم برخورد کنند ، با هم رودر رو شوند . چون به این صورت است که ما یاد می گیریم با هم گفت و گو کنیم و اختلافات را تحمل کنیم و به صلاح جامعه اهمیت بدهیم . آن چه با پول نمی توان خرید به زبانی ساده اما شیوا نوشته شده ، کتاب سرشار از انبوه مثالهایی ایست که سندل بیان کرده اما مطالب فلسفی چندانی در کتاب وجود ندارد . اگر چه پاسخ سندل برای نمونه هایی از جنس متفاوت تقریبا مشابه و یکسان است اما هنر کتاب کم حجم مایکل سندل را می توان در تشویق خواننده به تفکر در ذات رابطه اخلاق و بازار دانست .
I praise Michael Sandel for pillorying markets when they traffic in morally objectionable goods and services. But economists have admitted the amorality of markets. Markets do the best job of allocating scarcity but make no claim as to the worthiness of the good or service allocated to begin with. And so, yes, markets need limits, but this does not diminish the appropriateness of using a market based approach for morally neutral or beneficial goods and services.
Sandel spends too much of the book devoted to colorful anecdotes of the moral repugnance of certain markets in order to draw his readers in. I found the examples a bit much and wanted more theory and substance as to when markets should not function and instead another mechanism should surface. Nor does Sandel devote much text to the viable alternatives to markets.
I also found Sandel's conclusion hypocritical. He writes toward the end "something similar has been happening throughout our society. At a time of rising inequality, the marketization of everything means that people of affluence and people of modest means lead increasingly separate lives. We live and work and shop and play in different places. Our children go to different schools ... It's not good for democracy, nor is it a satisfying way to live. Democracy does not require perfect equality, but it does require that citizens share in a common life. What matters is that people of different backgrounds and social positions encounter one another, and bump up against one another, in the course of everyday life. For this is how we learn to negotiate and abide our differences, and how we come to care for the common good." This sounds compelling but then look closer and you find Sandel himself teaches at Harvard University and surrounds himself with the likes of Larry Summers and Greg Mankew. Why not take his teachings and message and convey them in a community college or public university rather than Harvard? Why not consort with the hoi polloi rather than Summers and Mankew? In its competitive admission process as a student and faculty member, Harvard itself perpetuates the separation that Sandel claims to lament and in fact top-quality higher education institutions such as Harvard have led to greater inequality rather than less in the past generation. I found pockets of elitism and superiority even in his own text supposing to denigrate these values and ultimately finished his book feeling unsatisfied.
Sandel is worried about the lack of moral limits of markets and posits that the time has come to hold a debate, as a society, that would enable us to decide, again as a society, where ���markets serve the public good and where they don’t belong’. This to address the precipitous decline in moral values and the ensuing corruption when having a market economy morphs into ‘being’ a market economy.
Objection. Since when, pray tell, have moral values been determined democratically in any society. What ho. Moral values have traditionally, in the West, stemmed from God and the State. Its a top-bottom coalition approach. We don’t, after all, vote or legislate on morality.
But yes, there is a general consensus that morality on the whole has become rather anorexic of late. To me its pretty clear why (later on this). To Sandel, its the markets wot done it.
To this effect he starts off with a laborious exploration of queue jumping. Is it moral, or not, or maybe, um, just a little bit moral? Its no secret that the last two decades have witnessed a proliferation of a sale of rights to ‘jump the queue’. Disneyland, specially designated lanes on the highway, concierge doctors, concert ticket resales, airline checkins: OK. Is it morally right? Is it morally right to pay a hobo to stand in line for theatre tickets, thus depriving the less ‘meaned’ behind you of a ticket? Is it morally right to ‘scalp’ for healthcare therefore depriving, ostensibly, others of access? Is it morally right to resell/buy free papal mass tickets? The Inuit have quotas for ‘killing’ whales and walruses as a means for subsistence. Is it morally right to sell the quota to hunters who will pay you thousands to make the quota kill? How about paying a drug addicted woman to insert an IUD so she doesn’t bear drug babies year on year? Paying for a kidney? Paying for a baby? Is everything up for sale and is nothing sacred? By commoditising traditionally non market transactions are we not only corrupting our moral values which bind us as a society, but also corrupting our civic spirit, which as we know (and I concur) allows for gratuitous donation of services which would otherwise cost the state exuberantly and not only that, but would in fact decrease the value of the transaction by virtue of commoditising it.
The latter is not an insignificant point. Despite lunatics like Keneth Arrow who claim that commercializing an activity doesn’t change it, I think even the layperson can hazard a guess that it ain’t so. Would it surprise anyone, and it didn’t surprise me that for example, US lawyers who were asked to reduce their fees for the needy refused to do so, yet agreed to do it pro-bono as charitable work? Clearly if you try to monetise a duty within the realm of civic ‘obligess’ it becomes a transaction to be valued commercially and the value of charity loses its weight. As Titmuss proved with blood donation studies people will give more voluntarily than when paid.
Here is where Sandel flounders. And yes, I know he is a modern guru, commanding audiences of thousands upon thousands on any of his given lectures, and I am but a lowly lone voice and so who am I etc, and so forth. But yet.
The problem I think is in distinguishing between the commoditisation of state/civic gratis orientated services and purely market ones. You can’t just lump them together. What Sandel is implying is that through market commoditisation we are getting a result whereby an individual who is willing to pay for a third world kidney and jumps the queue and kills a walrus will also refuse or refute a charitable donation (Blood. Giving up a seat for the elderly. Whatever) because he has become morally corrupted in general.
I’m just not sure this is the case. We human beings are very good at compartmentalising. Plus, there is no evidence for it. Sandel is making a speculative jump in saying commercialisation crowds out public civic character. Traditionally this is not so. Were not Robber Barons charitable? Bloody hell, so were the Nazis. I think as long as the State doesn’t try to commodotise our civic responsibility, confusion shouldn’t arise.
That was a second objection. Now on to my third. Lets look at the purely market transactions and see what that speaks about our morals. Now yes, marketisation crowds out morals: no doubt about it. It would be ludicrous to argue otherwise. The difference is Sandel laments, whereas I say, whats the point of keeping these values? Why shouldn’t they change? When Ibsen’s Doll house and Ghosts played to Europe at the turn of the century, he caused moral outrage. A woman dares to stand up to her husband? And, gasp, leave him? Well, we’ve seen the back of that morality, alright, and I don’t think anyone laments its passing.
Back to the queue jumping. Clearly Sandel finds it reprehensible. Wheres it going to end? We all queue for buses and loos, right, are we going to fast track that as well? Yes, I say. We should. Why didn’t I think of that before? This queuing business. Is it a KPI of a morally functioning society? What about the countries that don’t have it? I have personally been stranded at bus queues in India, Thailand and Macedonia where the notion didn’t exist. The bus comes and it is engulfed in a human wave of 360 degrees, a perfect circle, soundwave, whaetever. Are these people morally corrupt, then because they don’t queue but fight?? Ignoramuses? Is a queue a moral stratagem? What is Sandel getting at?
Its not that a queue is a marker for morality. I believe its lack though is, an indicator for a failed state. A queue is a control mechanism, not a moral attitude. If you have a market where buses ‘come in threes’, its easy to implement a queue system. You didn’t catch the bus? Oh shucks. Next one is in ten minutes. But how about this is the evening bus. You didn’t catch it? See you tomorrow, same bat place, same bat time. Lets see if Darwinism doesn’t kick in, then.
This might be what Sandel is worried about: a sort of Ballardian breakdown in society where we start behaving like animals because commoditisation is allowing queue jumping. But that simply isn’t the case. Yet. Queue jumping in the West has NOT displaced access. It has merely restructured it.
Yet it niggles him. Why can’t we all wait equally in line? This is, at the crux of it, what this guy really wants. It reinforces his ideas of fairness. Which he ties to morality. On a superficial level, he is going to garner die hard supporters. Lets face it, we’re all waiting in line for a Starbucks, and some brazen twit cuts the line: kill him, right?
Faugh. What we are really saying is, ‘don’t fuck with OUR market’. But here is the problem as I see it.
Traditionally, we have not had a SINGLE market. One where rich and poor congregate and battle it out. Recently I went on a London Tours walk. We stopped outside a picturesque pub in Chelsea. ‘Bear in Mind’, the tour guide said, ‘that pubs were traditionally the ‘fayre’ of the working classes. The nobility went to their private clubs or drank at home at dinner parties’.
Well. Thats two market right there. The proletariat could be egalitarian about who was served in what order at the pub, since they were all homogenous. The aristocracy had a separate market. Nowadays we combine the two. We all want to go to Disneyland. Is it surprising that the rich find ways to appropriate the market? We simply didn’t ‘see’ it before, but it existed. What Sandel laments as market penetration was simply separate markets in the past. It has always existed and coincided harmoniously with an overarching morality. The ultimate problem really is not that markets are immoral (which they are not) nor that they are crowding out morality (which they are, and have always done so). Reigning in markets to preserve fossilised values and morals can not be the answer: it is not sustainable. Morals NEED to change: they have always done so despite each generation’s passionate clinging on and lament.
The problem is that crowded out morals aren’t being replenished as they were in the past. With the Church depleted and the State worried about not being a ‘nanny’ or ‘Big Brother’, with a globalisation and competing moral codes, there is no one left on the arena to define the goal posts, and so crowding out, which has always happened, I suspect, now leaves a wasteland in its wake as no new universal morals are phoenixing to replenish the loss.
اگرچه یک به یک ما در وضعیت هایی که در کتاب درباره ی آنها نوشته شده است قرار گرفته ایم اما انگار با خواندن آنهاست که می دانیم و دقت می کنیم که درگیر چه سازوکاری شده ایم و هستیم. مایکل سندل به بخش هایی نور می تاباند که چه بسا سالهاست دارد تنیده می شود بر جانِ جامعه و هر روز فربه تر و پیچیده تر هم می شود و ما هیچگاه آنها را درست نگاه نکرده ایم و از این دیدگاه است که شخصن این روشنگری و پرسش های کتاب را بسیار دوست داشته ام جا به جایی مرزهای اخلاقیِ بازار همان چیزی است که به ویژه در این 14 سالی که گذرانده ایم سبب شده است گونه های تازه و ژرف تری از سقوطِ دسته جمعی را ببینیم و حس کنیم و هیچ نتوانیم کرد. بازاری که اخلاق را آن چنان با اندیشه های متعصبانه گره زده است که گمان نمی شود کرد که هیچ رمانی این گره ها باز شوند. بازاری که یکی از اساسی ترین ستون هایی است که هدفمند جامعه ی ما را هر روز بیش از پیش به نابودی راهنمایی کرده است؛ اگرچه ما نیز هیچ گاه مردمانی هوشیار نبوده ایم در برخوردمان با بازار. اگرچه می شود پرسید که ناگزیر بوده ایم؟ که آن گفتاری دیگر است و به گمانم در راستای همان توهم همیشگیِ ذهنِ ساکنِ این سرزمین است که چون خمیری بی شکل ما را به هر شکل که خواسته اند شکل داده اند و این یعنی از زیر بارِ مسوولیت شخصی و اجتماعی فرار کردن با وجود اینها بی گمان خواندنِ کتابِ مایکل سندل در این روزهایی که از سر می ��ذرانیم(و حتا شاید در آن مانده ایم) برای من که درس هایی بسیار ارزشمندی داشت، اگرچه تلخ اما بسیار کارآمد. کتابِ پرسیدن و اندیشیدن به آنچه که با ما می کنند و ما هم می پذیریمش و ادامه اش می دهیم همان گونه که خودمان می خواهیم به دستِ خودمان
Not to brag or anything (or maybe just to brag a little), but I actually knew of Michael Sandel's scholarship way before he wrote Justice, a book I didn't even read, but which achieved international acclaim and thus gave Sandel that coveted status of Superstar Public Intellectual. My introduction to Sandel's work was Democracy's Discontent. I did read the excerpt of What Money Can't Buy in the The Atlantic and enjoyed it. But I don't know that Dr. Sandel needed an entire book to make his argument, even if it is a very important one: There are some places where markets need not be. This is not to say that there is not sometimes a time and place for markets and market principles, but to become so transfixed with market ideology as to believe that it should be permitted untrammeled access into every realm of our lives is to risk the commodification and trivialization of those very things which should be sacred. Doing what's right should not become doing what's right because it's what the market decides. Too many still fail to acknowledge that markets don't always make things better, in fact they sometimes make things worse. The balance of power coming into markets isn't always equal. The motivations people may have for giving themselves up to market forces aren't universal. Sometimes people accept what may appear to be the best the market can offer out or sheer desperation, not because it is the best option. As such, it is wrong to treat markets as assured and benevolent founts of opportunity. Markets can and do exploit imbalances and inequality. Sandel's argument is most compelling when he makes the case that this type of thinking runs the risk of permanently making us a two-tiered society, the haves versus the have-nots. It's already happening. The question for Sandel is how far are we willing to let it go?
Still, Sandel often resorts to repeating himself to make his argument. And that can become a bit tiresome. Luckily, the book is short, his writing is definitely not over-academic, but his concern about the issue is apparent. I much prefer Robert Reich's writing on these subjects, but Sandel's written a good book. I'd recommend checking a copy out from the library and giving it a go.
In this short book Michael Sandel writes about the growing commodification of social life. He raises the question if we should want a market economy of a market society and shows how market mechanisms take over parts of our lifes that definitely shouldn't be for sale.
The book contains a plethora of well described examples and clear explanations why it seems wrong to ignore moral aspects.
There are many detailed reviews available, therefore this review is short, because I could only repeat what was already written (and probably better than I could) by other reviewers.
فوقالعاده بود این کتاب؛ چه از نظر مسائلی که طرح کرده، و چه از نظر شیوهٔ استدلالورزی و نقد آرای دیگران.
آموزندهترین بخش برای من، این بود که چطور میشود نظرات مقبول یک حوزهٔ دیگر (اقتصاد) رو به زیر سوال برد، متفکرینش رو نقد کرد، جای خالی مسائلی رو در تحلیلها نشان داد، برهانهای جایگزینی ارائه کرد و حتی لحظهای هم از دایرهٔ ادب خارج نشد یا برچسبهای عقیدتیای نچسبوند که بحث رو به بیراهه ببره
جان کلام کتاب، اینه که بازاریشدن برخی مسائل، مشکلاتی اخلاقی ایجاد کرده و اعتبار و شان آنها خدشهدار شده. بازار آ��اد، توانمندی خودش رو در عرضهٔ کالا و برخی خدمات نشان داده، اما ورود زیادهازحدش به حوزههای دیگر، زندگی ما رو بیش از پیش درگیر «تفکر بازاری» کرده. در این باره، دو برهان اصلی رو ارائه میده.
با «برهان عدالت» بیان میکنه که برخی از معاملات رخداده، با اینکه از نظر اقتصاددانان مطلوب دانسته شده، اما وقتی کسی از سر ناچاری، مجبور به پذیرش پیشنهادهایی بشه که بسیار یکطرفه است، دیگر رفتار سنجیده و رضایت طرفین در معامله وجود نداره و چنین بیعدالتیای، با صحبت اقتصاددانان متاخر در تضاده. نمونههایی رو مثال میزنه از نوشتههای اقتصاددانان و نقدشون میکنه.
با دومین برهان، یعنی «برهان فساد» به سراغ بحث تاثیرات مخرب و لوثکنندهٔ ورود ارزشگذاری بازاری روی مسائل مختلف میره و مفهومی بسیار گسترده از «فساد» رو تعریف میکنه و نمونههایی رو نشون میده که ممکنه در ذهن افراد، مقولات اخلاقی هم در ردهٔ کالاها قرار بگیرند و تاثیر منفیای بپذیرند.
بند انتهایی کتاب: «بنابراین، نهایتا، مسئله بازار در واقع این مسئله است که چگونه میخواهیم در کنار یکدیگر زندگی کنیم. آیا جامعهای میخواهیم که همه چیزش قابل خرید و فروش باشد؟ یا فضیلتهایی اخلاقی و مدنی وجود دارند که بازار احترامشان را نگه نمیدارد و با پول نمیتوان خریدشان.»
آیا راهکاری هم پیشنهاد میده؟ مایکل سندل، همانند کتابهای دیگرش (عدالت: کار درست کدام است، لیبرالیسم و محدودیتهای عدالت) و کلاس درسش (جاستیسهاروارد)، معتقده این بحثها درباره ارزشها و فضیل��های اخلاقی باید در جامعه شکل بگیره، قرار نیست همه به یک نتیجه واحد برسند، اما مواجههٔ هر کدام از افراد با استدلالها و باورهای خودش، باعث میشه تا سطح درک و حساسیت جامعه افزایش پیدا کنه. در واقع، یکی از علتهای اینکه تفکر بازاری اینقدر نفوذ بیشتری پیدا کرده است رو در همین غایب بودن گفتمان اخلاق در جوامع میداند.
This was pretty interesting, and I definitely learned about some new things people spend money on - disappointed but not surprised by most of them. It's unfortunate this book had to be written and seems to be somewhat unpopular among economists, as it goes to show just how utilitaristic the prevailing opinions of people in these circles are, despite the blatant disconect from reality some of those opinions expose.
Despite agreeing with the general message here, I did have some issues with this book. One is from a purely technical perspective; the author put examples of life insurance and death bonds before memorabillia markets and naming rights and ended it all with some shorter sections about marketing in schools and prisons. I think it might have been better to end it with the longest section that featured the heaviest topic and leave out some of the repetition in the first half (it didn't pass the non-reader s/o test).
The other main issue I had with it was this: "As markets reach into spheres of life traditionally governed by non-market norms." Some version of this exact phrase kept being mentioned throughout the book, and it really didn't make much sense to me. When exactly were these things governed by non-market norms? The author mentions slavery, prostitution, indentured servitude, and 19th-century life insurance, so he's clearly aware that all, or most, of the examples he gives used to be up for sale in the past. Where then is the tradition of non-market norms (in these specific cases)? He also mentions adoption and how selling babies would be bad, but American adoption agencies do, in effect, sell babies.
I believe the point that should have been made, instead of referring to vague traditions and non-existent "better times," is that markets have always looked to maximize pofits at any moral cost, and (as the author does mention) that it's important to have conversations about how to properly honor what is valued and what money simply can't buy.
کتاب کم حجم و خوبی در مورد اینکه پولی شدن یا اونطوری که در کتاب میگه "بازاری شدن" چطور ابعاد مختلف زندگی مارو به خطر انداخته. چطور خیلی جاها ارزش ها عوض شدن و مرز اخلاقیات کاملا رد شده. کتاب تو هر عنوان داره یه سوال مهم رو مطرح میکنه، اینکه به نظر شما وارد شدن بازار به این داستان درسته؟ نویسنده برای ما مثال های متعددی میاره که بعضیاش غیر قابل باورن! مثلا اینکه کسی در ازای ۱۰ هزار دلار اسم یک کلوپ شبانه رو به صورت مادام العمر روی پیشانی خودش تاتو میکنه تا بتونه با این پول هزینه تحصیلی پسرش رو بده. به شخصه این کتاب روی من تاثیر عجیبی داشت ینی با لایه هایی از کاپیتالیسم مواجه شدم که تصورشم نمیکردم. نکته مهم هم اینکه این کتاب ترجمه شده و در کتابفروشیها موجوده.
Sandel here gets all the big things right--and a shockingly large number of the little things wrong.
His main thesis is absolutely correct: the introduction of money and markets can fundamentally change the character or nature of a particular transaction. Sandel is correct that society often does not fully appreciate this basic fact--which causes us to use monetary incentives in ways that can be more detrimental than beneficial.
Most of the time, but not all of the time. Sandel states that he's just trying to start a conversation, to get people to appreciate the non-monetary costs of monetizing a particular transaction or situation. That is a laudable goal. But his tone is universally judgmental; sometimes absurdly so. His criticism of Billy Beane's A's for making walks more prevalent literally made my jaw drop; he literally used teams playing smarter baseball as an excuse to lambaste economics.
Moreover, his criticism of economics (in particular) and social science (in general) tends towards the dogmatic. He mostly cites fifty-year-old economics texts that grandfathered rational choice theory, and holds them us as emblematic of the discipline; a discipline which has become much more nuanced over the years, in part because of the types of criticisms that Sandel gives. Economics and Rat Choice Theory do certainly have their problems, but an inability to understand why people give gifts is not one of them. (Certain rat choice models, given their assumptions, cannot take that behavior into account--but most economists would agree that this is a problem with those particular models not a problem with the gift-giver, and certainly not a problem with all of Economics.)
Finally, Sandel asserts that the general "marketization" of society is a recent phenomenon, really since the 1980s. I remain unconvinced. There are plenty of examples of these types of phenomenon before 1980--Sandel himself cites some of them--and so all we're left with is Sandel's assertions that things really have gotten worse. That's an easy, and easily believed, assertion--it's why politicians make it all the time. But asserting that things have gotten worse is a long way from demonstrating it to be true--and Sandel doesn't come close to the latter.
So to summarize: Great Thesis, Sloppy and Biased Reasoning.
اولا نَه "حسن افشار" کتابِ ناجور ورمیداره واسه ترجمه و نَه "نشر مرکز" زیر بار حراجِ اعتبارش میره
دوما این کتابِ مایکل سندل، فیلسوف و استاد دانشگاه هاروارد، از دسته کتاب هائیه که میتونم بگم، مصداقِ "چشم ها را باید شُست، جورِ دیگر باید دید" هستش صحبت از چیزاییه که نمیشه با پول خریدشون، نه از اون "نَشُدن" ها که با یه هُل "شُدنی" شِه، این نسبی نیس، مطلقه، نمیشه و تمام، شما خواستین باور نکنین
سوما کتاب رو بقول کاربری از توییتر، میشه اخلاقی-اقتصادی-فلسفی یِ توامان تلقی کرد
:نقل قول از کتاب
امروزه در آمریکا، شرط بندی رویِ مرگِ شخص ثالث فقط بازیای برای وقت گُذرانی نیست، یک صنعت بزرگ است
It is an easy reading book about the continuous progressive encroachment of free market mechanisms of putting a price on everything, into ethical values and into the common patrimony of society. The author is showing by examples how in the last decades in the global capitalist world, little by little, everything has become for buying or sale: surrogate mothers, human organs and blood, politicians, children, the right to pollute, honor, integrity, power and even the manipulation of collective consciousness. Also how sacred property of an entire nation like underground water, mineral resources, fauna and flora, national healthcare and education systems, legislative power, etc. are gradually and legally sold to private investors to the detriment of future generations.
As the author demonstrates by concrete examples, putting a price on civic and ethical values and letting them be for sale, destroys them permanently to the benefit of no one. For example, buying access to Ivy League colleges only diminishes their reputation and value of the degrees issued and saps the public beliefs in academic merits. What happens to a society left out of any civic virtues when she needs all of them in order to survive inside or outside attacks?
From the book content, there is no foreseeable defense against this trend and the future of capitalist societies looks bleak, a kind of a dark era of a new kind. I know that 300 years ago, it was acceptable to buy a colonel rank in the army for a boy of six years old, to buy humans as slaves, to buy entire colonies with inhabitants with all, to buy public office with gold, and so on, but I thought we at a global level have put this behind, not that we have dialectically returned to it on a superior level. To me this book is showing another side of unregulated capitalism, one that by itself is sufficient cause for its future bankruptcy.
I recommend the book because in the first place it is an easy reading and secondly because it makes the reader more aware to the ugliness of present trends in our society. It is always good to know the world you are living in.
پیشگفتارِ کتاب که "بازار و اخلاق" نام دارد، اینگونه شروع می شود. چیزهایی هستند که با پول نمی شود خرید، ولی این روزها تعدادشان زیاد نیست. امروزه تقریبا هر چیزی خرید و فروش می شود. و سپس مایکل سندل چند نمونه می آورد. سلول زندان بهتر، جنگیدن در سومالی یا افغانستان برای شرکت های نظامی خصوصی، کرایه دادن پیشانی یا جای دیگری از بدن برای تبلیغات بازرگانی، ایستادن در طول شب در کاخ کنگره برای نگه داشتن نوبت لابی گری که می خواهد در یک جلسه ی کنگره شرکت کند و ... سندل حرکت جامعه به سوی جمعه ای که همه چیزش قابل فروش است را نگران کننده می داند. او شروع این جرایان از از اوایل دهه 80 میلادی می داند که پایان جنگ سرد هم به آغازِ دوران فخرفروشی بازار کمک کرد. دورانی که پس از بحران مالی بزرگ در سال 2008 مورد تردیدهای جدی قرار گرفت. عده ای طمع را عامل به وجود آمدن موقعیت پیش آمده می دانند. سندل اهمیت انکارناپذیر طمع بازاری را انکار نمی کند اما خطر بزرگ تر را در گسترش بازارها و سرایت ارزش های بازاری به حوزه هایی از زندگی می داند که سنخیتی با بازار ندارند. حوزه هایی که در قالب مسائل اخلاقی، فرهنگی و سیاسی قرار می گیرند و نه صرفا اقتصادی. از جمله روش های بازاری تخصیص هزینه در حوزه هایی همچون آموزش، بهداشت، امنیت، دادرسی جزایی، محیط زیست، تفریحات، تولید مثل و امور دیگر که تا سه دهه پیش اغلب ناشناخته بودند اما اکنون برای مردم عادی شده است. سندل کالایی شدن همه چز را به دو دلیل نگران کننده می داند. 1.نابرابری : در جامعه ای که همه چیزش قابل فروش باشد، زندگی برای افراد بی بضاعت سخت می شود. (اگر با ثروت بتوان فقط کالای لوکس خریداری کرد، ثروت اهمیت خیلی زیادی پیدا نمی کند اما اگر با پول بشود نفوذ سیاسی بیشتر، مراقبت پزشکی بهتر و ... بدست آورد، زمین تا آسمان فرق می کند که پولدار باشی یا نه.) 2.فساد : بازار فقط کالا پخش نمی کند بلکه نوع نگاه به کالا را هم نشان می دهد. و تبلیغ می کند ( استخدام مزدوران خارجی برای جنگیدن به جای ما ممکن است جان شهروندان ما را حفظ کند، ولی معنی شهروندی را خراب می کند.) تکالیف مدنی را نباید ملک خصوصی به مشار اورد، باید مسئولیت اجتماعی شمرد. واگذار کردن آنها یعنی بی ارزش کردن آنها یا ارزش گذاری نادرست آنها. سندل پس از این توضیحات، سوال مهمی را مطرح می کند که تا پایان کتاب همراه خواننده است. ما اقتصاد بازار می خواهیم یا جامعه ی بازاری؟
برای آشنایی بیشتر با نظرات سندل، چند نمونه ار مثال های فراوان او در کتاب را در کامنت ها می نویسم.
Το βιβλίο μου είχε κινήσει την προσοχή από την στιγμή που κυκλοφόρησε στα ελληνικά από τις εκδόσεις Πόλις, αλλά τελικά δεν έτυχε να το αγοράσω τότε που έσκασε μύτη στα βιβλιοπωλεία - ακόμα και με την σούπερ έκπτωση της Πρωτοπορίας. Τελικά το τσίμπησα πριν δυο μέρες, χωρίς να το σκεφτώ και πολύ αυτή την φορά. Πόσο καλά έκανα! Πρόκειται για ένα εξαιρετικά ενδιαφέρον και καλογραμμένο βιβλίο, που πραγματεύεται θέματα που (έπρεπε να) απασχολούν τον σύγχρονο άνθρωπο.
Ο τίτλος τα λέει (σχεδόν) όλα: Τι μπορεί και τι δεν μπορεί να αγοράσει το χρήμα, τι πρέπει και τι δεν πρέπει να μπαίνει στην διαδικασία πώλησης και αγοράς; Ο Μάικλ Τζ. Σαντέλ, διάσημος πολιτικός φιλόσοφος, εξετάζει τον ρόλο που οι αγορές και το χρήμα πρέπει ή δεν πρέπει να παίζουν στην κοινωνίας μας. Ο σύγχρονος κόσμος βασίζεται στις αγορές και το χρήμα, ό,τι και αν κάνουμε σχετίζεται με την αγορά, το χρήμα, την οικονομία. Ουσιαστικά πλέον όλα πωλούνται και όλα αγοράζονται. Ή σχεδόν όλα. Είναι καλό αυτό, όμως; Πρέπει να πληρώνουμε τα παιδιά για να διαβάζουν ή να παίρνουν καλύτερους βαθμούς; Πρέπει οι χώρες να έχουν δικαίωμα να πληρώνουν για να ρυπαίνουν περισσότερο το περιβάλλον; Είναι σωστό μια ναρκομανής να πληρώνεται για να μην τεκνοποιήσει; Είναι δυνατόν κάποιος να αγοράσει την ασφάλεια ζωής ενός αρρώστου που του μένουν λίγοι μήνες ζωής; Και πάει λέγοντας.
Ο Σαντέλ χρησιμοποιεί ένα κάρο παραδείγματα, αληθινά περιστατικά και πραγματικές τακτικές πολυεθνικών εταιρειών, μικρών επιχειρήσεων, κυβερνητικών οργανισμών και διαφημιστών, αναδεικνύοντας έτσι πως η σύγχρονη κοινωνία είναι άρρηκτα συνδεδεμένη με το χρήμα και την εμπορευματοποίηση. Μπορεί να πει κανείς ότι τα πάντα είναι πιθανό να μπουν στην διαδικασία πώλησης και αγοράς, αν μένουν ικανοποιημένες και οι δυο πλευρές. Όμως που είναι η ηθική, οι αξίες και τα όρια; Κάποια πράγματα δεν πρέπει να μείνουν αναλλοίωτα και μακριά από τον κόσμο της αγοράς; Πρέπει, ειδάλλως θα εκτοπιστούν πολλές αξίες της καθημερινής ζωής, θα αλλάξει μια για πάντα η κοινωνία μας. Και, φυσικά, όχι προς το καλύτερο.
Αν διαβάσετε το βιβλίο αυτό, θα κάνετε μια αρκετά μεγάλη χάρη στον εαυτό σας, μιας και προσφέρει μπόλικη τροφή για σκέψη γύρω από πολύ σημαντικά ζητήματα της σύγχρονης εποχής, και δίνει το έναυσμα για προβληματισμούς και εποικοδομητικές συζητήσεις για την πορεία της κοινωνίας μας. Επίσης είναι αρκετά καλογραμμένο και ευκολοδιάβαστο, σίγουρα προσιτό στον μέσο αναγνώστη. Μπορεί, βέβαια, κάποιες φορές ο συγγραφέας να επαναλαμβάνεται και σε μερικά σημεία ίσως και να μακρηγορεί, όμως γενικά καταφέρνει να περάσει τα μηνύματα και τους προβληματισμούς του. Του βγάζω το καπέλο γι'αυτό. Και σίγουρα μέσα στις επόμενες μέρες θα προμηθευτώ και το "Δικαιοσύνη", που είναι και το πιο πολυδιαβασμένο έργο του.
This book has many many many examples of how Market Thinking creeps into our society. Human always use cost/benefit analysis for all kind of things, but often without comprehension of the big picture and consequences. There are many public goods and human endeavors should not be taken lightly and empathy is something not to be messed with. The often heard mantra “Money cannot solve everything” rings true and clear when the author examines what was and is happening in our economy and society. Many of those I found disgusted and terrifying.
Market thinking is useful but dependent on what kind of good and how we value the good. This frequently lead to 1) Coercive effect on people with disadvantages (to violate freedom of choice, fairness especially when the victim has less bargaining power due to addiction, poverty…) 2) Corruption effect: To corrupt is to degrade the intended value of certain goods and practice. It is not simply to bride the judge for a verdict but it can be the perception of Fee instead of Fine (When people treat a policy as a fee rather than intended fine, they tend to exaggerate the problem)
To maximize social value: market thinking won’t guarantee that. The willingness to pay for something does not mean who value it most highly, market price reflects the willingness and ability to pay. Those pay most highly for the Shakespeare’s ticket may not value it high at all.
Below is the list of numerous examples I took noted. These examples scatter throughout the book: Money = better condition (but most go off ethical limit and value of other human):
Pay to get jail cell privilege, Pay to have lower waiting time for doctor, health care, Pay people to queue for you, Pay to have driving lanes for vehicles during rush hours, Pay to immigrate to the US for the wealthy foreigners.
Pay service to write apologies, wedding toast.
Pay to have surrogate mother to carry pregnancy. Government pays patient to take drugs, women to sterilize, vaccinate, quit smoking.
Pay to have rights from South African goverment to hunt & kill limited number of rhinos to keep incentive to protect endangered species.
Pay to have gift card instead of real gift or other forms of gift.
Pay to be admitted to University, we should not forget that it’s about Institutional Integrity. Higher education not only equips students for remunerative jobs, it also embodies certain ideals, the pursuit of truths, the promotion of scholarly and scientific excellence, the advance of humane teaching and learning, the cultivation of civic virtues.
Pay to advertise everywhere: Ads encourage people to desire and want things, not to reflect critically on what they desire, to restrain or to elevate those desires. Pay poor people to advertise with tattoo on visible body parts, their houses, cars, even police cars. Ads on public transportation, public parks, jails, school’s tv commercials…
Pay kids to read book. If kids later find out that they love reading books, good. Otherwise, nahhh..
Pay to collect kids late. The case of Israeli school: The school introduced a fine for picking up kids late for the parents. It turns out to be a good deal for those parents, they simply consider it’s a fee to come late.
Pay to have sky box in university stadium, therefore separate people and possible affect the spirit of togetherness.
Pay Swiss citizen to have nuclear facility near residential area. The result is the refusal to have such a thing. Instead, if just ask citizen to have it for public good, they agree.
Morally distasteful examples:
Janitor insurance (Walmart in 90s): pay 5000$ for employee to have death insurance without them knowing that the corporation gets the millions when an employee dies from insurance company. This act treats people as commodity futures rather than employees and destroys the purpose of life insurance: for family of the insured, not a tax break for corporation.
A viatical settlement (from the Latin "viaticum") is the sale of a policy owner's existing life insurance policy to a third party for more than its cash surrender value, but less than its net death benefit. Such a sale provides the policy owner with a lump sum. Investor pays money for the soon-dying patient for a return. Ex: Patient has 100.000$ life insurance but cannot receive money until death, Investors offer to buy that insurance by paying money up front with value less than the 100.000$. If the patient dies within expected time, investor has the handsome profit > Investor may want the patient die sooner.
Death Pool betting game: Bet on when a celebrity will die. or bet on when abandoned 800 German refugees in London 1975 will die.
It's been months since I've done a Goodreads review, but that's because I spent the last 3 months reading a number of books that have changed my thinking quite profoundly. In particular, this book, The Art of Gathering, and Conflict is Not Abuse (reviews of the latter two to come) have lived rent-free inside my head, and I have not yet known how to write about them. Let me try.
The basic thesis of What Money Can't Buy is simple: market norms are encroaching on more and more parts of American society, and that's bad. "Market norms" simply means turning things into monetary transactions: giving gift cards instead of a hand-made gift, paying someone to wait in line for you to buy something, paying children as an incentive to read in school, buying a best man speech written by someone else. These things are bad because, says Sandel, they "debase", "corrupt", or "erode" human relationships and turn acts of love & generosity into acts of commodified exchange.
I don't think it's a coincidence that I happened to be reading the book when I was attending a very close friend's wedding. This was a perfect example of a non-market event. Friends and family flying across the country, making immense effort to gather in-person, writing speeches and crafting gifts, hand-written thank-you notes, a day completely focused on being together. It's comical—offensive, even—to try to put a monetary value on that. Imagine saying receiving a message a week later that says "thank you so much for attending my wedding, here's $300 as compensation for participating". In Michael Sandel's words, it would debase the entire experience.
One of the most interesting parts of the book was the discussion of "fines" vs. "fees". A fine is a punishment: if you park illegally, you might be charged a fine by the city. A fee is a price for a service: you might pay a fee to your bank to process transactions. But the line is blurry. If you're wealthy and do not care about parking violations, you might view the $100 fine as simply the price of parking wherever you want. If a school starts charging fines to parents who pick up their kids late, those parents might treat that as the recurring fee they get to pay in exchange for the service of picking up their kids whenever they choose. This kind of thing sucks, and it so dramatically privileges the wealthy. If you're punishing someone with money, rich people can ignore. For this reason, punishments that change a person's reputation, social status, and community esteem can be more effective and more equitable.
This book also gave me a new language to express my skepticism of crypto tokens. The idea behind crypto tokens is that cliques, communities, or cities can have a tradeable asset that you can use to reward work, gift to your friends, or trade with outside speculators. Holding a lot of that token often confers some kind of financial or governance power. After reading Michael Sandel's book, I cannot help but feel that this debases, erodes, degrades, mars, sullies, etc. everything that is good about friendship and community. What does life become when every possible interaction is mediated by a financial instrument? Is it not the highest privilege to never have to think about money? Why, then, are rich people banding together to turn everything into money? I am a skeptic.
My central takeaway is that the important things in life are not buyable, and if you tried to buy them, you'd ruin them. It's probably a good heuristic in life to spend as little time as possible engaged in market norms. Buying a mattress, eating at a restaurant—sure, yes, those are simple transactions that should retain their market logic. But at risk of getting overly sappy here, you cannot put a price on gratitude, community, friendship, generosity, attention, and thoughtfulness, and that's a very good thing.
Que tal rapar a cabeça e rabiscá-la com gatafunhos de publicidade? Ou comprar um seguro de vida a alguém já bem entrado e de preferência doente para acelerar a indemnização por morte do segurado! Outra hipótese será servir como cobaia humana em testes de segurança de medicamentos para empresas farmacêuticas............
Pretende gerar mais um filho e dava-lhe jeito uma barriga de aluguer para o efeito? Não tem problema! Na Índia há montes delas quase ao preço da chuva!
Embora o seu filho não seja intelectualmente brilhante faz questão em que ele frequente uma universidade de prestígio? Nada mais simples! Há múltiplas e ótimas onde o acesso é negociável!
E esta lista de itens tão exóticos quanto chocantes poderia prosseguir quase indefinidamente...
Nos tempos que correm, o dinheiro é um polvo de numerosos tentáculos que alcançam a quase tudo!
Pouco importam a valorização pessoal ou o respeito pela vida em geral. Se formos servos dedicados de Sua Majestade El Rei D. Dinheiro, seremos generosamente compensados.
Por outro lado, estará certamente claro na mente de muitos, que se a Humanidade enveredar por tal Caminho, estará a demitir-se enquanto Espécie!
Sandel's modest proposal is that there are some things in the world that cannot (by definition) be bought and some things that no one should be able to be sell and buy for other reasons. He does a pretty good job at it, it's easy to follow and full of examples. It's not written as a text book but for the everyday reader. My only gripe with this book is that the premise seems so obvious to me, that there wasn't much new to be learnt. However, I found some of his arguments useful. Personally I'm much more capitalism-skeptical than he is in this book. But for the purpose of his modest argument it probably wouldn't be a good idea to go full on anti-capitalism anyway.
1- این روزها همه چیز خرید و فروش میشود. جای پارک ماشینها کنار خیابانها، حق عبور و مرور خودروها در خیابانهای تهران(برچسب ترافیک)، اجازهی تحصیل در دانشگاههای شریف و تهران و امیرکبیر، تبلیغات در متروها (حتا سر به زیر ترین آدمها هم از تبلیغات مترو رهایی ندارند.)، دخترهای دماغ عملی به قیمت مهریههای سنگین، رحم زنان برای زایمان، پسربچهی 5 ساله به قیمت یک خانه و... ما هم گرفتار جهانی شدهایم که پول میتواند در آن هر کاری بکند.
2- همه چیز از برندهی نوبل اقتصاد سال 1992 شروع شد. آقای گری بکر و کتاب "رویکرد اقتصادی به رفتار انسان". او این نظر سنتی را که میگوید اقتصاد عبارت است از مطالعهی تخصیص کالاهای مادی قبول نداشت. در کتابش نوشت علت این که نظر سنتی تا امروز دوام آورده اکراه از محاسبهی بعضی انواع رفتار انسان با ریاضیات خشک علم اقتصاد بوده است.
بکر میگفت که فعالیت مردم در هر زمینهای برای افزایش رفاهشان است و همیشه سود و ضرر را در نظر میگیرند. این فرض شالودهی رویکرد اقتصادی است. مثلا در مورد امر ازدواج میگفت:
"بر اساس رویکرد اقتصادی، انسان موقعی تصمیم به ازدواج میگیرد که میبیند سود آن بیشتر از سود مجرد ماندن یا ادامه دادن جست و جوی همسر مناسبتر است. به همین ترتیب، شخص متاهل زمانی به ازدواجش پایان میدهد که میبیند سود مجرد شدن یا ازدواج با فرد دیگری بیشتر از زیان جدایی، از جمله زیانهای جدایی جسمانی از فرزندانش، تقسیم داراییهای مشترک با همسرش، هزینههای قانونی طلاق و غیره است. از آنجا که کسان بسیاری هم برای ازدواج دوباره پیدا میشوند، میتوان گفت بازار ازدواج هم وجود دارد."
عدهای فکر میکنند این دیدگاه حسابگرانه ازدواج آن را از عشق خالی میکند. به نظر آنها عشق، تعهد و پیمان از آرمانهایی هستند که نباید به پول تقلیلشان داد. ازدواج خوب قیمت ندارد و خریدنی نیست.
پاسخ بکر این است: این احساسات رقیق از تفکر روشن جلوگیری میکند. کسانی که در برابر نگاه اقتصادی مقاومت میکنند با ذکاوتی که اگر استفادهی بهتری از آن میشد قابل ستایش بود رفتار انسان را نتیجهی هردمبیل و پیشبینیناپذیر ناآگاهی و بیمنطقی و اطاعتی که هنجارهای اجتماعی به طریقی القا میکند میبینند. بکر تحمل این هردمبیلی را نداشت.
گری بکر در کتاب خودش صحبت از قیمتها سایه هم کرده بود. قیمتی خیالی که در گزینههای مقابل ما و انتخابی که میکنیم نهفته است. به این ترتیب وقتی شخصی تصمیم میگیرد از همسرش جدا نشود و زندگی مشترک را ادامه دهد قیمتی نمایان نمیشود. او قیمت نهفتهی جدایی، هزینهی مالی و هزینهی عاطفی را در نظر میگیرد و میبیند سودی که میبرد ارزشش را ندارد...
جهان به پیش رفت و به پیش رفت و بازارها هر چه بیشتر در زندگی انسان نفوذ پیدا کردند. عرضه و تقاضا در کوچکترین شئون زندگی آدم راه پیدا کرد. جهان امروز برای گری بکر دوستداشتنیتر و شفافتر است. جایی است که با معیاری به نام پول میتوان خیلی خیلی چیزها را سنجید. پول حتا قیمتهای سایه را هم علنی کرده و دیگر ابهامی باقی نمانده. پول به همه چیز ارزشی را اعطا کرده و هر چیز را میتوان اندازه گرفت.
ولی آیا ما جامعهای میخواهیم که همه چیزش قابل خرید و فروش باشد؟ این سوالی است که مایکل سندل بر اساس آن کتاب "آنچه با پول نمیتوان خرید" را نوشته.
3- کتاب مایکل سندل پر است ا�� مثالهای پولی شدن همهچیز در یک جامعهی تحت سلطهی بازار آزاد.
شاید 90 درصد کتاب شرح دادن نمونههای مختلف پولی شدن همه چیز است: صف نایستادن در فرودگاهها برای بازرسی امنیتی، سلول زندان بهتر، عبور خودروی تکسرنشین از خط ویژه، حق مهاجرت به آمریکا، پروانهی شکار کرگدن سیاه در حال انقراض، شمارهی موبایل پزشکان در آمریکا، پذیرش دانشجو در دانشگاههای معتبر، کرایه دادن پیشانی و بدن برای تبلیغات بازرگانی، موش آزمایشگاهی شدن برای آزمایش داروها، ایستادن در صفهای طولانی( مثلا صف جلسات کنگره برای حضور لابیگرها در یک جلسهی کنگرهی آمریکا)، کاهش اضافهوزن، بیمهی عمر، پول دادن به مادران معتاد برای عقیم شدن، خرید و فروش حق آلودهسازی زمین، خرید و فروش خون و...
اما حرکت به سوی جامعهای که همه چیزش قابل فروش است چرا نگرانکننده است؟
مایکل سندل دو دلیل اصلی را نام میبرد و این دو دلیل را در تمام مثالهای کتابش مورد بررسی قرار میدهد: نابرابری و فساد.
"نابرابری. به نابرابری فکر کنید. در جامعهای که همه چیزش قابل فروش باشد، زندگی برای افراد بیبضاعت سخت میشود. هر چه بیشتر با پول بشود خرید، ثروت یا نداشتناش مهمتر میشود. فاصلهی فقیر و غنی بیشتر میشود و به خانوادههای کمدرآمد و میانهحال و متوسط به شدت سخت میگذرد.
فساد. فساد ارتباطی با نابرابری و بیانصافی ندارد. مربوط میشود به مخرب بودن بازارها. قیمت گذاشتن روی چیزهای خوب زندگی ممکن است مایهی فساد آنها شود. به این خاطر که بازار فقط کالا پخش نمیکند، نوع نگاه به کالا را هم نشان میدهد و تبلیغ میکند. ما معمولا فساد را به درآمدهای نامشروع نسبت میدهیم. ولی فساد فقط در اختلاس و ارتشا خلاصه نمیشود. تنزل شان دادن یک کار خیر، یک ادب اجتماعی، ارزشگذاری آن در ردهای پایینتر از ردهی شایستهاش هم یک فساد است. اگر ما با امری، فعالیتی یا رسمی بر اساس هنجاری نازلتر از آنی که زیبندهی آن است رفتار کنیم فاسدش کردهایم. یک مورد حاد را در نظر بگیریم: بچهدار شدن برای فروختن بچه موقعیت والد بودن را فاسد میکند، چون بچه را کالایی مصرفی میبیند نه انسانی دوستداشتنی.
تمام 180 صفحهی کتاب پیگیری برهان عدالت و برهان فساد در یک جامعهی بازار محور است. مثالها به روزند. منابع کتاب، روزنامهها و سایتهای مختلفیاند. و جلب توجه کردن به وقایع جامعهی آمریکا (که اتفاقا جامعهی ایران هم دارد ازین حیث شبیه آن میشود) و نگاه کردن به آنها از دریچهای دیگر کتاب مایکل سندل را خواندنی کرده است. اما...
4-عصارهی کتابِ مایکل سندل همین دو برهان عدالت و فساد و بند آخر کتاب است:
نهایتا مسالهی بازار در واقع این است که ما چگونه میخواهیم در کنار یکدیگر زندگی کنیم. آیا جامعهای میخواهیم که همه چیزش قابل خرید و فروش باشد؟ یا فضیلتهای اخلاقی و مدنی وجود دارند که بازار احترامشان را نگه نمیدارد و با پول نمیتوان خریدشان. ص 180
به نظر خیلیها، ویژگی یک کتاب خوب همین طرح پرسش است. این که کتاب یک پرسش را در ذهن خوانندهاش ایجاد کند.
ولی این پرسش جدید نیست.
مایکل سندل مشکلات اخلاقی بازار را خیلی تمیز و شسته رفته دستهبندی و بیان میکند. کتابش خواندنی است. به خاطر نظم فکری در تحلیل وقایع روزمره آدم مینشیند و با لذت کتاب را میخواند. ولی آخرش از خودت میپرسی حالا چه کار کنیم؟ آیا جایگزین بهتری وجود دارد؟ شفافیتی که این زندگی مدرن ایجاد کرده فوایدی دارد که به اندازهی همین کتاب قابل ذکرند. راهکار چیست؟
5فصل کتاب مایکل سندل عبارتاند از: نوبتشکنی، مشوقها، بازار چگونه اخلاق را به حاشیه میراند، بازار در زندگی و مرگ، حقوق نامگذاری.
فصلهایی در باب زیادهرویهای بازار آزاد و دستاندازیهای او به مرزهای اخلاقی انسانیت. ولی جای فرضیهها و فکرهایی برای بهبود اوضاع به شدت خالی است...
5- عنوان انگلیسی کتاب این است: What Money Can’t Buy. ولی مترجم کتاب، آقای حسن افشار عنوان را ترجمه کرده: آنچه با پول نمیتوان خرید. در عنوان اصلی پول فاعل است. پول است که همه کار میتواند بکند و این کتابی است در مورد نتوانستنهایش. پول خدای دنیای قشنگ نو است. ولی در عنوان فارسی پول تبدیل به یک ابزار شده. یک ابزار کارآمد که کارهایی هم هستند که نمیشود با آن انجام داد. این عنوان، خدا بودن پول را از آن گرفته.
آنچه با پول نمیتوان خرید، مرزهای اخلاقی بازار/ مایکل سندل/ حسن افشار/ نشر مرکز/ 208 صفحه- 12500 تومان
Thị trường tự do trong đó mọi thứ đều có thể đem ra mua bán sẽ, tuy không hủy hoại, nhưng làm xói mòn các giá trị đạo đức và cảm thức về cái đẹp, sự cao thượng và nhân phẩm con người. Đó là ý tưởng mà cuốn sách này đem ra bàn thảo thông qua nhiều ví dụ tại đủ các loại thị trường ở Mỹ. Thật vậy, tiền và thị trường không trung tính về mặt đạo đức. Sự xuất hiện của chúng ở mức đủ nhiều sẽ làm hỏng hóc những giá trị khác.
Kể ra một ví dụ: Lấy tiền để mua máu sẽ làm người hiến máu cảm thấy hành động của mình không còn tính cao thượng. Tiền hay bất cứ loại quà cáp nào làm tầm thường hóa động cơ của người hiến máu.
Cuốn sách này cung cấp nhiều ví dụ và thảo luận ngắn về chúng. Nó đem lại cho ai mơ mộng, lãng mạn về thị trường các chất liệu mới để thử thách niềm tin của họ.
Nhưng nó vẫn thiếu những bàn luận mang tính triết học sâu sắc hơn. Ví như, tiền làm xói mòn những gì? Và bằng cách nào mà nó làm hỏng hóc chúng? Và ta nên kì vọng gì và làm gì với chuyện đó? Ở điểm này thì cuốn sách có nêu ra được một số bàn luận ít ỏi. Nhưng nó gần như không ý nghĩa gì với mức độ lớn lao của vấn đề này.
Hiện giờ thì tôi cũng có 1 lý giải rất rất mơ hồ, rằng một cảm giác đức hạnh thường đi kèm với tính vô vụ lợi. Chính sự định giá, đổi chác mà tiền bạc hay những dạng vật chất khác đã đem tới cảm giác vụ lợi đó. Và chính nó làm vẩn đục động cơ trong sạch (nếu có) của một người khi chuẩn bị đưa ra một quyết định mang tính đạo đức. Tôi biết lý giải này hết sức sơ sài. Vì thế tôi mới kì vọng sự sâu sắc ấy ở cuốn sách, nhưng không tìm thấy nó.
Ngắn gọn, cuốn này rất nhiều thông tin. Các bàn luận quanh đó cũng thú vị. Nhưng chưa khai thác đủ sâu vấn đề. Nó sẽ vô cùng hữu ích với những ai luôn vinh danh thị trường (và đôi khi trở nên lố bịch). Họ cần được nghe 1 tiếng nói khác. Còn với những người còn lại thì cuốn này cũng rất có ích dù nó chưa đến mức tuyệt vời.
امتیاز واقعی:کمی پایین تر از 4 ایده ی اصلی سندل در این کتاب را میتوان در چند کلمه خلاصه کرد:اگر ارزشهای بازار به ساحتهایی از زندگی بشر وارد شود که محل حکمرانی این ارزش ها نیست،منجر به تغییر هنجارهایی می شود و نتیجتا "فضیلت" و "خیر" جای خود را به بازارگرایی و منطق صرفا اقتصادی می دهد. نویسنده که اتفاقا خودش معتقد به "اقتصاد بازار" است میان این مفهوم و "جامعه ی بازاری" تمایز قائل میشود؛اولی را با ارزش و کارآمد میداند و دومی را زا��نده ی ابتذال،بیعدالتی و فساد. او استدلال نمیکند که بازار کارایی ندارد.حرف او این است که بازار قادر به قضاوت اخلاقی دربارهی پدیدهها نیست.بازار تنها منطق سود و زیان را می شناسد.اقتصاددانها نیز همین حرف را میزنند اما اکثر آنها بر خلاف مایکل سندل خود را مبری از قضاوت اخلاقی درباره ی پیامد نگاه بازاری به هر پدیده ای میدانند.سندل اما هشدار میدهد اگر بازار را به حال خودش رها کنیم به دموکراسی،عدالت،همزیستی مدنی و ... آسیب وارد میشود.بیشتر حجم کتاب را شرح مثالهایی واقعی و البته تعجببرانگیز در بر میمیگرد که در آنها نتایج نگاه بازاری به جنبههایی از زندگی که باید درشان به دنبال خیر و نه سود اقتصادی باشیم،آورده شده است.او همچنین درباره ی اینکه چرا این نتایج خوب نیستند بحث میکند. فیلسوف سیاسی دانشگاه هاروارد با این مثالها به ما میفهماند: "فضیلتهایی اخلاقی و مدنی وجود دارند که بازار احترامشان را نگه نمیدارد و با پول نمیتوان خریدشان." 1397.07.21
Sandel, moralni filozof i profesor na Harvardu (njegov kurs od 24 predavanja Justice je sjajan), postavlja pitanje - da li bi sve stvari trebalo da budu na prodaju?
Daje niz primera i jasno je na čijoj je strani. Preterana komercijalizacija možda neće uništiti sve čega se dotakne (vagon metroa koji je oblepljen reklamama za film i dalje će na vreme da te doveze kući na večeru), ali insistira da treba da se uključimo u diskusiju oko toga. Da li treba dozvoliti preprodaju besplatnih karata za Šekspira u Centralnom parku? Ako neko prodaje svoj bubreg ili svoje čelo kao prostor za reklamu - da li je to jednostavno stvar tog pojedinca i da li na to treba da gledamo kao na slobodno tržište? Koliko oglasa je previše na bejzbol stadionu, a koliko u hodnicima osnovnih škola? Inuiti u Kanadi, koji zbog tradicije imaju dozvolu da ubiju određeni broj moževa svake lovne sezone - da li im treba dozvoliti da te dozvole prodaju bogatim lovcima kojima je uživanje da pucaju u nepomičnu veliku životinju? Na kraju krajeva, i dalje će umreti isti broj morževa.
Sandel zaključuje je da ako se mi ne uključimo u te diskusije, na ta pitanja će tržište dati odgovore umesto nas. I ti odgovori možda nam se neće svideti.
Još jedno interesantno zapažanje. Ubrzana komercijalizacija poslednjih 30 godina ubrzano deli društvo, pa tako ljudi iz različitih klasa odlazimo na različita mesta, naša deca idu u različite škole, razmišljamo i razgovaramo o različitim stvarima. Možda kod nas to još nije slučaj, pa na utakmici Partizana u Pioniru i nismo toliko podeljeni, a fakulteti su i dalje puni dece različitih ekonomskih pozadina. Ali nema sumnje da idemo u tom pravcu, pa je pitanje koje on postavlja - da li želimo takvo podeljeno društvo?
I haven't finished this yet, but wanted to make a note before I forget.
There was an interesting COVID statistic in Switzerland this week. A survey was conducted to see if people were happy with COVID rules including some sort of COVID passport which were introduced a while ago. The survey results indicated that the Swiss are increasingly approving the methods.
'Some protesting against the Covid-19 laws were surprised by the Tamedia survey results. Werner Boxler, the co-president of friends of the constitution, told 24 Heures that he could not believe that the percentage in favour of the Covid rules had risen by 6% since launching a campaign to oppose the laws. People are protesting twice a week in Bern and being heard more and more, he said.'https://lenews.ch/2021/11/04/support-...
The explanation which comes to mind for me is that the more strident anti-vaccers are, the more they are in the open, can't be ignored, and require a reaction. This is it, increasing approval for the mainstream approach. The reason this popped into my head is an example that Sandel gives.
A village in Switzerland was asked to be the dumping ground for nuclear waste. Presumably seeing it as their civic duty, they agreed with a small majority. Then they were offered money as compensation and the number agreeing went down...and went down again when more money was offered. The money was not insubstantial. Just as the village saw an ethical element to their decision, so too 'the crowd' may see itself as requiring an ethical element in its relationship to anti-vaccers; and the more the ante is upped, the more those pro-government measures need to make that explicit.
Sandel, a través de muchos ejemplos extraídos de experiencias de EEUU, va explicando como el mercado se ha ido expandiendo a ámbitos en los cuales antes no estaba presente. En realidad, no es tanto lo que el dinero no puede comprar, sino lo que el dinero no debería comprar. Puesto que precisamente en aquellos ámbitos en que el autor expresa que no deberían funcionar lógicas mercantiles, precisamente éstas sí funciona, aunque afecta otros ámbitos, como la moral o la justicia.
El libro me pareció interesante y entretenido. Sin embargo, muy casuístico y poco profundo. La exposición de las múltiples situaciones me pareció correcta, pero sus objeciones tendían a hacer similares, las que el autor denomina objeciones de justicia y/o corrupción. Si bien se entienden bastante bien ambas, creo que cualquiera podría llegar a ellas si se le explican las situaciones. Creo que faltó desarrollar más cada una, es decir, el libro es claro al indicar que deberían haber limites morales al mercado, pero no hay un mayor desarrollo por querer buscar esos límites o justificarlos.
The problem with this book is, when you put it down, you walk around looking at the world saying, "Why the hell is THAT considered a marketable part of life?!" "And THAT! What the heck is going on here? It all just snuck up on us... and we lost." Seriously, this is a very interesting read that is a real eye-opener. The skyboxification of America, separating EVERYTHING via the lens of "what would somebody pay for THIS," and what can money NOT buy -- rather, SHOULD not be able to buy -- are substantial issues that Sandel wrestles with. He doesn't provide many answers, other than to suggest that we ought to be aware of the trade-offs we are making in society, and have at least some input as these decisions are being made for us. Does everything have to have a price tag? Everything? Why or why not?!
Concordo con la recensione di Bobparr e mi chiedo (dato che ci stiamo americanizzando anche noi, vedi McDonald, i mega-pickup, i frigoriferi a 4 porte ecc.) quanto tempo passerà prima che ci arriviamo anche noi, a queste schifezze.